عبارات مورد جستجو در ۱۱۸۹ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - توبه و پشیمانی و اسباب آن
بدان که ضد اصرار بر معاصی، توبه و پشیمانی است و اصل توبه به معنی بازگشت و رجوع است و مراد در اینجا بازگشت به خداست به خالی ساختن دل از قصد معصیت، و رجوع از دوری از درگاه إلهی به قرب و نزدیکی و حاصل آن ترک معاصی است در حال، و عزم بر ترک آنها در آینده، و تلافی تقصیرات و حقیقت توبه به سه چیز متحقق می گردد:
اول: به قوت ایمان و نور یقین، زیرا هرگاه بنده ای را ایمان به خدا و اعتقاد به پیغمبر او باشد و به فرموده ایشان اعتماد داشته باشد و بداند گناهی که از او صادر شده حجابی است میان او و آنچه خدا وعده فرموده است از سعادات دنیویه و اخرویه و مراتب عالیه.
و درجات متعالیه، البته آتش پشیمانی در دل او افروخته می شود و از یاد معاصی گذشته متألم می گردد و اگر ایمان او سست و اعتقاد او نادرست باشد از این حالت، خالی، و پشیمانی که یکی از اجزای توبه است از برای او حاصل نمی گردد.
دوم: به پشیمانی و ندامت از کرده خود، به این معنی که دل به یاد آنچه از او صادر شده از گناهان متألم و محزون شود و آرزو کند که ای کاش آن عمل از او صادر نشده بود و به سبب صدور آن قرین تأسف و الم باشد و این نتیجه یقین سابق است، زیرا مادامی که یقین به این که به واسطه معصیت به درجه هلاکت می رسی نداشته باشی پشیمانی از برای تو حاصل نمی گردد.
سوم: ترک آنچه مرتکب آن است از معصیت در حال، و عزم بر ترک آن در تتمه عمر خود، و قصد تلافی تقصیری که از او صادر شده، و این نتیجه پشیمانی مذکور است پس مادامی که این امر متحقق نشود توبه حاصل نمی گردد.
و بعضی توبه را عبارت از این سه می دانند و جمعی دیگر می گویند: توبه همان ندامت و پشیمانی است و یقین مذکور مقدمه آن و ترک در مستقبل ثمره آن است.
و بنابراین قول، اشکالی لازم نمی آید درخصوص کسی که معصیتی از او صادر شده باشد و بعد از این مقدور او نباشد مثل آن معصیت، مثل کسی که زنا کرده باشد و بعد عنین شده باشد یا چنان پیر شده باشد که دیگر صدور زنا از او متصور نباشد یا گناهی دیگر کرده باشد که بعد از توبه چندان زنده نماند که دیگر تواند آن گناه را بکند زیرا که اگر چنین شخصی را نتوان گفت که در تتمه عمر، آن گناه را ترک کرده و لیکن ندامت و پشیمانی بر گذشته در حق او ممکن است پس اگر توبه، همان پشیمانی باشد از برای چنین شخصی توبه میسر باشد و توبه او مقبول خواهد شد.
و لیکن بنابر قول اول، که ترک معصیت در مستقبل کرده باشد لازم نمی آید که از برای این شخص توبه میسر نباشد، زیرا ترک گناه در وقتی صورت می پذیرد که قدرت بر آن داشته باشد و کسی که نتواند گناهی را بکند نمی گویند آن را ترک کرد و این منافی ظاهر شرع است.
و از اخبار مستفاد می شود که «توبه قبول می شود اگر چه این قدر زنده نماند که دیگر نتواند آن معصیت را بکند» و بعضی وجوهی چند در دفع این اشکال بنابراین قول گفته اند، که چندان فایده ای در ذکر آنها نیست و ظاهر این است که توبه، همان ندامت و پشیمانی بر گذشته است با عزم ترک در آینده، در صورت قدرت و امکان و اما نفس ترک کردن آن، ثمره توبه است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیست و هشتم - اعتراض بر اراده و تقدیرات خدا
و شکی نیست که این صفت، منافی مقتضای توحید و ایمان، و موجب سخط پروردگار منان است و بنده عاجز و ذلیل مهینی را که به اسرار قضا و قدر، جاهل و از موارد حکمتها و مصالح، غافل است چکار به اعتراض و انکار بر افعال خداوند خالق عالم حکیم خبیر؟ و مخلوق ضعیف و بیکاره را چه یارای نارضایتی به رضای پروردگار او.
ما بنده ایم و عاجز، او حاکم است و قادر
گر می کشد به زورم، ور می کشد به زاری
به درد و صاف تو را کار نیست دم درکش
که هر چه ساقی ما ریخت عین الطاف است
در بعضی از اخبار قدسیه وارد شده است که «وای پس وای از برای کسی که گوید: این امر چرا شد؟ و فلان امر چگونه شد؟» و در خبر قدسی دیگر رسیده است که «منم خدایی که بجز من خدایی نیست پس هر که صبر نکند بر بلای من، و راضی نشود به قضای من، و شکر نکند از برای نعمای من برود خدایی بجوید سوای من» موسی بن عمران علیه السلام عرض کرد که «پروردگارا چه کس در نزد تو محبوب تر است؟ فرمود: کسی که هرگاه من محبوب او را از او بگیرم سر تسلیم نهد پس عرض کرد که سخط تو بر کدام کس است؟ فرمود: کسی که طلب خیر از من کند در امری و چون حکمی کنم از برای او به حکم من راضی نباشد» مروی است که «یکی از پیغمبران ده سال شکایت کرد به خدا از فقر و گرسنگی و برهنگی، و دعای او به اجابت نرسید بعد از آن، خدا به او وحی فرستاد که تا چند شکایت خواهی نمود؟ من اهل شکایت نیستم و سزاوار نیست که مرا مذمت کنند و تو به شکایت و مذمت سزاوارتری و از برای تو پیش از خلق آسمان و زمین چنین مقدر شده و چنین حکم فرموده ام از برای تو پیش از آنکه دنیا را خلق کنم آیا تو می خوای که به جهت تو خلق دنیا را از سرگیرم؟ با می خواهی تقدیر را به جهت تو تبدیل کنم و اراده تو بالای اراده من باشد؟ پس به عزت و جلال خودم قسم که اگر یکبار دیگر این به خاطر تو بگذرد اسم تو را از دیوان نبوت محو می کنم».
و مروی است که «به حضرت داود علیه السلام وحی رسید که تو می خواهی و من می خواهم و آنچه خواهش من است به وجود می آید پس اگر سر تسلیم به خواهش من گذاردی آنچه خواهش توست کفایت می کند و اگر قبول نکردی خواهش مرا، در تعب می اندازم تو را در آنچه می خواهی و در آخر هم نخواهد شد مگر آنچه من خواهم» و بالجمله هر که دانست که عالم و جمیع آنچه در آن یافت می شود صادر از حضرت آفریدگار است به مقتضای حکمت و خیریت و موافق صلاح نظام، به نحوی که از آن بالاتر متصور نمی شود و اگر یک جزو آن متغیر شود صلاح و خیریت مختل می گردد و هر که خدا را به خدایی، و خود را به بندگی شناخت می داند که نارضایتی و اعتراض در امری که بر او وارد می شود غایت جهل، و نهایت جرأت است و به این جهت هیچ یک از پیغمبران در هیچ امری هرگز نگفتند: کاش چنین بودی.
یکی از اصحاب سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم می گوید که «ده سال خدمت آن سرور را کردم و هرگز به من نفرمود که چرا چنین کردی و چرا چنین نکردی؟ و هرگز نگفت: کاش چنین می شد یا کاش چنین نمی شد و چون یکی از اهل بیت در امری از من مواخذه می نمود حضرت می فرمود: بگذارید او را اگر مقدر می بود می شد» مروی است که «فرزندان خرد حضرت آدم بر بدن او بالا می رفتند و پائین می آمدند و پاهای خود را بر دنده های مبارک آن حضرت می گذاشتند مانند نردبان و بالا می رفتند تا سر او و بعد از آن به این نحو پائین می آمدند و او سر به پیش افکنده بود و چشم از زمین برنمی داشت و سخن نمی گفت یکی از اولادی بزرگ او گفت: ای پدر چرا از این حرکت آنها را منع نمی کنی؟ گفت: ای پسر آنچه من دیده ام شما ندیده اید و آنچه من دانسته ام شما ندانسته اید یک حرکت کردم مرا از سرای کرامت و شرف به خانه ذلت و خواری افکندند و از منزل نعمت و راحت به محل رنج و محنت انداختند می ترسم یک حرکت دیگر کنم بلایی دیگر به من نازل شود» و مروی است که «روزی حضرت عیسی علیه السلام را در بیابان، باران شدید گرفت، به هر طرف می دوید پناهی نمی دید تا رسید به مکانی که شخصی در نماز ایستاده بود در حوالی او باران نمی آمد در آنجا قرار گرفت، به هر طرف می دوید پناهی نمی دید تا رسید به مکانی که شخصی در نماز ایستاده بود در حوالی او باران نمی آمد در آنجا قرار گرفت تا آن شخص از نماز فارغ شد عیسی علیه السلام به او گفت: بیا تا دعا کنیم که باران بایستد گفت: ای مرد من چگونه دعا کنم، و حال آنکه گناهی کرده ام که مدت چهل سال است که در این موضع به عبادت مشغولم که شاید خدا توبه مرا قبول کند و هنوز قبول توبه من معلوم نیست، زیرا از خدا خواسته ام که اگر از گناه من بگذرد یکی از پیغمبران را به اینجا فرستد.
عیسی علیه السلام فرمود: توبه تو قبول شد، زیرا که من عیسی پیغمبرم و بعد از آن فرمود: چه گناه کرده ای؟ گفت: روزی از تابستان بیرون آمدم هوا بسیار گرم بود، گفتم: عجب روز گرمی است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - رضا بر قضا و مقدرات الهی
ضد سخط، رضا است و آن عبارت است از ترک اعتراض الهیه در باطن و ظاهر، قولا و فعلا و صاحب مرتبه رضا پیوسته در لذت و بهجت و سرور و راحت است، زیرا تفاوتی نیست در نزد او میان فقر و غنا، راحت و عنا، بقا و فنا، عزت و ذلت، مرض و صحت، و موت و حیات و هیچ یک از اینها بر دیگری در نظر او ترجیح ندارد و هیچ کدام بر دل او گران نیست، زیرا که همه را صادر از خدای تعالی می داند به واسطه محبت حق که بر دل او رسوخ نموده بر همه افعال او عاشق است و آنچه از او می رسد بر طبع او موافق است و می گوید:
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
بو العجب من عاشق این هر دو ضد
ناخوش او خوش بود بر جان من
جان فدای یار دل رنجان من
ما سر نکشیم از قدم یار صفایی
تیغ آید اگر در قدم او بسر ما
در آثار وارد است که «یکی از ارباب رضا، سن او به هفتاد سال رسید و در این مدت نگفت که کاش فلان چیز بودی و فلان نبودی» یکی از بزرگان را گفتند که «از آثار رضا در خود چه می یابی؟ گفت: در من بویی از رضا نیست و با وجود این، هرگاه خدای تن مرا پل جهنم سازد و خلق اولین و آخرین را از آن بگذراند و همه را داخل بهشت کند و مرا به جهنم افکند و جهنم را از من پرگرداند، به حکم او راضیم و به قسمت او خشنودم و هرگز به خاطرم نمی گذرد که کاش چنین نبودی و چرا نصیب من این شد و قسمت دیگران آن؟».
و صاحب این مرتبه، هر چیزی را به چشم رضا می نگرد و هر امری را به نظر محبت می بیند و در هر موجودی نور رحمت الهیه را مشاهده می کند و سر حکمت ازلیه را ملاحظه می نماید پس هر چه می شود در سرای وجود، موافق مراد مطلب او است و هر چه در کارخانه هستی رو می دهد بر وفق هوا و خواهش اوست و از اینجا معلوم می شود که مقام رضا افضل مقامات دین، و اشرف منازل مقربین است اعظم درهای شهرستان رحمت، و اوسع راههای اقلیم سعادت است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از طایفه ای از اصحاب خود پرسید که «شما چه نوع کسان هستید؟ عرض کردند: مومنانیم فرمود: چه چیز است علامت ایمان شما؟ گفتند: صابریم در وقت بلا و شاکریم در هنگام نعمت و رفاه و راضی هستیم به موارد قضا حضرت فرمود: مومنانید به خدای کعبه قسم» و در حدیث دیگر است که فرمود: «ایشان حکمای علما هستند، که از وفور دانش، نزدیک به این است که انبیا باشند» و نیز از آن حضرت مروی است که «چون خدا بنده ای را دوست دارد او را در دنیا مبتلا می گرداند، پس اگر صبر کرد او را بر می گزیند و اگر راضی و خشنود شد او را به مرتبه اصفیا می رساند» و فرمود که «چون روز قیامت شود طایفه ای از امت مرا خدای تعالی بال و پر کرامت فرماید تا از قبرهای خود به بهشت پرواز کنند و در آنجا به نحوی که دلخواه ایشان است عیش و تنعم نمایند ملائکه به ایشان گویند: آیا شما موقف حساب را دیدید؟ گویند: از ما حسابی نخواستند باز گویند: آیا از صراط گذشتید و جهنم را ملاحظه نمودید؟ گویند: ما هیچ چیز ندیدیم ملائکه گویند: شما چه طایفه اید؟ ایشان گویند: ما از امت محمدیم صلی الله علیه و آله و سلم ملائکه پرسند که عمل شما در دنیا چه بوده است؟ گویند: در ما دو خصلت بود که خدا به فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رسانید: یکی آنکه چون در خلوت بودیم از خدا شرم داشتیم که معصیت او را مرتکب شویم و دیگر آنکه به هر چه از برای ما قسمت کرده بود راضی بودیم ملائکه گویند: پس سزاوار این مرتبه هستید» موسی بن عمران علیه السلام به پروردگار عرض کرد که «بار خدایا مرا به امری راه نمای که در آن رضای تو باشد فرمود: رضای من در آن است که تو راضی به قضای من شوی» مروی است که «بنی اسرائیل به موسی علیه السلام گفتند که از خدا سوال کن چکار است که چون ما آن را به جا آوریم خدا از ما راضی می گردد؟ موسی عرض کرد که پروردگارا شنیدی آنچه را بنی اسرائیل گفتند؟ خطاب رسید که ای موسی بگو به ایشان از من راضی شوید تا من نیز از شما راضی شوم» از حضرت سیدالساجدین علیه السلام مروی است که «صبر و رضا، رأس همه طاعات است، و هر که صبر کند و راضی شود از خدا در آنچه از برای او مقدر کند، خدا از برای او مقدر نمی کند مگر آنچه خیر اوست» و از حضرت امام جفعر صادق علیه السلام مروی است که فرمود: «شگفت دارم از کار مردم مسلم که خدا هیچ امری از برای او مقدر نمی کند مگر اینکه خیر اوست و اگر بدن او را پاره پاره به مقراض سازند خیر اوست و اگر ملک مشرق و مغرب را به او عطا فرمایند باز خیر او است» و فرمود که «از جمله چیزهایی که خدا به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرستاد این بود که ای موسی من هیچ خلقی محبوب تر به سوی خودم از بنده خود نیافریده ام، من او را به بلاها گرفتار می سازم به جهت اینکه خیر او در آنهاست و اگر نعمت دنیا را از او باز می گیرم خیر آن را در آن می دانم و من به آنچه صلاح او است دانا هستم پس باید او بر بلای من صبر کند و نعمتهای مرا شکر نماید و به قضای من راضی شود، تا من او را در نزد خود از زمره صدیقین بنویسم» و به آن حضرت عرض کردند که «به چه چیز مومن شناخته می شود؟ فرمود: تسلیم و رضا در آنچه بر او وارد می شود از شادی و اندوه» و همچنان که از بعضی از اخبار مذکوره مستفاد می شود معلوم شد که از ثمرات مرتبه رضا آن است که موجب رضای خدای تعالی از بنده می شود و آن اعظم سعادت دو جهانی است و هیچ نعمتی در بهشت از آن بالاتر نیست، چنانکه خدای می فرماید: «و مساکن طیبه فی جنات عدن و رضوان من الله اکبر» و در بعضی از احادیث وارد است که «خدای تعالی در بهشت بر مومنین تجلی می کند و می فرماید: سوال کنید از من آنچه می خواهید می گویند: پروردگارا رضای تو را می طلبیم» و از اینکه در بهشت بعد از تجلی نور الهی که ما فوق جمیع مراتب است رضای الهی را طلبیده اند معلوم می شود مرتبه رضا افضل جمیع مراتب است و در تفسیر قول خدای تعالی که فرموده است: «و لدینا مزید» وارد شده است که در وقت مزید سه تحفه از جانب پروردگار از برای اهل بهشت می رسد که در بهشت مثل و مانند آنها نیست:
یکی را هدیه ای از جانب حق که مثل آن در نزد ایشان در بهشت چیزی نیست و این است قول خدا که می فرماید: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین» یعنی «هیچ کس نمی داند چه چیزها از برای ایشان ذخیره شده است که دیده ها را روشن می کند» دوم سلام از جانب خدا بر ایشان، که علاوه بر هدیه می شود و این است که خدای می فرماید: «سلام قولا من رب رحیم» سوم اینکه خدای به ایشان خطاب می کند که من از شما راضیم و این از هدیه و سلام افضل است و این است قول خدای تعالی که «و رضوان من الله اکبر» یعنی «رضای خدا بالاتر است از نعمتی که دارند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سی ام - مذمت بی اعتمادی به خدا و اعتماد به غیر خدا
و این صفت خبیثه از جمله مهلکات عظیمه و منافی ایمان، بلکه شعبه ای است از شرک به خداوند رحمن دنیا و آخرت بنده از آن ویران و پریشان می گردد و از این جهت خداوند منان در مذمت کسانی که چشم به غیر او دارند می فرماید: «و لله خزائن السموات و الارض و لکن المنافقین لا یفقهون» یعنی «خزانه های آسمان و زمین، ملک خدا است و لیکن منافقین برنمی خورد و طمع از این و آن دارند» و می فرماید «إن الذین تدعون من دون الله عباد امثالکم» به درستی که آنچنان کسانی را که می خوانید غیر از خدا جماعتی هستند مانند شما عاجز و بی دست و پا» و نیز می فرماید «ان الذین تعبدون من دون الله لا یملکون لکم رزقا فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه» به درستی که «کسانی را که غیر از خدا می خوانید روزی شما در دست ایشان نیست پس روزی را از نزد خدا بطلبید و بندگی او را کنید» و در اخبار داود علیه السلام وارد است که «ای داود هیچ بنده ای از بندگان من دست به دامن کسی از بندگان من نزد که من ندانم که از دل به او امیدوار است مگر اینکه اسباب آسمان ها را از پیش روی او قطع می کنم و زمینی که در زیر قدم او است بر او خشمناک می گردانم و باک ندارم به هر وادی که هلاک شود» حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر که طلب عزت کند به واسطه بندگان، خدا او را ذلیل می سازد» و منقول است که «در تورات نوشته است: ملعون است هر که اعتماد او به انسانی مثل خود باشد» پس سزاوار مومن آن است که دامن همت بر میان زند و نفس خود را از صفت خبیثه خلاص سازد و به تحصیل ضد آن، که توکل است پردازد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سی و یکم - کفران نعمت و شکر نعمت
و آن عبارت است از نشناختن نعمت کسی و شاد نبودن به آن و صرف نکردن آن در مصرفی که منعم به آن راضی است و کفران نعمت الهی از صفات مهلکه ای است که آدمی را در آخرت به شقاوت سرمدی می رساند و در دنیا باعث عقوبت و حرمان سلب نعمت می گردد چنان که خدای تعالی می فرماید: «فکفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف» خلاصه مضمون آنکه «کفران کردند نعمتهای خدا را، پس خدا ایشان را به گرسنگی و بیم و تشویش مبتلا ساخت» و نیز می فرماید: «إن الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» خلاصه معنی آنکه «خدا تغییر نمی دهد و باز نمی گیرد نعمتی را که به قومی عطا فرموده است تا ایشان نفوس خود را تغییر ندهند و نیتهای خود را برنگردانند» و ضد کفران، شکر است و آن عبارت است از شناختن نعمت از منعم و آن را از او دانستن و به آن شاد و خرم بودن و به مقتضای آن شاد و خرم بودن و به مقتضای عمل کردن به این معنی که خیر منعم را در دل گرفتن و حمد او را کردن و نعمت را به مصرفی که او راضی باشد رسانیدن.
پس شکر منعم حقیقی، که حضرت آفریدگار و مقصود از بیان است آن است که همه نعمتها را از او دانی و او را منعم و ولی خود شناسی و همه وسائط را مسخر و مقهور او یقین داشته باشی و اگر کسی دیگر با تو نیکی کند چنین کند چنین دانی که خدای دل او را مسخر فرموده که به آن نیکی اقدام نموده و او را خواهی نخواهی بر این داشته و کسی که این را فهمید و اعتقاد کرد، یک رکن شکر را به جا آورده بلکه بسا باشد که همین را شکر گویند و این «شکر قلبی» است.
همچنان که مروی است که «موسی علیه السلام در مناجات گفت: الهی آدم را به ید قدرت خود آفریدی و او را در بهشت خود جای دادی و حوا را به او تزویج نمودی چگونه شکر تو را کرد؟ خدای تعالی فرمود که دانست اینها از من است» و رکن دیگر شکر خدا آن است که به نعمتهای الهی که به او عطا کرده شاد و خرم باشد، اما نه از این راه که باعث لذت و کامرانی او در دنیاست، بلکه از این راه که به واسطه آنها می تواند تحصیل رضای منعم را کند و خود را به قرب و جوار و لقای او برساند و علامت این، آنست که از نعمتهای دنیویه شاد نشود مگر به چیزی که اعانت بر تحصیل آخرت نماید و از هر نعمتی که او را از یاد خدا باز دارد و از راه حق مانع، محزون و غمناک گردد و چون این صفت را نیز تحصیل کرد رکن دوم شکر را به جا آورده.
و رکن سیم آن است که در دل و زبان، حمد و ثنای او را به جا آورد و حمد دل آن است که خیرخواه کافه مخلوقات الهی بوده، نیکویی ایشان را جوید و حمد زبان، آن است که اظهار شکرگزاری او را کند.
و رکن چهارم آن است که نعمتهای الهیه را صرف رضا و مقصود او نماید مثلا: اعضا و جوارح، که از نعمتهای الهی است در طاعات و عبادات او به کار برد و از استعمال آنها در عصیان او، احتراز واجب شمارد حتی اینکه از جمله شکر چشمها آن است که هر عیبی از مسلمی بید ندیده پندارد و از جمله شکر گوشها آنکه هر نقصی که از مسلمی بشنود نشنیده انگارد، و امثال آنها.
و بعضی گفته اند که هر که چشم او را در معصیت استعمال کند کفران نعمت دیگر را که خورشید باشد نیز کرده، زیرا بدون آن، دیدن میسر نیست بلکه چون همه آنچه در دنیا موجود است بعضی به بعضی دیگر بسته و همه به یکدیگر موقوف و مربوط است.
پس هر که یک چیز را در معصیت الهی استعمال نماید همه چیزها و نعمتهایی که در دنیا خلق شده کفران کرده است.
و از آنچه مذکور شد معلوم شد که حقیقت شکر، مرکب از چهار امر است و لیکن بسا باشد که هر یک را نیز شکر گویند.
همچنان که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «شکر هر نعمتی اگر چه بزرگ باشد آن است که حمد خدای را کند» و فرمود که «شکر نعمتها، اجتناب از محرمات است و تمام شکر، گفتن الحمد الله است» و فرمود که «چون صبح و شام کنی ده مرتبه بگو: «اللهم ما اصبحت بی من نعمه او عافیه فی دین او دنیا فمنک وحدک لا شریک لک، لک الحمد و لک الشکر بها علی علی یا رب حتی ترضی و بعد الرضا» و در شام به جای «اصبحت»، «امسیت» بگوید پس چون این را بگویی شکر نعمتهای آن روز و آن شب را کرده خواهی بود» و در روایتی وارد شده است که «حضرت نوح علیه السلام در هر صبحی این ذکر را می کرد به این جهت او را خدای تعالی بنده شکور نامیده» و نیز از آن حضرت مروی است که «هرگاه یکی از شما متذکر نعمت خدا گردد پس رخسار خود را بر خاک گذارد، شکر خدا را کرده است و اگر سوار باشد فرود آید و رخسار خود را بر خاک گذارد و اگر نتواند فرود آید از آنجا که ترسد مردم ببینند و باعث خودنمایی شود، رخسار خود را بر قرپوس زین گذارد و اگر نتواند، کف دست خود را بلند کند رخسار بر آن نهد، پس حمد خدا را کند بر نعمتی که بر او عطا فرموده است» و مخفی نماند که فایده شکر بر زبان، اظهار رضامندی از منعم خود است و از این جهت به آن امر شده است و نیکان سلف چون به هم ملاقات می کردند احوال یکدیگر را می پرسیدند و غرض ایشان این بود که اظهار شکر خدا بشود تا هر دو به اجر برسند.
روزی حضرت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم به مردی فرمود: «چگونه صبح کردی؟ عرض کرد: به خیر دوباره سوال کرد باز چنین گفت مرتبه سیم همان سوال فرمود، گفت: به خیر، و حمد می کنم خدا را و شکر او را به جا می آورم حضرت فرمود: این را از تو می خواستم».
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۴
آنکه اندر دوستی ما را در اول یار بود
دیدی آخر بهر ملت دشمن خون خوار بود
وآنکه ما او را صمد جو سالها پنداشتیم
در نهانش صد صنم پیچیده در دستار بود
زاهد مردم فریب ما که زد لاف صلاح
روز اندر مسجد و شب خانه ی خمار بود
بی قراری گر به ظاهر بودش از عقد قرار
عاقد آن را به باطن محرم اسرار بود
بود یک چندی به پیشانیش گر داغ وطن
شد عیان کان داغ بهر گرمی بازار بود
پای بی جوراب دستاویز بودش بهر زهد
با وجود آنکه سر تا پا کله بردار بود
فرخی را رشته ی تسبیح سالوسی فریفت
گر نهانی متصل آن رشته با زنار بود
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۸
آنانکه بی مطالعه تقدیر می کنند
خواب ندیده است که تعبیر می کنند
عمری بود که کافر راه محبتیم
ما را دگر برای چه تکفیر می کنند
بازیگران که با دم شیرند آشنا
غافل که تکیه بر دم شمشیر می کنند
در خاک پاک ری که عزازیل رارنود
با آب رشوه راحت و تطهیر می کنند
تا زر بود میان ترازو من و ترا
با زور آن مساعده تسخیر می کنند
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۸
خوبرویان که جگر گوشه نازند همه
پی آزار دل اهل نیازند همه
سوخت پروانه گر از شمع به ما روشن کرد
که رخ افروختگان دوست گدازند همه
بر سر زهد فروشان جهان پای بکوب
که بر ابناء بشر دست درازند همه
نتوان گفت به هر شیشه گری اسکندر
گر چه از حیث عمل آینه سازند همه
خواجگانی که خدا را نشناسند ز عجب
عجبی نیست اگر بنده آزند همه
بسکه در جنس بشر گشته حقیقت نایاب
مردم از پیر و جوان اهل مجازند همه
فرخی آه از آن قوم که در کشور خویش
دوست با دشمن و بیگانه نوازند همه
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
هر خواجه که خیل و حشمش بیشتر است
درد و غم و رنج و المش بیشتر است
دنیا نبود جای سرور و شادی
هر پیشتری درد و غمش بیشتر است
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
تا عمر بود، درستی آئین من است
بدخواه کژی، مسلک دیرین من است
آزادی و خیر خواهی نوع بشر
مقصود و مرام و مسلک و دین من است
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
دنیا که مقر حکمفرمائی توست
سعی و عملش اصل خودآرائی تست
در پیش مدیر این تجارتخانه
سهم تو بقدر فهم و دانائی تست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
آنکس که ز راه جور شد شادان کیست
ور هست یقین زدوده انسان نیست
گر عاطفه نیست امتیاز بشری
پس فرق میان آدم و حیوان چیست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
هر گل که ز یکرنگی خود بو دارد
در باغ هزار تهنیت گو دارد
روزی به چمن اگر در آیم چو هزار
من بو نکنم گلی که صد رو دارد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
آن خودسر مرتجع که دلها خون کرد
پامال هوای نفس خود قانون کرد!
دیدی که چسان دست طبیعت او را
از دایره با مشت و لگد بیرون کرد؟
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
با خلق خدا شریک غم باید شد
سربار بدوش دوست کم باید شد
خواهی ببری گوی معارف خواهی
درگاه عمل پیشقدم باید شد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
هر سر که بپای خم می سوده نشد
از دست غم زمانه آسوده نشد
هر دامن پاکی که به می شد رنگین
با آن همه آلودگی آلوده نشد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
ما طالب آنکه کار مطلوب کند
خود را بر خوب و زشت محبوب کند
ما دوست نداریم نمائیم انکار
گر دشمن ما هم عمل خوب کند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۳
ملت چو شراب بی خودی نوش کند
یا پند معاندین خود گوش کند
هر عیب و هنر دید نمی آرد یاد
هر خوب و بدی دید فراموش کند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۰
طوفان که طرفدار صفا خواهد بود
معدوم کن جور و جفا خواهد بود
گر جنگ کند برای حیثیت خویش
نسبت بعقیده باوفا خواهد بود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۳
آن را که درستی عمل، کیش بود
زان کرده خوب، دشمن خویش بود
هر کس که خطاکاری او بیش بود
پیش همه کس در همه جا پیش بود