عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۷
بندگان را ز حد به در منواز
این سخن سهل تستری گوید
کانکه با خود برابرش کردی
بیم باشد که برتری جوید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۸
بود در خاطرم که یک چندی
گرچه هستم به اصل و دانش حر
به خرد با فرشته هم پهلو
سخن نظم، نظم دانهٔ در
تا مگر گردد از ایادی تو
تنگم از مرده ریگ مردم پر
چون نبودیم در خور خدمت
گفت عفوت که السلامة مر
بندگی درت کنم چندی
بی‌ریا همچو ایبک و سنقر
ترک کردیم خدمت و خلعت
نه دیار عرب نه شیر شتر
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۰
به قفل و پرهٔ زرین همی توان بستن
زبان خلق و به افسون دهان شیدا مار
تبرک از در قاضی چو بازش آوردی
دیانت از در دیگر برون شود ناچار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۳
چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجور
قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار
هزار شربت شیرین و میوهٔ مشموم
چنان مفید نباشد که بوی صحبت یار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۰
دل مبند ای حکیم بر دنیا
که نه چیزیست جاه مختصرش
شکر آنان خورند ازین غدار
که ندانند زهر در شکرش
پیش ازان کز نظر بیفکندت
ای برادر بیفکن از نظرش
هیچ مهلت نمی‌دهد ایام
که نه برمی‌کند به یکدگرش
خرد بینش به چشم اهل تمیز
که بزرگی بود بدین قدرش
زندگانی و مردنش بد بود
که نماند و بماند سیم و زرش
حسن عنوان چنانکه معلومست
خبر خوش بود به نامه درش
هر که اخلاق ظاهرش با خلق
نیک بینی گمان بد مبرش
وانکه ظاهر کدورتی دارد
بتر از روی باشد آسترش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۳
دوش مرغی به صبح می‌نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح خوان و من خاموش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۷۱ - در مدح
نظر که با همه داری به چشم بخشایش
درر که بر همه باری ز ابر کف کریم
مرا دوبار نوازش کن و کرم فرما
یکی به موجب خدمت یکی به حق قدیم
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۷۳
خلق در ملک خدای از همه جنسی باشد
حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم
گر کسی را عملی هست و امیدی دارد
ما گداییم درین ملک نه بازرگانیم
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۷۴
گر بدانستی که خواهد مرد ناگه در میان
جامه چندین کی تنیدی پیله گرد خویشتن
خرم آنکو خورد و بخشید و پریشان کرد و رفت
تا چنین افسون ندانی دست بر افعی مزن
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۷۵
اگر گویندش اندر نار جاوید
بخواهی ماند با فرعون و هامان
چنان سختش نیاید صاحب جاه
که گویندش مرو فردا به دیوان
دو بهر از دینش ار معدوم گردد
نیاید در ضمیرش هیچ نقصان
برآید جانش از محنت به بالا
گر از رسمش به زیر آید منی نان
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۸۲
صبر بر قسمت خدا کردن
به که حاجت به ناسزا بردن
تشنه بر خاک گرم مردن به
کاب سقای بی‌صفا خوردن
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۳
خداوندان نعمت را کرم هست
ولیکن صبر به بر بینوایی
اگر بیگانگان تشریف بخشند
هنوز از دوستان خوشتر گدایی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۶
مرا گر صاحب دیوان اعلی
چرا گوید به خدمت می‌نیایی
چو می‌دانم قصور پایهٔ خویش
خلاف عقل باشد خودنمایی
بای فضیلة أسعی الیکم
و کل الصید فی جوف الفراء
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۱
دوش در سلک صحبتی بودم
گوش و چشمم به مطرب و ساقی
پایمال معاشرت کردم
هر چه سالوس بود و زراقی
گفتم ای دل قرار گیر اکنون
که همین بود حد مشتاقی
دیگر از بامداد می‌بینم
طلب نفس همچنان باقی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۴
حاجت خلق از در خدای برآید
مرد خدایی چکار بر در والی؟
راغب دنیا مشو که هیچ نیرزد
هر دو جهان پیش چشم همت عالی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۵
نظر کردم به چشم رای و تدبیر
ندیدم به ز خاموشی خصالی
نگویم لب ببند و دیده بر دوز
ولیکن هر مقامی را مقالی
زمانی درس علم و بحث تنزیل
که باشد نفس انسان را کمالی
زمانی شعر و شطرنج و حکایت
که خاطر را بود دفع ملالی
خدایست آنکه ذات بی‌نظیرش
نگردد هرگز از حالی به حالی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۱
نظر به چشم ارادت مکن به صورت دنیا
که التفات نکردند به روی اهل معانی
پیاده رفتن و ماندن به از سوار بر اسپی
که ناگهت به زمین برزند چنانکه نمانی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۴
ای که گر هر سر موییت زبانی دارد
شکر یک نعمت از انعام خدایی نکنی
حق چندین کرم و رحمت و رأفت شرطست
که به جای آوری و سست وفایی نکنی
پادشاهیت میسر نشود روز به خلق
تا به شب بر در معبود گدایی نکنی
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۱ - در پند و اخلاق
ای چشم و چراغ اهل بینش
مقصود وجود آفرینش
صاحب دل لاینام قلبی
مهمان أبیت عند ربی
در وصف تو لانبی بعدی
خود وصف تو و زبان سعدی؟
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۶
چو نیکو گفت ابراهیم ادهم
چو ترک ملک و دولت کرد و خاتم
نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل