عبارات مورد جستجو در ۱۸۶۸ گوهر پیدا شد:
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۷۳ - این نامة از جانب ولیعهد بعد از وقعه کرمان
برادر با جان برابر مهربانم: شروح مفصله که نوشته بودی همه رسید. برادر گرامی، امام و یردی میرزا و آصف الدوله و ملک الکتاب هم بعضی فقرات نوشته بودند که از ملاحظه هر یک آنها هزار بار بر مراتب حیرت و تعجب افزود. تو و خدا اندک فکر کن ببین بعد از فضل خدا و وجود مبارک شاهنشاه که را غیر آن برادر در همه عالم دنیا دارم و چرا بی جهه و سبب از مثل تو برادری میگذرم، چه خلاف قاعده از شما دیده ام که در تلافی آن اهانت شما و اولاد شما را بخواهم و چه وقت اولاد خود را و شما را فرق گذاشته ام که حالا بگذارم؟
شما یک یزد دارید و من از تصدق سر پادشاه صد مثل یزد. مگر حکایت داود علی نبینا و علیه السلام است که نعجه را بر روی نعاج خود بخواهم؟ اگر باز مرا نشناخته باشی بسیار ستم است.
والله من اینطور آدم طمع کار، تیشه رو بخود تراش نیستم، از برادری مثل شما جان خود را دریغ ندارم تا چه رسد بمال دنیا؛ اما حفظ آبروی خودم و شما را واجب میدانم بکنم. هزار بار شما از من برنجید و هر نسبتی که بدتر از آن نیست مردم بیکار ولنگار دارالخلافه بمن بدهند و زنها دور شما را بگیرند ونوحه عزل سیف ها را بکنند هیچ نقص خود نمیدانم، اما طاقت آن ندارم که همین اوضاع امسله کرمان را تصور کنم در کاذت های روم و روس و فرنگ بنویسند، یا خنده حاجی اکبر نواب را از قول جعفر، آدم حیدرعلی خان بشنوم.
بوی گل خود بچمن راهنما شد ورنه
مرغ مسکین چه خبر داشت که گلزاری هست
حسنعلی میرزا هوس یزد کرد، شما میر عبدالعظیمی فرستادید، کاغذ نوشتید، پیغام دادید بیا بیا، من هم بعداز آن که نصرالله خان را بخوشی فرستادم و او ناخوشی کرد، برخاستم و آمدم و خاک پای شاهنشاه استدعا کردم قول فرمودند مأمور داشتند؛ رفتم و بی آن که طمع و توقعی داشته باشم کار یزد را درست کردم؛ کرمان را هم بر روی آن گذاشتم بسیف الملوک وسیف الدوله دادم و بخراسان آمدم آن دو جاهل مغرور، گاهی با هم نساختند، گاهی بحمل و نقل کوچ و عیش و عروسی مشغول شدند، گاه به فارسی سازش و کاوش کردند، گاه باصفهان در افتادند و همه حاضرند و منکر نمیتوانند شد که مطلقاً اذن و اجازت را لازم نمیدانستند. خودسر و خود رای، مجتهد جامع الشرایط، بل بتاج و تخت همایون شاهنشاه قسم که مخالفت بین آشکار مثل این که نوشتم زمستان و سرما و این همه قحط و غلا، قشون کشی مایة خرابی رعیت و لشگر است، خودت طهران برو و قشون را مرخص کن، نه خود باین کاغذ من اعتنا کرد، نه کاغذها را که بسایر نوکرها نوشته بودم رساند. یک بار خبر شدم که مثل ما کوی دستگاه شعربافی زود زود زود بکرمان رفته جلد جلد جلد برگشته. آه آن رفتن دریغ از آمدن.
اگر شما از احوال رعیت یزد و کرمان خبر دارید بسیار غریب است که این طور کاغذ بمن بنویسید و بحث ضرب را از فرزندان و نوکرهاشان دریغ ندارید. مگر چنین میدانید که فرمان فرما خود میتوانست کرمان برود یا بزور فارسی رفت، یا احدی جز خلق کرمان موسس این اساس ها بود؛ یا سببی جز بدرفتاری و بدسلوکی داشت که حالا اخلاص کیش های قدیم خودمان مثل میرزا حسن وزیر که هواخواه تر از اوئی در ایران کمتر داشتیم، طوری هستند که از سایه ماها فرار میکنند؟ یزد را هم خود انصاف بدهید عمله و خدم و حشم بیرونی و اندرونی دوایمرزاده و خرج ساخلو و فراری های کرمان و شیراز و سیورسات قشون امداد و تعارفات آنها با آن مسدودی راه ها و نابودی خوراک، چطور ممکن بود مردم راضی باشند و مثل کرمان خودشان طالب بیگانه نشوند؟ و آن گاه در این حالت و این دشمن داری و این قشون نگاهداری ها در هر محل چندین وزیر مختار و حاکم با اقتدار حکمرانی میکنند. نوکرهای سیف الدوله هر یک که صبح زودتر از خواب بیدار شوند وزیرند وهر یکی در یک محلی حاکم و امیر که هیچ یک حساب خود را نداده رفته اند.
آدم های من هر یک از آنجا میرفتند فورا رنگ از آنها بر میداشتند، مثل اسمعیل جهود که گفتم بمحمدرضا خان هر چه باو خورانده اند از حلقش در آرد و خودش را آواره کند و علیقلی تفنگدار که شنیدم بعضی از املاک ورثه مرحوم تقی خان در دست او بوده خورده وخرج آنها را من در تبریز متحمل شده ام، همدانی که در کرمان بودند هم بسیار بد سلوکی کرده اند؛ لکن چندین بار بسیف الملوک نوشتم آنها بی نظامند، عراقی روشند ملوک الطوایف بار آمده، زنهار نگاه مدار، عوضش را بفرستم، اصرار و الحاح و سماجت کرد تا حدی که سماجت او با سماجت طبع من موافقت کرده سکوت کردم؛ مثل پارسال که میرعظیم را من از این طرف خواستم شما از آن طرف خواستید، بعذر سفر دارالخلافه نزد من نیامد که قراری در کار یزد بدهم بی دستورالعمل کار نکند، مال دیوان نسوزد پول خودت برسد، خرج ساخلو بگذرد، امر سرحد مضبوط باشد، نزد آن برادر هم که آمد، ببهانه این که سر و کار معامله و رفتار من با فلانی است نه حسابی داد و نه دستورالعملی گرفت، عروس کشان دست آویز کرد، برگشت آتش بجان خلق زد و آتش بازی راه انداخت و از آن تاریخ تا حال هر چه کرده است خودش میداند و خدا. نه تو میدانی و نه من، آخرالدوا که بعد از همه سعی وحک و اصلاح فکرها و تدبیرها بکار رفت، قرار به میرزا اسمعیل نوری گرفت، و من لم یجعل الله نورا فماله من نور. جان من؛ مگر این همان نیست که همین سیف الدوله را بصواب دید زکی خان میخواست از یزد بیرون کند نزد حسنعلی میرزا ببرد؟ راست این است که من بامید میرزا اسمعیل نوری نمیتوانم سرحد یزد را بگذارم و خودم خراسان بنشینم، اگر از آئینه بمن وتو صاف تر باشد هم نمیتوانم سرحدداری او خاطرجمع شوم، منتهی مرتبه، نویسنده زبردست و سر رشته دار پرزور درستی است. امروز یزد کارهای دیگر دارد که سر رشته و حساب در جنب آن بسیار جزئی است. هیچ میدانی که از همین حوادث کرمان چه لت ها بکار من در زابل و سیستان تا قندهار و غزنین خورد و چقدر کار مرا پس انداخت؟ حالا یک یزد خراب مانده که اگر اندک غفلت کنم کار قاین و طبس هم بهم میخورد. این یکی را بر من روا مدارید که قشون از اقصی بلاد آذربایجان بیارم در خراسان از پیش رو با اوزبک و افغان و دشمن خارجی بجنگم و از پشت سر خاطر جمع نباشم، رخنه توی خراسانم هم العیاذ بالله بیفتد مثل گندم در میان دو سنگ آسیا آرد شوم. هزار بار نوشتم، عجز کردم و التماس کردم، که ساخلو یزد را از طهران بفرستی نفرستادی، لابد از خود آدم گذشتم، آدمی هم از شما عامل ولایت خواهد بود. هر کاری اتفاق افتد یک چاپار باید خراسان بیاید، یکی به طهران برود تا جواب ها چه طور برسند موافق باشد یا مختلف؟
من و شما از هم دور و از سوال و جواب یکدیگر به یزد بی خبر، آدمهامان در یزد دایم در انتظار چاپار و خبر. بجان عزیز خودت کار نمیگذرد فاسد میشود. یکی از دو کار بالعفل بکن، خودت و مرا و جمعی را خلاص بده، یا خرج عیال و مستمری خودت را خودت بگیر و سیف الدوله را بفرست نیشابور، یا سبزوار باو بدهم.
سیف الملوک هرگز ربط بشما نداشته است و بالفعل مقصر است، خود دانم و او. شما آنقدر مهلت بدهید که کار فارس و کرمان را خوب یا بد بعد از فضل خدا طوری بگذرانم؛ آن وقت که ان شاءالله تعالی امنیت شد و فراغت بهم رسید، یزد بخواهی، کرمان بخواهی، هر جا بخواهی، فدای سر شماست؛ بل که:
گر جان طلبی فدای جانت
سهل است جواب امتحانت
دویم آن که: هرگاه همین حالا هم یزد را میخواهی و تعهد نظم آنجا را میکنی بسیار مبارک است، بشرط که آدم و ساخلوش را هم خودت فکر کنی از من کسی آنجا نباشد. بجان عزیزت قسم، دیگ میان دوری جوش نمیآید. میخ دو سر فرو نمیرود، والا من چه مضایقه دارم بالفعل یزد را بخواهی میدهم، بعد از انضباط بخواهی میدهم. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۷۵ - این نامة را قائم مقام از خراسان به آصف الدوله نوشته است
خداوندگارا، مرحمت شعارا: چون سابقا مصحوب آدم نواب بهمن میرزا عرض کرده بودم که حضرت ولیعهد روحی فداه خود یا معدودی سوار متعاقب ترکمانان غارتگر تشریف بردند؛ لهذا حامل عریضه را بچاپاری روانه حضور عالی ساخته واجب دانستم که خاطر عالی رااز دو رهگذر آسوده سازم:
اول آن که بحمدالله از اقبال روزافزون شاهنشاهی بخیر و عاقبت و فتح و نصرت برگشتند و یل اسیر اخترمه وافر آوردند سهل است، سردار آنها خان ولی نام که در جنگ نواب شجاع السلطنة و رکن الدوله هر دو بود بدام انتقام افتاد. از قضا همین ترکمانان در همان اوقات رستم خان چوله را اسیر کرده بود و امسال بحسن موقع اسیر همان رستم خان شد. از بس اذیت بخلق خراسان رسانده بود روزیکه موکب والا وارد شد و او را داخل اسراء میآوردند، زن و مرد و صغیر و کبیر از دروازه خیابان سفلی تا میدان ارک همه دور او جمع شده، کم مانده بود که از هجوم عام تلف شود. آن روز مثل عید نوروز بود برای مردم خراسان، و خدا را شکر که ضرب و صدمه معقولی درین ایلغار بآلامان های ترکمان رسید و اسیرهای خوب بدست آمد که هر چه هیمه کش و شترچران و کاروانی برده باشند ان شاءالله تعالی بدست میآید. حضرت ولیعهد روحی فداه هر یک از ملتزمین رکاب را که جزئی جلادت کرده بود بعد از مراجعت نوازش و ریزش کلی فرمودند حتی بامثال تقی گرگ که پوشاکش از پوست سگ پیس بتر بود قباهای زری اعلی و شال های کشمیری ممتاز و جبه های ماهوت زنجیره دار دادند. از پول و غله هم در این قحطی و نابودی هر طور بود مضایقه نشد.
ثانی آن که: اگر چه با آن همه اصرار و ابرام کمترین، یک تومان از طلب چند ساله سپاه بسطام و یک نفر از سواره و سپاه دارالمرز و سمنان نرساندید که از کار اینجا اطمینانی بهم رس و مثل شرفیابی چارمحال ورسیدن خبر بافق از دنبال نشود، اما فضل خداوند تعالی و بخت شاهنشاه روح العالمین فداه امداد کرد و همین ضرب که بآلامان ها رسید حساب خود را کردند و افاقه کامل حاصل شد. کمترین بسیار سعی کردم که خود تشریف نبرند والی خراسان را مأمور فرمایند اول بول فرمودند بعد نمیدانم چطور شد که خود هم با والی تشریف بدند باین سبب قدری تفاوت درین هنگام که خودعازمند و والی متوقف، بهم خواهد رسید، البته بندگان عالی تا حال امدادی مأمور داشته اید، همین که امداد برسد ان شاءالله تعالی هیچ عیب و نقص حاصل نمیشود.
کمترین لازم نمیدانم که در باب بسطامی که ساخلوند و سمنانی دامغانی و استرآبادی تجدید عرضی بکنم چرا که اگر عرایض سابقه تاثیر نکرده باشد، این اصرار حالا هم نمیکند. سنی ها همه از سرحد خوارزم و قزاق تا سیحون و پیشاور بخرابی دین و دولت اجماع کرده اند و در این حالت که آوازه مراجعت ولیعهد شایع میشود و قشوت غیرخراسانی این جا کم است، خود بهتر میدانید که امدادی لازم هست یا نه؟
حضرت ولیعهد روحی فداه آنچه مقدورشان بود در استحکام کار اینجا مضایقه نفرمودند؛ صالدات روس وسرباز شقاقی از بی پولی و بی نانی کم مانده بود متفرق شوند. بعد از عید بمشقتی که فوق آن امکان ندارد طوری ساکت کردند و بوعده متقاعد فرمودند اطمینان بهم رسید که ان شاءالله بعد از حرکت موکب والا، تا خبری از سرکار ولیعهد برسد بر سر خدمت خواهند ماند.
قشون خراسانی را هم سرکرده از خود تعیین کردند و قرار ملبوس و چادر و مواجب و سیورسات را مثل آذربایجانی دادند. توبچی ساخلو قلعه جات را از بلوکات کوهپایه مشهد جوانان خوب مستعد انتخاب نمودند و تا حال تحریر عریضه هیچ نقص نمانده، مگر اسب که درین زمستان بسیار کم مانده و بسیار مشکل است که عوض اسقاط توبخانه و غلامان و عملجات و سواره خراسانی آذربایجانی موجود شود؛ اما هر چه نوکرهای آزموده خوب دارند همه را این جا در خدمت والی میگذارند و هر یک را خدمتی فراخور حال رجوع فرموده اند که عمده آنها عالیجاه مخدوم معظم کامکار کشیکچی باشی دام مجده العالی است؛ و عالیجاهان میرزا موسی نایب و میرزا محمدعلی و میرزا حسن و از سپاهی سهراب خان سرتیپ و قاسم خان قدیمی و صمصام سرهنگ و از ساخلو، علی اصغر خان عجم و ابوالقاسم خان عرب بطوری غریب و وضعی عجب. مخلص زاده سرکار صادق چون اسمش با رسم مطابق است خدمت همگی را میکند و اختصاصی جداگانه بسرکار کشیکچی دارد که هیچ ربط باین عوالم مانحن فیه ندارد.
امیزادگان عظام سیف الملوک میزا و سیف الدوله میرزا، دیروز که سه شنبه بود وارد شدند. حضرت ولیعهد روحی فداه به نواب سیف الدوله میرزا زیاده مرحمت فرمودند، زودتر طلبیدند و چنان اتفاق افتاد که هر جا نوازشی باو میشد تأدیبی بامیرزاده بزرگ میفرمودند، باین سبب دیشب که کمترین در خدمتشان بودم، حرفی جز تنفر از دنیا و توجه بعقبی مذکور نمیشد و گویا فرمانی از شاهنشاه دارند که عزم عتباب فرمایند و میفرمودند ولیعهد تخلف از فرمان همایون نخواهد کرد. کمترین باقسام مختلفه عرض نصیحت کردم، اما تعجب است که امیرزاده بزرگ را با آن که مورد ضرب بود طوع العنان تر و سهل القیادتر از نواب سیف الدوله میرزا دیدم که مورد نوازش و التفات بود و معهذا دیشب میفرمود: نه خراسان میخواهم نه آذربایجان میروم، نه یزد میخواهم. پدرم مرا حکما فرستاد هرگز نمیآمدم.
از قراری که کمترین میفهمم نواب سیف الملوک میرزا چون بلطف و قهر ولیعهد روحی فداه عادت قدیم دارد و بنصیحت پذیرفتن از کمترین هم عمرها خود گرفته است، عنقریب بهمان مراتب اولی و پله های بالا میرسد و دنیا و آخترش همین توجه سرکار ولیعهد است و بس. خلاف نواب سیف الدوله میرزا که سخن هاش حالا با این عالم ها ربط ندارد آن هم ان شاءالله تعالی خوب خواهد شد. انگور نو آورده ترش طعم بود.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۷۶ - خلاصه ای است از مطالب فریدون میرزا که از تبریز به خراسان نبشته
فرزند نواب مستطاب فریدون میرزا مطالب چند اظهار فرمودند و جواب آنها از جانب ولیعهد روحی فداه صادر شود.
اولاک در باب مواجب مقرری که امیرزادگان عظام چهار هزار و پانصد تومان دارند وفریدون میرزا خرج و خدمت و زحمتش از آنها بیشتر است.
چنین میدانم که چهار هزار و پانصد تومان بل زیاده داده شده باشد، اما با مستمری های ولایات که میرزا محمدحسن از سرخس رقم برد، البته از خداداد بپرس.
ثانیاً: در باب مواجب محمدحسن میرزا که ولایتی خواهش نموده بود، بدلیل این که سایر برادرهاش را این طور مرحمت ها مکرر فرموده اند و باو خودش هرگز نشده.
ملفوفه خط مبارک کاغذ ترمه، که این تفاوت بسبب مادر خودشان و بی مادری و بامادری زنهاشان نیست، بل بسبب آن است که آنها از خانه هاشان در آمدند، بقدر حال زحمتی کشیدند و او هرگز در نیامده. هرگاه او هم در آید بی تفاوت نسبت باو رفتار خواهد شد.
بسم الله، ارادتی بنما تا سعادتی ببری.
ثالثاً: در باب عروسی خودش و برادرش سلطان مراد میرزا و فرهاد میرزا که شاهزاده نوشته و جواب به شاهزاده باید نوشته شود.
نواب فرهاد میرزا از اذن خواسته که همشیره طهماسب میرزا باشد، نواب فریدون میرزا صبیه ظل السلطان است، گویا از خواهر تاج الدوله. نواب سلطان مراد میرزا را استدعا نموده که مشخص فرمایند خرج هر یکی را دستورالعمل بامیر نظام مرحمت کنند، برای بهار که یکجا و یک بار ان شاءالله بشود.
شاهزاده در باب دختر خواهر تاج و فریدون میرزا استدعای تفاوت خرج کرده با سایر.
رابعا: شاهنشاه نشان خدمت مرحمت فرموده اند، از سرکار ولیعهد هم اذن استعمال رسیده لکن سه سال است که در قشون فرستادن و قورخانه و توپخانه انجام دادن، خدمت ها شده. در حقیقت هر که هرجا خدمتی کرده من رسدی در آن خدمت داشته ام حالا اکثری از جانب ولیعهد صاحب نشانند و من عاطل، روا نیست.
حضرت ولیعهد روحی فداه. نشان جز بکسی که در جنگ خدمت کند نمیدهند. ان شاءالله نوبت جنگ و غوغا بشما هم خواهد رسید و این طور خدمت رجوع خواهند فرمود که شما هم با نشان باشید و عاطل نباشید. قدری رضامندی لازم دارد بسبب حسن خدمت او در راه انداختن قشون ها و زحمت.
اگر ولایتی بمحمدحسین میرزا مرحمت نشود، باری بخودش اعانتی که پر مقروض شده و با خانه او تفقدی خلعتی، یادبودی که برافت والا خرسند و امیدوار شود. ان شاءالله تعالی
این عیب ندارد. اگر تفقد بفرمائید دلجوئی خواهد شد و بسیار بسیار خوب است.
استدعای توجهی بزینل بیک و حسین بیک کرده ه از سایر خالوها وانمانند و سخن بامیرزاده درین باب نگویند.
توقع امیرزاده درین باب جزئی است. بشصت و هفتاد میتوان ساکت نمود. امر امر والاست.
پسر سهراب خان سرتیب را امیرزاده؛ یوزباشی کرده، غلامان که در تبریزند همه را باو سپرده و یک بار بسرحد قراداغ فرستاده، خدمت از او دیده، تحسین نوشته، استدعا کرده است که بپدرش بسیار مرحمت ها میشود، بقدر صد تومان دویست تومان از آن مرحمت ها را آنجا مدهید. اینجا مقرر دارید که بپسرش برسد.
اگر مواجب نو هم مرحمت فرمایند امر، امر والاست چرا که منسوب بخانه شاگردی هم هست.
حاجی میرزا آقاسی را میرزا خداداد می داند چقدر مقرری دارد که کفافش کند یا نکند. امیرزاده قسم خورده است که نظر بقدغن والا و ریزه خوانی که فرمودند باو خبر رسید توبه کرده از هیچ امیرزاده بنده نشد، گرسنه محض مانده است و خبر یک هزار تومان و تیول دهی که مثل شهر است به میرزا نصرالله شنیده، یکپارچه آتش شده؛ معهذا از خدمت او به امیرزادگان و پاسبانی و اهتمام مصطفی بیک در آستانه اندرون بسیار رضامندی نوشته است.
غله میرزا احمد مجتهد
همان بیست و پنج خروار انباردان است که میخواهد به میرزا اسمعیل از محل دیگر مرحمت شود و این غله تیول او باشد.
املاک میرزای شیخ الاسلام
منظور این است که پانصد تومان مستمری او را مقرر دارند از مالیات دهات ملکی خودش باشد. در حقیقت پانصد تومان تیول بشود و حق این است که هر چه مالیات در شهر و دهات بخودش تعلق میگیرد نه رعیت، باید از پانصد تومان محسوب شود.
مواجب ملاعلی. مواجب میرزا ابراهیم مهندس
این دو نفر باین سبب سوختند که مواجبشان داخل امیرزاده ها بود به آن ها نمیدهند. اما نه به آن شدت ها، تند باید رفت، نه این قدرها کندغ که هر دو خلاف حکم و فرمان والا بود. حالا اگر مقرر فرمایند امیرنظام مال هر کس را بصاحبش بدهد.
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۷۷ - مکتوبی است که قائم مقام از آذربایجان به آصف الدوله نوشته
خداوندگارا، صاحب اقتدارا: امیدوارم که جناب اقدس آلهی روز بروز بر شوکت و اقتدار و حشمت و اختیار شما بیفزاید، ساحت احوال ماها همه نمونه شبستان بود، رقیمه کریمه مانند شمع، پرتو وصول بجمع انداخت فی الحال رونق گلستان یافت.
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن زانسان که کردی بر خلیل
خدا را شکر که بیمن و توجه خداوندگار اعظم کارها آسان شد، آتش ها گلستان گردید، نظرعلی خان آمد فرامین همایون را رساند. مراحم و مکارم شاهنشاهی را در محافل عام ومجالس خاص تقریر نمود. نواب نایب السلطنة در فکرت و حیرتند که چگونه در مقام تلافی و تکافی این اشفاق و عواطف بر آیند.
کمترین دست بدعا برداشته متوسل ببواطن اجداد طاهرین هستم و از فخر و شعف در پیراهن نمیگنجم. این چاپار بتعجیل روانه شد که خبر ورود ایلچی را بشما برساند، فرصت نیست که تفصیلی در جواب مطالب مرقومه خداوندگار داده شود.
روز شنبه دو ایلچی از اینجا راه میافتد تا قزوین خواهد آمد، آنجا ان شاءالله مهماندار شما باید برسد؛ آدمی بفرستند که بدستورالعمل محمدحسین خان رفتار کند و خلاف خواهشی در راه ها برای ایلچی نشود تا بخاکپای اقدس همایون برسد.
نواب خسرو میرزا را با وصف آن رفتار که بگریبادوف شد نوعی اعزاز نمودند که به هیچ شاهزاده فرنگستان نشده بود، تلافی آن را ان شاءالله تعالی شما باین ایلچی که آمده است بفرمائید؛ آدم بسیار خلیق صادقی است، مفسد وبد ذات و متفرعین نیست؛ بخصوصه با شما طوری معتقد و مخلص شده که فوق آن ممکن نیست؛ البته کاغذ و تعارف سرکار در راه ها باو برسد بسیار بجاست. اگر فرمانی بسرافرازی او یا محمدحسین خان که او ببیند صادر شود و بداند که مراحم شاهنشاهی شامل حال اوست نورا علی نور خواهد بود.
امیدوارم که در قم وکاشان وشهرهائی که عرض راه است از تعارفات و گرمی وخوش زبانی که خرجی ندارد و مایة امتنان میشود مضایقه نشود؛ استقبال او را هم قدری خوب تر قرار بدهید؛ منزل ومکانش را البته خوب خواهید فرمود، هر روزه تا آنجاست التفاتی، یادبودی از شما باو بشود بسیار خوب است.
منظور نظر نایب السلطنة روحی فداه این است که حسن سلوک با اینطوری شود که رفع بدنامی گریبایدوف باشد، معلوم شود که بدی ها از همراهان او بوده والا دولت قاهره ایران مهماندوست وغریب نواز میباشند.
خبری تازه که قابل عرض باشد نیست مگر این که نواب خسرو میرزا این روزها وارد تفلیس میشود وغراف پسقویچ بفورت مارشلی رسیده، این روزها میرود و میگوید که زود خواهم آمد الله اعلم.
سلطان محمود هم حاجی ملاشریف ایلچی این دولت را بسیار بسیار خوب راه انداخته این روزها بوان میرسد و نامة مشعر بر کمال رضامندی از موافقت های شاهنشاه وهمجواری دولت ایران میآرد. وزیر بغداد هم بالیوز انگلیس را نزد ایلچی واسطه کرده که ایلچی شفاعت اورا در حضرت والا نماید. سلیمان بیک که از سلیمانیه فرار نمود در زهاب جا دادیم؛ خودش با پسرش این روزها وارد میشوند و ان شاءالله امر او ومحمود پاشا طوری که صلاح دولت قاهره باشد قرار خواهد گرفت و زحمت های نواب مستطاب والا درین جمع ضدین که روس و عثمانلو بالمثل هر دو راضی و شاکر باشند و محمود سلیمان و میررواندوز و وزیر بغداد هر چهار با اختلاف آرا بامیدواری راه بروند البته بر رأی عالی مخفی نمیماند. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۷۸ - جواب کاغذ میرزا محمدتقی آشتیانی است که در وزارت نیرالدوله در همدان نوشته
بحث و بدگمانی ها که نسبت بمن کرده بودید؛ این بدگمانی از تو مرا در گمان نبود. در باب کرمانشاه حق داری بیک جهه که من رفتن خودت را تنها واجب میدانستم وباضم و ضمیمه غلط و خودت خلاف این را صلاح میدانستی؛ اما حق نداری باین جهه که ذهنی شما شده، یقین دانسته اید میرزا موسی خان را میخواهم آنجا بفرستم، منشا خیالاتی که درباره من کنید؛ اعم از کاغذ نوشتن بدارالخلافه در منزل علی آباد با افساد در کار نواب طهماسب میرزا و اصرار در باب محمدحسین میرزا همه از آن رهگذر است و اینجا شما خبط کرده اند نه من؛ چرا که شاهنشاه و نایب السلطنة روحی فداه نه باستحقاق بل برعایت حقوق پدرم و حرمت جدم صلوات الله علیه قائم مقامی این دولت را بمن و وزارت ولیعهد را به برادرم مرحمت فرموده اند. از این دو منصب بالاتر منصبی برای ما دو نفر ممکن ومقدور نیست اگر من مرد دنیا باشم این پایه و منصب را از دست نمیدهم مگر بقطع حلقوم و هرگز عوض نمیکنم این وزارت را بر وزارت کل شاهزادگان و امیرزادگان.
شاهنشاه ملفوفه مفصل بسرافرازی من مشعر بر تکلیف برادرم بهمین شغل کرمانشاه و قلمرو صادر فرمود در همدان رسید، خط معتمد بود بالفعل حاضر است، نایب السلطان چندین بار فرمایش و اصرار کرد خصوصا در همان منزل علی آباد؛ نواب طهماسب میرزا بواسطه و بی واسطه ابرام ها فرمود که همان میرزا رحیم مستحضر است، اهل ولایت هم منکر نبودند. شما هم اگر من مایل میشدم خلاف نمیکردید مع هذه المراتب بدو جهه قبول نکردم تجافی واعراض کردم. اول بهمان دلیل که منصب میرزا موسی خان خودش از همه وزارت ها بهتر بود؛ ثانی آن که میرزا موسی خان خودش دخیل این کارها نمیشود براه خدا افتاده است، مثل من خسرالدنیا والآخره نیست با وجود آن احوال اینطور کارها از او ساخته نخواهد شد، جز در خدمت نایب السلطنة هیچ جا نوکری نمیتواند بکند. این جانان حلالی بقدر کفاف بحمدالله دارد، عمری برفاه میگذراند، دنیاش از همه کس بهتر است، آخرتش از ماها همه خوب تر؛ منصبش از عالمی بالاتر، حرمتش هم از هیچ کس در ایران کمتر نیست. بی عقل آدمی نیست؛ خود را بجنجال نمیاندازد. زحمت را براحت؛ بالائی را بزیردستی سودا نخواهد کرد.تا سایه نایب السلطنة روحی فداه بر سر من است هر کس وزیر کرمانشاه باشد بهتر از برادر با من رفتار خواهد کرد. پارسال که من میرزا موسی خان را راضی شدم بکرمانشان رفع، خدا عالم است که بندگان آصف الدوله میخواستند خودم را حکما بفرستند. من او را چندگاهه سپر وجود خود کردم تا نایب السلطنة از ایروان مراجعت کند؛ از نواب نایب السلطنة روحی فداه شاهدی عادل تر در این باب نیست، همین کاغذ هم بنظر مبارکش رسیده، هرگاه طالب بودم که برادرم کرمانشاه برود در همان منزل علی آباد قبول میکردم و میرفت، چه لازم بود که بدارالخلافه بنویسم؟ از برای خدا کار و بار خودت را درست متوجه باش، حواس خودت را باین افسانه ها پریشان مکن؛ یقین بدان هرگاه من مالی یا منصبی یا ملکی از شما باشد و طالب شوم فورا بخودت میگویم نمیتوانی ندهی، یا خود را احمق از من بدانی؛ چه لازم بنایب السلطنة عرض کنم که آقای من و شماست تا چه رسد بدارالخلافه که هنوز با بنده و شما این طور محرمیت ها گمان ندارم باشد. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۸۹ - خطاب به وقایع نگار
ای بر سر کتاب ترا منصب شاهی. ما قر علی الطرس انا ملک الا اقر بالفضل الانام لک. ندانم نامة و چاپار بود یا نافه تاتار و نگار خامة سامی بود یا نگارخانة مانی؟ استغفرالله واتوب الیه. مشک وعنبر محفلی را معطر کند و کلک مانی صفحه را مصور؛ خلاف تحریرات سرکار که چون باد بهار و ابر آذار جهانی را از نوجوانی داد، دل از بشارات ولایت عهد و اشارتی خوش تر از شکر و شهد، مملکتی را از مهلکت رهاند و ایرانی از ویرانی برآمد. راجع العهد شبابه و هیاالملک اسبابه. دولت نوبت صولت نواخت، اسلام اعلام برتری افراخت. فالحمدلله الذی اذهب عنا الحزن ربنا لغفور شکور.
امروز ولیعهد مرحوم مغفور را زنده میبینم و خود را بحکم وجوب و حد امکان بر عوالم کون و مکان نازنده.
شد آن که اهل نظر بر کرانه میرفتند
هزار گونه سخن بر زبان و لب خاموش
این گونه مناصب باشخاصی مناسب است که بابیض اجفان سر و کار دارند نه اجفان بیض و جفان صحیح بجلوه آرند نه جفون مریض.
شاهزاده اعظم روحی فداه است فحسب که درین فصل بهار و سبزی دشت و نغزی جویبار باز کماکان در میان خود و جوشن است، نه بر کنار جوی و گلشن، سایه خلاف نخفته، مایة خلاف نگفته، نه با چنگ زنان معاشرت کند، نه از چنگ زنان مفاخرت. اگر توب و تیبی نظم و ترتیب دهد، یا سواره و پیاده حاضر و آماده سازد، برای حفظ ممالک پادشاهی است، نه از روی خام طمعی و خودخواهی. چنان که در این اوقات آلامانان ترکمان دست تعرض بعرض و مال خراسان گشوده بودند و اکثار فساد در اقصار بلاد نموده، جمعی از سواران منصور و سربازان غازی بدشمن شکاری و ترکنازی مأمور شدند و ساحات ملک طوس مصرح اجساد و روس گشت، روسای سنی در بند شدند و سرای شیعه از بند چستند و بر حسب امر والا سیاست ترکمانان بندی بداغ دیدگان شهری محول شد که عیدی از نو پدید آمد و طرفه تماشا داشت که ستم کش از ستمگر کیفر میخواست و مظلوم از ظالم انتقام میجست. کمتر کوچه ای است در شهر که خون ها موج نزندو سرها اوج نگیرد، خصوصا خیابان های صحن مقدس که در هر طرف سرهای کشتگان ریخته و دود از نهادشان برانگیخته؛ از کشته ها پشته ها عیان است و از خون ها جوی ها روان.
صید شهان جمله وحش و طیر بود لیک
صید شه ماست هر چه شیر نر آمد
الهم اید جیشه و ابد عیشه و ازدد علی اعداء السلطان نصره و قهره و غیطه و طیشه. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۹۳ - خطاب به محمدرضا خان
برادر عزیز: کاغذهای شما در دارالخلافه رسید و آنچه منتهای آرزوی دل ها بود از فضل خدا و مرحمت شاهنشاه روحل العالمین فداه بعمل آمد؛ طوری که همه عالم حیرت کردند. تا امروز هیچ پادشاه باین آشکاری و شکوه و شوکت هیچ ولیعهد تعیین نکرده بود. چادر مروارید مکلل را بر سر تپه اسلام زدند و مجموعه های طلا و نقره حلویات در وسط چادر و کاسه نبات و قند روسی بر روی باهوها و خوانچه های نبات و قند، در خارج پوش از چهار طرف سه قطار چیدند و شاهی اشرفی نثار و عود و عنبر و بهار و گلاب و شربت و ساز و نواز و عیش و عشرت و سقاخانهای مملو از نقل و شبت، اعلی وادنی زن و مرد، صغیر و کبیر، عارف و عامی، غریب وبومی از دروازه دولت تاتپه سلام وهم‌چنین از دروازه شمران تا آنجا بهم پیوسته زره و زنجیر ایستاده بودند. خروار قند و شش خروار شکر چینی صرف شربت تماشاچی شد و البته صد یک خلق از میوه های تازه باغات بشربت های سقاخانه عام میل نکردند و نواب صاحبقران میرزا که مباشر سپاه نظام دارالخلافه است، حامل خلعت همایون بود یک دست تمام از ملبوس مخصوص همایون و جبه مروارید و یک زوج بازوبند خاصه شاهنشاهی را باز زنار جواهر شاه شهید مرحوم و شمشیر مرصع مشهور بجهان گشای محمدحسن خان و خنجر مکلل فتحعلی خان جد، اعلی را آورد، نعم ماقبل:
این تیغ حسن شاه شه دانش و داد
وز شاه جهان سوز و محمد شه راد
ایزد بکف فتح علی شاه نهاد
یعنی که پدر بر پدر این ملک گشاد
و علما و عرفا و فضلا و شرفا خطبه ها خواندند و دعاها بدولت شاهنشاه روح العالمین فداه کردند و در ساعت سعد بتاریخ ۱۲ صفر سنه ۱۲۵۰ هجری خلعت همایون را پوشیده هفتصد و بیست توب شادی انداخته شد و از شلیک صالدات و سرباز گوش و هوش بزمین و آسمان نماند و خوانچه های شیرینی و مجموعه های حلویات و کله های قند و کاسه های نبات بامنا و امراء و خوانین و معارف و سرکردگان و کدخدایان و غلامان و عملجات علی قدر مراتبهم تفسیم و تسلیم گردید بعد ذلک مجلس های شیلان در تالارهای دریاچه واروسی ها و مناظر و غرفات نگارستان و دلگشا و حوض خاقان آراسته شد و سفره ها انداخته و انواع ماحضر ساخته بقول جلایر:
خورش های ترش مازندرانی
کباب و قلیه و ساک و بورانی
قطاب و قرص و نقل و آب دندان
نزاکت های نغذ باب دندان
مرباهای بالنگ و بو سیب
گرفته از گلاب و قند ترکیب
پلوهای بروجرد و نهاوند
یخ و مشک و گلاب و شربت قند
ما تشتهی الانفس و تلذالاعین حاضر و موجود و بخوشی و خوشوقتی مصروف گردید و با کمال تنگدستی که از خراسان برگشتیم و منتهای امساک که بنده درگاه از بیم قرض مندی و وامداری کردم دوازده هزار تومان نقد و جنس در همان یکروز بمصرف خلعت و انعام رسید و تکلف و تعارف سوای اسب و شال و برک و عاقری و کلاغی و قالی و اسباب سنگ و روی مشهد که از خراسان با خود داشتیم و تفنگ و طپانچه و ساعت و دوربین و هزار پیشه که از آذربایجان بارمغان آوردند. خرج میوه و شیرینی را هم کلا حتی سقاخانه ها نواب مستطاب ظل السلطان برسم شگون دادند و مصارف شیلان من جمیع الجهات برای خیر و برکت از سرکار اقدس شاهنشاهی مرحمت و عنایت شد و ارباب طرب را نواب صاحبقران میرزا، شادیانه و بخشش کردند لاغیر و عصر آن روز که سلام عام در دیوانخانه بزرگ اتفاق افتاد و شاهنشاه عالم پناه بالای تخت نشست حضرت ولیعهد روحی فداه را فرمان ولیعهدی بر سر زدند، با کمال سرافرازی واقعی بین الخواص و العوام کالشمس فی وسط السماء از خرند وسط بحضور با هر النور بردند و از روی منتهای مرحمت خاص ببالای تالار احضار کردند و در پایه تخت همایون جای سلام دادند و بحضار محفل بهشت مشاکل مبارک باد فرمودند و همگی عرض تهنیت نمودند.
روز دیگر از سرکار شاهزادگان و خادمان حرم، فردا فردا تعارف و مبارک باد آمد و امناء و امراء و حکام و معارف و اشراف و قواد ممالک ایران هر یک فراخور حال، پیشکش و شیرینی از حضور ولیعهد روحی فداه گذراندند و حضرت ولیعهد هر چه از جنس و مبلوس بود بشاهزادگان و امیرزادگان و وزرای آنها مخصوص داشتند و با فرامین همایون ولیعهدی که بافتخار هر یک صادر شده بود فرستادند. اما اختصاص خراسان از سایر ممالک این بود که خلعت والی والاشان دامت شوکته و مرحمتی که به آن برادر مهربان شد، از سرکار اقدس همایون شاهنشاهی بود و یک نفر نایب یوزباشی خواهد آمد و فرامین قضا آئین مصحوب عالیجاه فضلعلی خان انفاد گردید؛ لقب وزارت بشما و سرداری بعالیجاه نور محمدخان و ریش سفیدی بعالیجاه نجفعلی شاه کشیکچی باشی بعالیجاه امیر مرحمت شد. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۹۴ - نامه ای به نواب اردشیر میرزا
قربانت شوم: دستخط شما رسید، تامل کردم تا از کردستان هم میرزا رفیع آمد و کاغذهای والده رضا قلی خان و میرزا فرج الله را آورد. حضرت ولیعهدروحی فداه مصلحت در این دانستند که چون والی وفات کرده، شما بطورهای دیگر در صدد مطالبه مال کردستانی برنیایند؛ کردستان و گروس هر دو را بی تفاوت بدانید.
میرزا فرج الله نوکر قدیمی ولیعهد مرحوم است؛ طفلی بود پدر مرحومش او را بغلامی و چاکری این آستان داد، تا در چنین روزی بکار اولاد واحفادش بیاید. باور نمیتوان کرد که میرزا فرج الله از اوجاق گردون رواق ولیعهد مرحوم تخلف کند، یا العیاذ بالله پیرامون خیانت. سابقا عرض کرده بودم که او را در دست داشته باشند و با او مشفق و ملتفت شوید، حالا هم همان عرض کرده بودم که او را در دست داشته باشند و با او مشفق و ملتفت شوید حالاهم همان عرض را میکنم هر چند والی سابق حقوق مراحم ولیعهد مرحوم را درباره خودش و پدرش فراموش کرد و تا سفر خراسان طول کشید بهزار جا غیر اینجا دست زد؛ حتی طلب حسابی را نداد و تاخت و تاز را مثل اوزک و ترکمان شایع داشت، لکن حالا که از دنیا رفته بدو سه جهت کم فرصتی کردن و بکردستانی پرداختن شایسته نیست.
اول آن که لاشک در نظر مبارک شاهنشاه خوش آیند نخواهد بود؛ ثانی آن که با وضعی که حضرت ولیعهد به نواب شعاع السلطنة و فخرالدوله اظهار موافقت میفرمایند نمیسازد و از جانب خمسه خلافی نسبت بشما روی نداده است. ثالث آن که بالفعل والی از میان رفته و والده رضاقلی خان زنی است دراندرون و رضاقلی خان خودش طفلی است در دبستان؛ در واقع و نفس الامر کار کل کردستان بکفایت میرزا فرج الله پیوسته و بسته شده و باو تخلفی و خیانتی گمان نمیرود و انتقام خسروخان را از میرزا فرج الله کشیدن شرعا عرفا شایسته نباید دانست.
مرا بزهر گهی کش گز انگبین نتوانی. شما را بحمدالله تعالی همه وقت این قدرت و شوکت در زیر سایه شاهنشاه و ولیعهد روحی فداه باقی هست و کسی نیست که سلب این اقتدار شما کند، صاین قلعه گروس از شما بگیرد، در این صورت سبب تعجیل چیست؟ اگر فرضا میرزا فرج الله طلب ولیعهد مرحوم را انکار کرد و با آن که مهر خودش درتمسکات است حاشا نمود و مال مهربانی و گروسی و صاین قلعه را نداد و العیاذ بالله بمخالفت ایستاد؛ آن وقت من خود را چاکران شما در انتقام از او شریک میشوم. اما اگر ان شاءالله بی جنگ و غوغا از عهدة این خدمت برآمد هرگز باین گونه رفتارها درمملکت شاهنشاه شریک نمیباشم.
قربانت شوم. حضرت ولیعهد روحی فداه بملاحظه همین دلایل ثلاثه شما را از تعرض کردستان ممنوع داشتند؛ رقم والا را زیارت خواهید کرد، میرزا رفیع و میرزا لطف الله را پس فردا ان شاءالله تعالی روانه خواهند فرمود خدمت شما برسند و قرار بر این دادند که جناب آقا سعید همدانی ایده الله بفضله الصمدانی را تا آن سرحد زحمت دهند برای خیر و صلاح مسلمانان بیارند. آن بزرگوار چنان است که نه گروس و مهربان از او انکار دارند، نه کردستانی میتواند اطاعت نکند و حسن کار این است که اکثر این نهب و غارت ها را خود بهتر از همه کس خبر دارد و قول او نزد علمای دین و امنای دولت هر دو حجت است. در صورتی که کردستانی بسخن او گوش نکند ان شاءالله از شاهنشاه اذن میتوان گرفت همین کاری که شما حالا بی اذن میخواهید بکنید، بخاطر جمعی با اذن بفضل خدا و حکم پادشاه میتوان کرد. میرزا رفیع که آمد از جانب میرزا فرج الله تعهدات بسیار در باب رفع این فتنة فسادها کرد، آنقدر تامل عیب ندارد که راست و دروغ ظاهر شود.
قربانت شوم. زین العابدین خان شاهسون را که مردود دانسته و عباسقلی خان را مقبول میدارید کاش قبل از زحماتی بود که ولیعهد روحی فداه در برقراری زین العابدین خان تحمل فرمود؛ حالا که ممنون اولیای دولت همایون شده و او را بسرکردگی منصوب ساخته اند، جز این که شما پهلوی اورا بگیرید چاره ندارد؛ او هم ان شاءالله خوب خدمت میکند. این روزها حکم فرمودند که از مراغه با آی دوقمیش و قراکونی نقل و تحویل کند، از ایلات دویرن دور نباشد، آنجا که آمد بخدمت شما خیلی نزدیک میشود و بفضل خدا بسیار بسیار خوب خدمت خواهد کرد. سالهاست که چاکران ولیعهد روحی فداه او را نان دادند، پول دادند، قشلان و ییلاق مفت دادند، پرستاری کردند، بسفر بردند، جنگی و درنگی کردند، تا امروز الحمدالله صاحب تیب و علم و ایل و حشم شده و شاهنشاه عالم پناه عرض ولیعهد روحی فداه را درباره او مقبول داشته والحق بسیار خوب رشید و کارآمد از میان در آمده، بالفعل هشت نوکر از شاهسون آذربایجان را سر کرده است و هفت از شاهسون عراق و همه سرکردهای شاهسون کارشان خراب است و این آباد و همه از خدمت خارجند غیر او که الان صد سوارش در خراسان است.
آخر سخن این است که سرکرده دویرین باید از صاحب کار صاین قلعه و گروس واوریاد متخلف نباشد بل که خدمتکار و فرمانبر والا باشد. پیرغلام قدیمی قابل هستم که بعد از آن که زین العابدین خان خدمت شما برسد اگر خدا نخواسته خوب ندانید و نامرغوب دانید، تابع رأی مبارک شما بشوم؛ در حضرت ولیعهد روحی فداه هر طور خواهش شماست عرضه چی باشم، اما هرگاه ان شاءالله خوب دانستید بسیار شکرگزار میشوم از درگاه خدا و چاکران شما که زحمت و خدمت چندین ساله او را در غزوات روس و روم و محاربات گرمسیر و سفرهای یزد و کرمان و هرات و خراسان دیدیم، کمتر سفری بود که ولیعهد مرحوم بروند او ملتزم رکاب نباشد و همیشه طوری دلسوزی و خدمت میکرد که از او راضی میشدند. ولیعهد روحی فداه هم پارسال از جنگهای هزاره و اویماقات از این راضی بودند و از حضرت قلی خان مرحوم شاکی. علی ای حال حاصل وجود چاکران پیر و امثال این حقیر همین است که خدمت و زحمت این گونه نوکرها را بشما و سایر آقازادگان خود عرض کنم باخبر باشید و هر که در راه والد بزرگوارتان جعل الله مثواه زحمتی کشیده پاداش آن را در نظر داشته باشید هباء منثورا نشود اشهد بالله که هر عرضی در باب اولاد نجفقلی خان کرده باشم از آن رهگذر بوده جهه دیگر نداشته. پسرهاش که اینجا هستند عرضی جز استدعای قلیل تفاوت از مقرری و مستمری خود ندارند، ان شاءالله بعد از ورود شهر روانه خواهم نمود. آقابیگ هرگاه میگوید دعواهائی که دارم بعداز ولیعهد مرحوم بهم رسیده، البته عرض او را باید پذیرفت، اما هرگاه همان دعواها باشد که هزار بار بشاهنشاه روح العالمین فداه عرض شده و ولیعهد طاب ثراه در میان بوده و مکرر در تبریز و کنار حوض باغ شمال اجمال گروسی و کرانی شده و اجلاس فضلا و علما بعمل آمده، دوباره از سر گرفتن لازم نیست، عارف و عامی و شاه و گدا معترفند که از ولیعهد مرحوم عادل تری در این عهود و ازمان بوجود نیامده. هرگاه آقابیگ بگوید که عرض خودم را در حیات آن بزرگوار نکرده ام، دروغ بدانید و اگر بگوید بتوسط فلانی حق مرا پامال فرمودند، این تهمت را بوالد مغفور خود نپسندید. بخدا که برای خاطر هیچ آفریده حتی برادر و فرزند خود چشم از یک پوش بی حساب نمیپوشید، از امثال پیرغلام عرض کردن است قبول و انکار با خدام سرکار است، امر کم مطاع.
تصدقت شوم بروات که از دفتر تبریز بشما حواله شده همه را حتی یک هشتصد تومان که دو چهارصد تومان است البته البته بدهید و زود سیاهه بفرستید تا دستورالعمل بمهر مبارک ولیعهد روحی فداه برای شما بیاید، بعد از آن قرار معمول دارید. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۹۵ - خطاب به شخص نا معلوم
اکنون که دو ساعت از شب دوشنبه شعبان گذشته است با لطایف الحیل از حبایل قرمساقی پیک طبیعت رمیده و در زیر کرسی آرمیده، میخواهد در حضرت ولینعمت کشف حال و بسط مقالی دهد خداوندا! چه ناسپاسی ما را گرفتار چنین نسناسی کرده و از ما خود چه کفران در وجود آمده که کیفر آن میبریم؟ عامه و خاصه اهل ایران، ازدانی و قاصی و مطیع و عاصی. ازبادی و حاضر، مقیم و مسافر، مسلمان و کافر، هر یک بشری از شرور این دزد زن بمزد، هتاک بی باک درمانده اند. من جمله یکی از مفاسد قتل وزیر مختار روس است با چند نفر از صاحبان منصب و کسان اوست؛ هشت کرور و آنچه مقدور بود از تفنگ و توب و بد و خوب باز بهباء وهدر رفت. معادات و مخاصمات یک بر هزار افزود و چنان مینماید تا سختی در آهن است و چربی در روغن. نعوظ در عرق مذکر است ونفوذ در عرق سعتر و اتساع در روزن فروج است و ارتفاع در سد یاجوج و انبساط در نشاط باده است و التذاذ در لواط ساده؛ تیغ انتقام آهیخته و عوض هر قطره دریائی از خون ریخته خواهد شد. اکون در تسکین فتنة و آشوب بحضرت نایب السلطنة شروحی نوشته و دستورالعمل خواسته اند. ضعف الطالب و المطلوب. تااندیشه صواب نمای ایشان در جواب چه کند؟ اگر بگذارند بعقل سلیم و رأی مستقیم چاره این کار را خواهند فرمود که برودت بخصومت نینجامد، بسلم و سداد از پیش ببرند، نه غزا و جهاد.
البته مراقب باشید که در این باب بخلاف عرض و فرمایش حضرت ولیعهد روحی فداه رفتار نکنند سهل است که این کار را بالکلیه بایشان واگذارند و اگر از روز اول هم میگذاشتید هرگز باینجاها نمیکشید و این خسارت ها واقع نمیشد و این ضررها بدین و دولت نمیرسید. امید است که ان شاءالله رأی رزین ولیعهد و عزم متین شاهنشاه اسلام این کار را بخوشی بگذرانند والا توبه از معاصی گوناگون و مداومت نماز کن فیکون و ختم انالله و انا الیه راجعون چاره نخواهد کرد. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۹۸ - رقم ولیعهد به نواب خسرو میرزا
خجسته فرزند مسعود خسرو میرزا بداند که از قراری که بر ما ثابت و آشکار گردید آن فرزند در باب تبدیل امبورکر حرفی با جناب فرمانفرمای گرجستان در میان آورده و حال آن که ما در این باب مطلقاً و اصلا فرمایشی به آن فرزند نکرده بودیم و راهی نداشت که از او اظهار نارضامندی نمائیم، چرا که او چندین سال در ملک ما بود؛ هرگز جز خیرخواهی دولتین و مزید اتحاد بین الحضرتین از او دیده و شنیده نشد و شک نیست که هرگاه گریبایدوف بود، این خجالت و بدنامی بدولت قاهره ایران نمیرسید. جواب این رقیمه را باید بزودی عرضه داشت نماید، تا بدانیم آن فرزنددر این خصوص چه گفته و بتجویز و استصواب امیرنظام حرف زده یا بی اطلاع او؟
دیگر البته از خاطر آن فرزند گرامی محو نشده که دستورالعمل ما باو همین یک کلمه بود که از سخن و صلاح امیرنظام بیرون نرود وسخن احدی را جز او نپذیرد و هر چه بصوابدید باو بگوید و بکند؛ هیچ راه بحث بر آن فرزند نیست و در مراجعت از این سفر ان شاءالله تعالی بمزید توجهات ما محسود تمامی امثال و اقران و ممتاز اعاظم و فرمانروایان ممالک ایران خواهد شد و هر چه خودسر بگوید و بکند اگر همه بر وفق صواب باشد و مایة انجام خدمات افزون از حساب گردد، باز مقبول ما نیست بل مردود است، چرا که تخلف از امر و فرمان کرده و تجاوز از دستورالعمل نموده که بدترین گناهان است. آن فرزند بمزید مدرک و کیاست مورد کمال وثوق و اعتماد ماست، اما یک نوع خودسری و خودپسندی در او سراغ داریم که بخصوصه در این سفر از این جهه بسیار مشوشیم.
شهر صفر ۱۲۴۵
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۰۰ - نامة ولیعهد که از خراسان به آصف الدوله نوشته
ارجمندی آصف الدوله بداند: که اسمعیل فرستاده ایلچی روس به تاریخ غره ذی الحجه وارد شد و اگرچه هیچ عریضه و کاغذ از آن ارجمند نداشت، لیکن عالیجاه ملک الکتاب تفاصیلی که لازم بود نوشته بود و بعرض والا رسید.
امروز کاری عمده که در عهدة آن ارجمند است کار ایلچی است و بس که ان شاءالله تعالی تا ورود موکب مسعود ما بایست بواسطه مهمات متعلقه باو زحمت و تصدیعی بخدام دربار شوکت مدار ظل اللهی نرسد تا که خود وارد شویم، بفضل خدا وتوجه شاهنشاه کشورگشا روح العالمین فداه طوری خواهیم کرد که بکمال خورسندی و سرافرازی از آستانه خلافت مرخص شود.
این اوقات که میهمان برادر خجسته اختر کامکار است در لوازم میزبانی و احترام او جهد و اهتمامی افزون از اندازه و حساب لازم است؛ باید آن ارجمند از جانب ما بعالیجاه محمد جعفرخان تاکید نموده خود نیز هر شب و هر روز در آن قرب جوار غافل نشود؛ غایت رضامندی ما از محمد جعفرخان همین خواهد بود که آدم های سیما ناویج از برادر کامکار ما اظهار تشکر نمایند و او خود کمال خوشنودی داشته باشد.
به میرزا صالح حکم کرده ایم که از آن طرف هم به سخت گیری رفتار نشود و امیر نظام خاطرجمعی بسیار در این باب نوشته بود. اسمعیل بیک که آمد ایلچی اصراری در باب مس تجار ولایات خودشان کرده که همراهان شجاع السلطن در اردکان تاخت کرده اند، قدری از آن بکاظم خان سوادکوهی رسیده که در حیات نیست و باقی نزد حسین خان زنبورکچی است که بالفعل در دارالخلافه طهران است؛ باید آن ارجمند اگر صلاح داند قبل از ورود ما این کار را در خاک پای اقدس همایون بگذراند و اگر تعجیل را مصلحت نداند ایلچی را بتوسط میرزا صالح چندان اطمینان و آرام بدهد که ما خود ان شاءالله بخاک بوس دربار اشرف اعلی سرافراز شویم.
دیگر چون ملک الکتاب شرح و بسطی در سفارش سیف الملوک و سیف الدوله میرزا نوشته بود، یقین داریم که آن ارجمند چشم براه خواهد بود که از احوال و اوضاع آنها باخبر شود. لهذا بوجازت و اختصار مرقوم میداریم که اگر چه سیف الملوک نه آن است که ما دیده بودیم و سیف الدوله میرزا را میخواهد مثل خود بکند و میرعبدالعظیم خرج محاسبه را بسیف الدوله میرزا میاندازد و او میگوید میرزا و محاسب با خود ندارم و سیف الملوک میگوید میرزا علی رضا در شیراز است و من خود سررشته ندارم، ما هم معلوم است که بسیاق همین احوال؛ محتسب خم شکست و من سر او. رفتاری داریم نمیتوانیم جاهل ها را بهوای نفس خود بگذاریم، لکن چون هر چه بکنیم برای خیر و خوبی فرزندان است اگر حالا تلخ دانند آخر شیرینی آن را خواهند یافت.
چه خوش گفت آن مرد دارو فروش
شفا بایدت داروی تلخ نوش
تحریرا فی ذی حجه ۱۲۴۸ والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۰۱ - خطاب به الله یارخان آصف الدوله
جناب مجدت ونجدت نصاب، جلالت و نبالت انتساب، خالوی اعزامجد عالی تبار آصف الدوله العلیه العالیه بداند که هر چند بعد از مراجعت از هرات خبر درستی از آذربایجان بما نرسیده، اطلاعی کامل نداریم که پس از این قضیه اوضاع آنجا چگونه شد، ولکن افواها مذکور میشود که هنوز عالیجاهان ایشک آقاسی باشی و حکیم باشی بلندن و پطرزپورغ نرفته؛ این خبر که رسیده است الیچی روس بامیرنظام گفته که تا حال محمدحسین خان که روانه بود، از جانب والیعهد دولت قاهره ایران بود؛ حالا که او در میان نیست روانه شدن او برهم خورده، راهی ندارد که برود؛ چرا که حکمی و نامة و فرمانی از شاهنشاه دردست ندارد.
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
اگرچه از جانب ایلچی انگلیس و مستر مکنیل نایب مکتوبا و ملفوظا حرفی در این مواد نشنیده ایم؛ لکن یقین است آنها هم در باب حکیم باشی همینطور سخن ها خواهند گفت و حق دارند چرا که منشا این گفتگوها و واسطه این جواب و سوال ها همان ولیعهد مرحوم مغفور اقامه الله فی دار الخلدو السرور بودند. حالا که اینطور اتفاق افتاد کاغذها و آدم هائی که از جانب او میرفتند جا ندارد که بروند اگر نروند هم موعد کرور میرسد و ایلچیانی که بدتر از محصلین غلاط و شدادند خواهند آمد، پولی در خزانه عامره موجود نیست، اهل ایران هم برای حفظ مملکت یک دینار نمیدهند؛ ولیعهد مرحوم مغفور هم درحیات نیست که فکری و دست و پائی بکند. باز چاره جز این بخاطر ما نمیرسد که آن دو نفر میرفتند با همان کاغذها که داشتند روانه نمائیم و از جانب خود دو کاغذ بدو دولت بنویسیم که والد ما در زمان حیات خود بعضی فقرات بشما در عالم یگانگی اظهار کرده، فلان آدم را فرستاده بود، طولی نکشید که از عالم فانی رحلت کرد؛ شاهنشاه روح العالمین فداه ما را در جای او نصب فرمودند بالفعل بحکم و فرمان همایون شاهنشاهی همه مهمات متعلقه باو با ماست و هیچ تفاوتی حاصل نشده الا آن که یقین داریم شما از راه حسن عهد و کمال حقوق ذاتی امروز که والد ماجد ما از دنیا رفته زیاده در دلجوئی ما و بهمبستگی کار ما اهتمام خواهید کرد؛ همچنان که شاهنشاه ایران روحنا فداه هم بعد از این حادثه زیاده التفات فرمود و بر مراتب عز و جاه و اعتبار ما بهر جهه از جهات درین مملکت افزود و طوری مرحمت و توجه مبذول داشت که هرگز نسبت بولیعهد مرحوم مغفور نفرموده بود. آن جناب چنین تصور نخواهدکرد که ما این فقره را برای اظهار اعتبار خود در فرنگستان خواسته ایم، بل خدا را بشهادت میطلبیم که محض مصلحت دولت قاهره و سد رخنه دشمن دین مرقوم داشتیم. امروز بدو فرمان که مشعر بر توجه نسبت بما بدو ایلچی صادر شود، یا دو نامة مختصر که در باب قضیه ولیعهد مغفور و توجه نسبت بما بدو پادشاه مرقوم گردد؛ امر کلی بفضل خدا از پیش خواهد رفت و بار کرور ان شاءالله از گردن خواهد افتاد و چنین میدانیم که ایلچی ها زیاده از سابق درین کار بکوشند و از سرکار شوکت مدار همایون هم باین واسطه ممنون و خشنود شوند. دیگر امر، امر اشرف همایون شاهنشاه است، هر چه بخاطر الهام ظاهر اقدس اعلی برسد همان عین مصلحت خواهد بود. اگر آن جناب چنین داند که این اظهار هم موهم گمانی خواهد شد که ما خود را درین ضمن ملاحظه کرده ایم مأذون است که هیچ عرض نکند یا اسم ما را بر زبان نیارد، چرا که ما خود را ناقابل تر از آن میدانیم که اسم ما در حضور باهرالنور اشرف اقدس همایون مذکور شود که از ابتدای عمر هرگز هوا و هوسی از خود نداشته ایم، خصوصا بعد از این قضیه که از دنیا و مافی ها سیر شده ایم و از حیات خود دلگیری هستیم و بخدا که فرمایشات مصحوبی لاچین خان و فرمان های مرحمت آمیز همایون شاهنشاهی باعث شد که تا حال راه میرویم؛ والا نه چنان افسرده و پژمرده شده بودیم ک تانفس آخرین بحال توانیم آمد.
آخر سخن این است که ما بنده و برده و ایجاد کرده شاهنشاه روح العالمین فداه هستیم؛ پدری داشتیم از دستمان رفت، دیگر در دنیا هیچ کس را نداریم مگر همان وجود مبارک شاهنشاه که خدای تعالی تا زمان ابد در پناه خود محفوظ بدارد. اگر رأی همایون شاهنشاهی متوجه تربیت ما قرار گیرد بعد از فضل خدا پادشاهان روم و فرنگ و هند هم تمکین بی وجودی قلیل ما خواهند کرد و اگر قابل ندانند و بی ماحصل دانند باز تا زنده ایم از دعاگوئی معزول نخواهیم بود و همین خدمت را بهترین خدمات میدانیم. والسلام
تحریرا فی شهر شعبان ۱۲۴۹
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۰۲ - این نامة را قائم مقام از خراسان به شاهزاده خانم بعد از فوت ولیعهد نبشته
شاه زاده جان قربانت شوم.
ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم
که خاک بر سر من باد و مهربانی من
اما حالا یقین بدانید که در این واقعه هایله که خاک بر سر من و ایران شد تلف خواهم گردید. مشکل است بار دیگر بفیض حضور و صحبت سرکار و بفوز خدمت بانو نه نه ننه برسم. دریغ و درد که آسمان نخواست ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد. دراین اعصار و اعوام. کسی مثل ولیعهد جنت مقام یاد ندارد، عدل محض، محض عدل بود. حق خدمت خوب میدانست و قدر نوکر خوب میشناخت. بخدمت جزئی نعمت کلی میداد، ایتام را پدر بود ارامل را پسر. اهل آذربایجان درمدت سی سال پرورده احسان بودند. اهل خراسان را در این مدت سه سال چنان بنده عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیع تر ازاهل آن سامان شده بودند. این پیر غلام بچه زبان بگوید و بچه بیان بنویسد، خدا نخواست که جهان در عهد جهانداری او زنده و نازنده شود.
خوب، از نواب مستطاب امیرزاده اعظم و مخدوم مکرم امیرنظام چرا نمینویسید؟ دو ماه است خبر درستی از آذربایجان نداریم، خدا نکرده میان ایشان نفاق است یاانشاالله اتفاق؟ امیدوارم ان شاءالله اولاد ولیعهد مرحوم طوری راه بروند که دشمن مال باشند نه دشمن کام؛ و روز بروز بر شان و شوکت این اوجاق گردون رواق افزوده شود و زحمت های مرحوم ولیعهد بهدر نرفته باشد.
مختصری از شما بهمراه آدم نواب ظل السلطان رسید، هیچ مفید فایده نشد البته هر که آید از احوالات مفصل مرقوم دارید نه مجمل. از نواب فرهاد میرزا تعریف نوشته بودید که در مشق پیش است و در درس بیش، مرحوم ولیعهد هم کمال التفات داشت و اذن عروسی مرحمت کرده بودند. حالا که این قضیه اتفاق افتاد البته بتاخیر خواهید انداخت.
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند
همان کاغذ بنظر نواب مستطاب شاهزاده اعظم روحی فداه رسید عنایت فرمودند؛ معزی الیه در خدمت نواب شاهزاده اعظم اختصاص دیگر دارد. ان شاءالله در بهار اگر آمدنی شدیم او حسب الحکم باین طرف ها آمدنی خواهد شد.
از نواب امیرزاده جهانگیر میرزا هیچ مرقوم نفرموده اید که چرا با ما ماکوئی در انداخته است و بازیلان ساخته؟ عسی ان تحبو شیئا فهو شرلکم
سایر امیرزادگان از بزرگ و کوچک چنانچه در ایام ولیعهد مرحوم مطیع رأی و تدبیر مخدوم مکرم و امیرزاده اعظم بودند حال نیز باید بهمان حالت باقی باشند که حکم نواب شاهزاده اعظم روحی فداه همین است و بس. تا ان شاءالله در حوت و حمل بعون خدای عزوجل که بآذربایجان آمدیم جهان را نوآئین و طرح نو است، تا از پرده غیب چه درآید. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۰۳ - نامه ای از جانب سنی الجوانب به میرزا تقی آشتیانی
مقرب الخاقان میرزا محمدتقی بداند که روزیکه ما از دارالسلطنه تبریز بدارالخلافه طهران عازم بودیم، اغلب مردم این گمان ها را نداشتند و به هیچ خاطری نمیرسید که کار باین سیاق ها بگذرد و آن گاه تکلیف سفر بابان و زهاب را چطور هاشاق و ممالایطاق میدانستند و تصرف کرمانشاهان چگونه در نظرها مستبعد میآمد. معهذا محض یک کلمه حکم و فرمایش ما با سپاهی که فی الحقیقه اسم بلارسم بود آن عالیجاه با ثبات قلب اقدام بخدمت نمود و این طرز چاکری و نیکوبندگی آن عالیجاه چنان است که از نظر انور ما محو شود یا تلافی آن را وجهه همت خدیوانه نفرموده باشیم. از آن جمله اول عنایتی که فرمودیم این است که مهام سرحدات عراقین را با لرستان فیلی و شوشتر و دزفول و حویزه کلا بپیشکاری آن عالیجاه محول داشتیم و از خدای واحد رجا داریم که در هر حال ممد و معین باشد، وصیت شهامت برادر ارجمند بهرام میرزا را در آن حدود عماقریب رعب الفکن قلوب همسایگان سازد؛ از آن عالیجاه این است که بعد از نوروز فیروز سلطانی معسکر برادر ارجمند را بسمت هلیلان حرکت داده، سرباز و سواره کرمانشاهی را همانجا مجتمع و سربازان و توپچیان را کلا باختیار رآلنین معلم انگلیس محول سازد و چندان در آنجا اقامت شود که قشون های سواره و پیاده کردستان اردلان وارد شوند، بعد ذلک بفضل و کرم جناب اقدس الهی توکل کرده، عازم لرستان و عربستان گردد.
دیگر دستورالعمل رفتار برادر کامکار را از حالا دادن خلاف صواب میدانیم، همین قدر که او را در موارد عزم و رزم جسور و مقدم و آن عالیجاه را درمراتب احتیاط و حزم مجرب و ممتحن بجا آورده ایم کافی است. البته هر چه پیش آید هر روزه عرضه داشت خواهد شد و هر چه بخاطر اقدس رسد مقرر خواهیم داشت.
حسن خان فیلی را اگر مصلحت باشد که حاکم پشت کوه و پیش کوه هر دو بشود باعتماد آن عالیجاه مضایقه نمیفرماییم و هم‌چنین هرگاه پشت کوه را تنها باو واگذار یا مثل ایالت اخوی محمدحسین میرزا از هر دو خارج و در بیابانها هائم و حیران راه برود. میرزا بزرگ قزوینی هم یک دو بار قاصد فرستاده، تعهد خدمت کرده بود چون تتبعی از اوضاع و احوال او نداشتیم جوابی جز عزیمت نصرالله میرزا بدارالخلافه ندادیم؛ اما به آن عالیجاه مقرر میداریم که چون بشهادت خط خودش زایدالوصف سفاک و بی باک است لم اک متخذ المضلین عضدا باید گفت. اما اگر الوار و اشرار آنجا را مستوجب داند که او را اسباب کار شناسد اجازت میدهیم که چندگاه با او راه برود، که هم ابلیس میباید هم آدم.
در باب سنقر: حق این است که عالیجاه کلبعلی خان از همه ایل و طایفه خود تجافی جسته بولیعهد مرحوم مغفور متوسل گردیده، در آذربایجان و خراسان و عراق آشکار و بی نفاق بخدمت حضور و رکاب پیوسته صدمه امسال بهار را هم خورد و باز در راه خدمت سخت تر ایستاد و از همسایگی کرمانشاه و عدوات امین الدوله و تحریکات اعاظم افشار باک نکرد حالا هم از دارالخلافه طهران بسمت قمشه و سمیرم مثل کسی که بعیش و عروسی برود؛ دو منزل یکی شتابد تا بروز جنگ خود را رساند و خودش و سوارش و سربازش منهای خدمت و دلیری و شجاعت کرد و علم حسنعلی میرزا را آنها در میدان گرفتند و علمدار را بدرک دواندند و از گردنه جانکی سرحد تا حوالی ایزد خواست در کوه و دره و برف و برد؛ دنبال قشون شکسته افتادند و زدند و خوردند و گوی سبقت از همگان بردند و همشیره سرکارکه خاطر او را بشدت میخواهیم در خانه اوست و در ازای این همه چیزی که باو افزوده ایم، همین حکومت سنقر است و بس.
بلی چون مزید اقتدار برادر ارجمند بهرام میرزا در نظر انور همایون است سقر و اسدآباد هر دو را با ابوالجمع او میفرماییم و فرمان نیابت بحاجی میرزا جانی مرحمت میفرماییم. باید برادر ارجمند گرامی مهمات متعلقه بافشار و سنقر و چاردولی را در غیبت عالی جاه کلبعلی خان کلا بحاجی رجوع کند و سوای پانصد رکابی سنقر که مأمور فارس است، اگر ممکن شود باز قدری سواره از آنجا بهلیلان بخواهد و لازمه تقویت بحاجی معزی الیه بکند و آن عالیجاه خود مخصوصا شروح مفصله مشعر بر خاطر جمعی عالیجاه کلبعلی خان بفارس بنویسد و برادر ارجمند لازمه مهربانی و مراوده بهمشیره سرکار بکند و همیشه از او باخبر باشد غربت باو اثر نکند و چون عالیجاهان میرزا فرج الله و میرزا هدایت الله دراول این دولت روزافزون منتهای خدمت و جانفشانی بظهور رسانیدند و نوکر قدیم ولیعهد مرحوم مغفور میباشند باید آن عالیجاه در آن همسایگی دایم از حال آنها غافل نشود و با آنها طوری مهربانی و مراوده نماید که از درگاه اقدس اعلی روز بروز امیدوارتر شوند و بیش از پیش بخدمت نیکوبندگی اقدام ورزند.
اما سه هزار تومان تنخواه برای امداد مخارج کرمانشاه باید حکما ببرادر ارجمند برسانند و آن عالیجاه خرج اندرون های اولاد شاهزاده مرحوم راهمان طور که داشتند بدهد، اما خرج گزاف عمله و اکره شاهزادگان لزوم ندارد و از اموال اخوی حشمه الدوله هر چه بکار سفر جنگ و سرحداری میآید تعلق بدولت قاره دارد و هر چه در اندرون است تعلق بخودش است. والسلام
تحریرا فی شهر ذی قعده سنه ۱۲۵۰
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۰۴ - از قول شاهنشاه مبرور به جناب حاجی سیدمحمد باقر نوشته
مسطورات آن جناب بنظر اصابت اثر رسید و چون وصول مکاتبات بقاعده مشهوره بدلی از حصول ملاقات میتواند شد؛ خاطر مهر مظاهر را که در هوای شوق دیدار بود زایدالوصف مسرور و مبتهج ساخت.
سابقا در باب مقرب الخاقان امین الدوله اظهاری کرده بودند و بر وفق خواهش آن جناب مقرر شد که اگر مصلحت خود را در تقلد اشغال دنیوی میداند بآستانه اقدس شتابد و اگر باقتضای سن و التزام تشرع راغب اعمال اخروی است بعتبات عالیات عرش درجات عازم شود و در هر حال بعد از فضل خدا بواسطه آن جناب در کنف رافت و توجه ما باشد؛ لیکن بعد از آن طور توسط آن جناب و این گونه تفقد ما چندی گذشت که به هیچ یک از این دو کار اقدام نکرده، در میان دنیا و آخرت معطل بود و بتواتر و شیاع رسید که در این ظرف مدت بیکار نبوده و بی سبب تعطیل جایز نداشته، بر آن جناب مستطاب بهتر معلوم است که تا حال چه مبلغ مال مردم در اصفهان تلف شده و چقدر دماء و نفوس در خارج و داخل آن ولایت بر باد فنا رفته. اگر سخن مردم در حق او صدق است واجب است که از آن، الایت اعراض کند و اگر مبنی بر اغراض است چه لازم است که در میان دارالخلافه و فارس بنشینند و غرض سهام تهمت گردد؟
بالجمله باز آنچه در باب مصلحت مملکت و آسودگی او بخاطر فاتر میرسد همین است که یا بخدمت ما در طهران یا بطاعت خدا در عتباب بپردازد و تا زود است بیکی از این دو کار اقدام کند و در هر صورت آن جناب مأذون است که بوکالت نواب همایون ما مشارالیه را اطمینان دهد. اما هرگاه از این مصلحت دید ما که محض خیرخواهی خلق و رافت درباره اوست تخلف کند از آن جناب خواهش داریم که او را در جوار خود راه ندهد و من بعد هرگونه خواهشی که باشد اظهار کند که معتقدانه در مقام انجام برآییم. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۰۵ - معلوم نیست که به کی نوشته
ای راحت روح و مونس جانم: رقیمه رسید، مرقومات معلوم گردید. اگر سفر سلطان آباد واقعا تحقق بهم رساند شما از جانب جناب صاحب روزگار بنیابت و وکالت همراه خواهید بود؛ یا باز کما فی السابق:
جای داری بحضرتی که بود
چون فلک در بلند مقداری
اگر ان شاءالله در رکابید که ما را بدر شاه فراموش مکن و اگر در سرکار امانتید ویحک، این رشته همه ساله چنین باد دو تاه. تا حال که هیچ بشما نمیدادم از آن جهه بود که هیچ کاری بشما نداشتم خلاف عقل بود مال بیهوده صرف کردن و خود در معرکه بتبذیر آوردن. ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین. خلاف حالا که مظنون است ملتزم بودن شما در رکاب شاهنشاه و پس فردا شهر نو فراهان است و تقاضای پیشکش و خدمت فراوان. از یک مرد کله خشک مازندرانی تا چه حد توقع حقوق آشنائی میتوان داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که دست آزی بلقمه دراز سازد، پاس الفت و حق صحبت نگاه دارد. رعایت حزم مقتضی آن شد که بالفعل تقبلی شایسته تقدیم شود، سبقتی در تعارف رسمی آید تا بدین واسطه اهتمامی از شما بسلف یعنی بسلم خریده باشم. بالجمله یک قبضه چاقو که بیک اسب عربی میارزد با یک عدد مقراض که بی شایبه اعتراض چشم آسمان کبود نظیر آن را ندیده برای سرکار شما فرستادم، از برادر عزیز ملک الکتاب بگیر و در قطع و فصل کارهای بنده تند و تیزتر از آن هدیه عزیز باش. و ان شکرتم لازید نکم تاجری که بفرنگ رفته بود امتعه نفیس آورد. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. بنده تکلیف خود را در رعایت حزم بعمل آوردم دیگر آنجا دشمنانند قوی پنجه مرا، آلت جارحه بدست شما دادم تا چه کند بازوی تو. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۱۰ - خطاب به آصف الدوله
جناب مجدت و نجدت نصاب، جلالت و نبالت مآب، خالوی معظم مغزز عالی تبار آصف الدوله العلیه عالیه بداند که اولا در باب کار افغان اگر رأی مبارک شاهنشاهی بتسخیر هرات است باید چهاردسته شاهسون را با هزار نفر خمسه در اول بهار ان شاءالله روانه فرمایند که چهل پنجاه روز بعد از نوروز بما رسد. آن جناب هم قشون قلمرو را با چاردولی و گروسی برساند و خاطرجمع باشد که بعنایت خدا بی تشکیک مسخر و مفتوح خواهد شد و بیست هزار تومان تعهدی نواب غفران مآب که حسب الامر همایون بسپاه ظفرپناه باید برسد ان شاءالله تعالی خواهیم داد و اگر رأی مبارک همایون شاهنشاهی بمصالحه باشد همین طور که حجت از کامران و کل روسای اویماقات و خوانین افغان گرفته ایم؛ کاغذی مشعر بر قبول خواهیم داد و یک پسر کامران میرزا را با پسر وزیر و پسر میرصدیق قلعه بیگی و برادر شیرمحمد خان هزاره و پسر عطا محمدخان درانی بگرو خواهیم گرفت و سرحد را از این طرف تیر پل کوهسوی و از آن طرف پوزه کبوترخان قرار میدهم که قلعه غوریان در میانه خراب و بایر باشد هرگز آباد نشود و ایالات مروی و در جزینی و سایر هر ساله دویست سوار رکابی بعوض مالیات بدهند و اسیر و خانوار بسیاری که از خراسان بهرات رفته و در میان اویماقات هست هر جا سراغ کنیم اگر همه خوارزم و بخارا باشد باید حکما بیارند و رد نمایند و هر وقت ضرور شود از افغان قشون امداد بما بدهند که مواجب با خودشان و سیورسات با ما باشد.
بعد از ورود ارض اقدس محمدحسین خان هزاره را با ارباب قربان، آدم شیر محمد خان و آقا بیک کرانی قوشچی باشی که چند بار بشهر هرات و میان جمعیت اویماقات رفته معرفت و معروفیتی داشت روانه هرات کردیم و یار محمدخان وزیر را نگاه داشتیم که اگر فرمان اختیار نامة از دربار همایون برسد با قرارنامه صلحی که بهمین شروط است و از آن طرف حجت گرفته ایم بکمال امیدواری و سرافرازی روانه نمائیم و اگر مژدة امداد بهار برسد وزیر را از دست ندهیم. وکیل هرات وسرخیل جمشیدی و عباس خان فارسی و سایر افغان ها که بما متوسلند خرج بدهیم دل خوش و سرگرم بمانند تا پنجاهم بهار و سپاه امداد بفضل الهی و توجه شاهنشاهی برسد و امسال که چهار طرف هرات را مشکل نمیدانیم. چیزی که امسال باعث اشکال شد سفر خلاف فصل بود که اواخر تابستان قرار مراجعت نواب غفران مآب از دارالخلافه شد و همان وقت که ما را مأمور فرمودند سنبله بود که حاصل صحرا کلا بانبار قلعه رفته قشون گرسنه بودند ودشمن سیر و از اردوی ما تا جائی که آبادانی خراسان باشد کمتر از شصت و هفتاد فرسخ نبود. آوردن ذخیره سهل است، قورخانه و جبه خانه و پاافزار و ملبوس سرباز صعوبت داشت، اسب سواره از بودن سرما ونبودن خوراک طوری ناتوان میشد که اگر رستم بود از کار میافتاد.
اما چون امسال در هرات زردی و سرما بحاصل شتوی و سیفی زده و قشون ما و خودشان خرابی بسیار به باغات و شلتوک و آذوقه دهات کرده و بالفعل قحط و غلای آنجا بمرتبه کمال است، هرگاه چهل پنجاه روز از بهار گذشته ان شاءالله قصد آنجا شود که حاصل گرمسیرات بدست سکنه آنجا نیفتد محال است که تاب بیارند و برخلاف امسال به عون الله المتعال سیری یا فشون پادشاهی و گرسنگی با یاغی دولت خواهد بود. بتاج و تخت همایون سوگند که با وصف قضیه نواب غفران مآب اگر امید جو و نان بود و بیم سرما و باران نبود محال بود که هرات نگرفته مراجعت کنیم، خصوصا آخر بار که قشون امداد رسد و سوار اویماقات پاشید و هر چه افغان بود یا بغور و قندهار گریخت یا بتنگنای قلعه خزید و فارس های هرات کلا بمیل و رغبت و شوق و ارادت ملتجی شدند و متعهد بودند که با تفنگچی و بیل دار خود بمارپیچ و کوره خندق را پر کنند و سرباز را براهنمائی و بمیل خودشان داخل قلعه نمایند، قشون ما هم تا نزدیکی قلعه رفته بود واحدی را قدرت نوبد که سر برآرد، چه جای آن که خیال ستیز و آویز کند. بلی تقدیر سبحانی و گردش آسمانی این طور اقتضا کرد و سال آینده علی الظاهر این طور است که مرقوم داشتیم اما زمام کار در دست خداست.
چه داند کسی غیر پروردگار
که فردا چه بازی کند روزگار
المرء یدبروالله یقدر، یفعل الله مایشاء ویحکم ما یرید، رأی همایون شاهنشاهی مهبط انوار فیوضات الهی است، هر چه بر زبان وحی ترجمان جاری شود ان جناب بزودی زود ما را آگاه سازد، اختیارنامه را طوری بنویسد که در حقیقت اعتبارنامه ما باشد. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۱۴ - هو به حاجی میرزا موسی خان نوشته
برادر: از گزارش نواب رکن الدوله، خاطر جمع دار که نایب السلطنة روحی فداه بسیار مراقبند و تا حال بسیار بسیار خوب گذشته، هیچ مایة اختلاف نیست مگر آن که نواب رکن الدوله میخواهند همه بارها را بگردن ما بیچاره ها بگذارند و حجت معتبر و تعهدنامه بگیرند و تنخواهی که برای خرج این خدمت لازم است بقدر کفاف نباشد.
عالیجاه اخوی میرزا نبی را بگو اتمام این کار در عهدة شما خودتان است، ما را تنها بدم چرخ الماس رکن الدوله دادید. نایب السلطنة هر چه شاهزاده بگوید میشنود، اما انصافی لازم است. شنیدم که عقد را هم سه درجه کم بآنجا نوشته است. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۱۵ - هو قائم مقام به ابوالفتح خان قراباغی نوشته
مخدوم و صاحب و قبلة من: چندان که خواستم آدم سرکار را آنقدر نگاه دارم که امر کافی بگذرد و خبری صریح عوض کنم ممکن نشد و در نظر مخدوم مهربانم محمدخان و برادر عزیز جعفر قلیخان و سایر مخادیم را احباب بر آن حمل میشد که در عرض جواب مرقومات سامی تکاهل دارم و شغلی را در روزگار بر این کار تقدیم و ترجیح میدهم و حال آن که اگر من در بند دل خود باشم از آن است که در هوای صاحب مهربان است و اگر جان و عمر و زندگی را بخواهم برای این است که در راه تقدیم خدمات سرکار صاحبی صرف شود. دست و بنان و کام و زبان را اگر در همه عالم بخت و سعادتی خواهد بود همین است که واسطه فیمابین دل و دلدار شوند و ترجمان خبایای اسرار باشند.
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
مالک تن و جان و صاحب مهربان من: هیچ میدانید که از تاریخی که دل از معتقدان و مریدان گرفته اید تا حال چه مدت مدیدی است که حجاب حجر و حرمان در میانه گذاشته اید و تشنگان زلال وصال را از آب حیات ممنوع داشته، مرهم بدست و ما را مجروح میگذاری، توقف آزاد جیران تا چند، تباعد خلان و جیران تا کی؟
اما تغلط الایام فی به آن اری
یغیضا ینائی او حبیبا یقرب
این بیت را دانسته عربی نوشتم تانداند هر که بیرونی بود. والحمدالله بل اکثرهم لا یعلمون.
این عزیز جدیدالورود که نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه، تشریف آورده و بالفعل از وعسط قلای بنده شرمنده نعوظ کرده است، چه حرف حسابی دارد و شما که یکسال یکسال یاد مهجوران نمیکنید و مخلصان قدیم را در انتظار قدوم میگذارید چه حرف حسابی دارید؟
آن سخن ها که میان من و آن غالیه زلف
به زبان بودی اکنون برسول است و پیام
شما و خدا بعد از یکسال حرمان و انتظار باز رسول و پیامی را که بی مژدة وصل و وعده دیدار باشد میتوان دید و میتوان شنید؟
صاحب و قبلة گاه من، چون موکب والا بعد از این چندان توقفی در تبریز نخواهد کرد، از این که نعمت شرفیابی در تبریز ممکن و میسر شود یاس و نومیدی دارم لیکن از خوی و سلماس مأیوس و نومید نمیباشم.
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد هم چنان دشوار نیست
حضرت کافی و وسایط و روابط او تدبیرات و تمهیدات کرده بودند که الحمدالله هیچ یک مثمرثمر و منتج اثر نشد و نمیشود و نخواهد شد و بالفعل بعون الله چاره بی چارگی است آنها چون ندارند چاره و غرضی ولیکن چون بندگان سردار و والاتبار تا این دو روزه در تعزیت مرحوم مغفور حاجی جان محمدخان تشریف داشتند تقدیم خدمتی که بیان نکرده ام؛ یعنی هنوز حرفی درست بمیان نیامده؛ حسب الامر بعد از فراغ از مجلس تعزیت شروع بتقدیم این مصلحت باید بکنم و در باب قدری وجه که از مواجب سربازان باقی مانده و بندگان صاحب مهربان مقرر داشته اند که بمحل دیگر حواله شود و درین دو قسط اول بهار برعیت قصبه آزاد جبران تکلیف و تحمیل نشود. سمعنا و اطعنا و صدقنا و آمنا و اسلمنا و لوکره المشرکون.
هر حکم که بر سرم برانی
آن حکم بود میان جانم
حسب الامر صاحبی به میرزا محمدرضای لشکری مرقوم و اعلام شد که چون امر سرباز بالفعل بحضرات خودشان محول و مفوض گردیده در این وقت تنگ زحمت خدام سرکار ندهند و از همان وجوه قسط نخجوان کار سربازان فوج خود را باستحضار و استصواب میرزا محمدرضا راه انداخته، زودتر بروند و بسردار برسند و معطل نشوند.
و در باب تعرض جماعت روس و تجاوز صالدات آنها ببعضی از محالات سرکار عالی این سفر امری که بیشتر باعث خجالت من از دیر راه افتادن حامل رقیمجات بود، همین طول و تفصیل سئول و جواب و ناز و غمزه حضرات بود و چندین بار بحکم و اذن اشرف درین باب ابرام و اصرار شد که جواب صریح از او بگیریم و ممکن نشد؛ آخر متعذر باین شد که هنوز جواب تفلیس نرسیده است. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۱۷ - هو معلوم نیست به کی نبشته است
قبله گاها! ابوی مقاما: مرقوم داشته بودید که خدا کشتی آن جا که خواهد برد. فرمودند: راست گفته اید؛ چرا که کشتی ما را در دریای جنگ رومی خدا خواست و برد والا از ما بیشتر هیچ کس حامی دولت روم نبود و به هیچ خاطر نمیرسید که ما خود باین شدت متصدی کفایت رومی شویم، چون خواست خدائی بود عنان اسب ما بدست قدرت ازلی این طرف گشت و پیغام های شما و اصرار محمد آقا رو باین طرف نتیجه بخشید نه آن طرف؛ لکن حالا هم باز منظور ما جز این نیست که تا توانیم رشته صلح را از دست ندهیم و تا ممکن است باز آخر این کار را بصلح و صلاح ختم کنیم؛ چرا که مشغول شدن ما و رومی بهم باعث فراغت کفره روس است که دشمن هر دو دولت است و مزید احتیاط هر دو طرف ازو میشود و در حکم آن است که ما خود العیاذبالله باعث ضعف اسلام و قوت کفر شویم. لهذا لازمه سعی داریم که ان شاءالله درین سفر بزور بازوی غازیان مظفر عهدنامه جدیدی مبسوط و مضبوط در مصالحه دولتین ببندیم و ایلچی بزرگ آنها را با تحف و هدایا بدربار دولت همایون بفرستیم و بفضل و عنایت خدا و باطن ائمه هدی قوت اسلام را از دو طرف زیاد کنیم. لکن هرگاه غرور و نخوت رومی زیاد باشد ناچار و لابد میشویم که تن بجنگ در دهیم و سر بننگ فرو نیاوریم. الحمدالله کار هم پیشرفت دارد و گزارشی که در مقدمه الجیش روی داده در ملفوقه مبارکه به ابتهاج و استبشار شما مرقوم شده است. والسلام