عبارات مورد جستجو در ۵۴۴۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۸
هر صورت کاید به از او امکان هست
چون بهتر از آن هست نه معشوق منست
صورتها را همه بران از دل خویش
تا صورت بیصورت آید در دست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۴
آنرا که ز عشق دوست بیداد رسد
از رحمت و فضل اوش امداد رسد
کوتاهی عمر بین به وصلم دریاب
تا پیش از اجل مرا به فریاد رسد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۶
آن یار که از طبیب دل برباید
او را دارو طبیب چون فرمایند
یک ذره ز حسن خویش اگر بنماید
والله که طبیب را طبیبی باید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۲
امروز ما یار جنون میخواهد
ما مجنون و او افزون می‌خواهد
گر نیست چنین پرده چرا میدرد
رسوا شده او پرده برون میخواهد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۴
تو جانی و هر زنده غم جان بکشد
هر کان دارد منت آن بکشد
هر جان که چو کارد با تو در بند زر است
گر تیغ زنی از بن دندان بکشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۱
چشم تو هزار سحر مطلق دارد
هر گوشه هزار جان معلق دارد
زلفت کفر است و دین رخ چون قمرست
از کفر نگر که دین چه رونق دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۲
در خدمتت ای جان چو بدن میافتد
زان سجده به بخت خویشتن میافتد
هر بار که اندر قدمت میافتم
جان در باطن به پای من میافتد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۸
دل را بدهم پند که عمدا نرود
پیش بت شنگ من از آنجا نرود
لب می‌گزد آن بت که کجا افتادی
او کیست که باشد که رود یا نرود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۹
دل‌ها به سماع بیقرار افتادند
چون ابر بهار پر شرار افتادند
ای زهرهٔ عیش کف رحمت بگشای
کاین مطرب و کف و دف ز کار افتادند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۴
روز محک محتشم و دون آمد
زنهار مگو چونکه ز بیچون آمد
روزیست که از ورای گردون آمد
زان روز بهی که روزافزون آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۵
سوز دل عاشقان شررها دارد
درد دل بی‌دلان اثرها دارد
نشنیدستی که آه دلسوختگان
بر حضرت رحمت گذرها دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۴
گر صبر کنم جامعهٔ جان میسوزد
جان من و آن جملگان میسوزد
ور بانگ برآورم دهان میسوزد
از من گذرد هر دو جهان میسوزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۵
گر صبر کنم دل از غمت تنگ آید
ور فاش کنم حسود در چنگ آید
پرهیز کنم که شیشه بر سنگ آید
گوئی که ز عشق ما ترا ننگ آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵۶
هل تا برود سرش به دیوار آید
سر بشکند و جامه به خون آلاید
آید بر من سوزن و انگشت گزان
کان گفته سخنهای منش یاد آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۹
از عاشق بدنام بیا ننگ مدار
ورنه برو این مصطبه را تنگ مدار
از دردی خم به جز مرا دنگ مدار
ای خونی خونخواره ز ما چنگ مدار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۲۸
آمد دی دیوانه و شبهای دراز
مائیم و شب تیره و سودای دراز
ما را سر خواب نیست دل یاوه شده است
آنرا که دلیست تا کند پای دراز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴۱
ای لاله بیا و از رخم رنگ آموز
وی زهره بیا و از دلم چنگ آموز
و آنگه که نوای وصل آهنگ کند
ای بخت بد بیا و آهنگ آموز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۵
رویم چو زر زمانه می‌بین و مپرس
این اشک چو ناردانه می‌بین و مپرس
احوال درون خانه از من مطلب
خون بر در آستانه می‌بین و مپرس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۰۲
ای چشم بیا دامن خود در خون کش
وی روح برو قماش بر گردون کش
بر لعل لبت هر آنکه انگشت نهاد
مندبس و زبانش از قفا بیرون کش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۱۶
ای عشق بیا به تلخ خویان خو بخش
ای پشت جهان به حسن چوپان رو بخش
از باغ جمال تو چه کم خواهد شد
زان سیب زنخدان، دو سه شفتالو بخش