عبارات مورد جستجو در ۶۷۰۷ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱
ما رندان را حلقه به گوش آمدهایم
ناخورده شراب در خروش آمدهایم
دست از بد و نیک و کفر و اسلام بدار
دُردی در دِه دُردنوش آمدهایم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۹
چون با سرو دستار نمیپردازم
دستار به میخانه فرو اندازم
اندر همه کیسه یک درم نیست مرا
وین طرفه که هر دو کون در میبازم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۰
در عشق بزرگیم به خردی بدهم
وین سرخی روی خود به زردی بدهم
از صافی دین چو قطرهای نیست مرا
سجّاده گرو کنم به دُردی بدهم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۱
ترسابچهای که توبه بشکست مرا
دوش آمد و زلف داد در دست مرا
در رقصِ چهارْ کرد برگشت وبرفت
زنّار چهارْ کرد بر بست مرا
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۶
زین دَرد که جز غصهٔ جان میندهد
جز دُردِ قلندری امان میندهد
آن آه به صدق کز قلندر خیزد
در صومعه هیچ کس نشان میندهد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۰
از تفِّ دلم می به صباح ای ساقی
جوشیده چو گشت شد مباح ای ساقی
مستی و مُقامری بسی بهتر از آنک
بر روی و ریا کنی صلاح ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۳
دل گشت ز معصیت سیاه ای ساقی
فریاد زشومی گناه ای ساقی
برگیر به سوی توبه راه ای ساقی
کز عمر بسی نماند آه ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۴
هم سبزهٔ سرمست برُست ای ساقی
هم گل به گلاب روی شست ای ساقی
چون یاسمن لطیف را شاخ شکست
کی توبهٔ ما بود درست ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۴۲
بر آب روان و سبزه ای شمع طراز
می در ده و توبه بشکن و چنگ بساز
خوش باش که نعره میزند آب روان
میگوید: رفتم که دگر نایم باز
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۵۰
مائیم به عقل ناصواب افتاده
دل از شر و شور در شراب افتاده
آزاد ز ننگ و نام سر بر خشتی
در کنج خرابات خراب افتاده
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۵۱
خواهی که غم از دل تو یک دم بشود
میخور که چو می به دل رسد غم بشود
بگشای سر زلف بتان، بند ز بند،
زان پیش که بند بندت از هم بشود
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۶۴
زهرست غم این دل غمناک همه
جانا! می ده که هست تریاک همه
می ده به لب کشت که بسیار نماند
تا کشت کنند بر سر خاک همه
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۷۵
ای ترک قلندری شرابی در ده
جامی دو، می، از بهر خرابی در ده
وین بستهٔ حرص عالم فانی را
زان پیش که خاک گردد آبی در ده
عطار نیشابوری : باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد
شمارهٔ ۴۸
چون شور ز گل در دل بلبل افتاد
در هر رگ او هزار غلغل افتاد
از باد صبا شور ز عالم برخاست
وز گریهٔ ابر خنده بر گل افتاد
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۱۱
آوازِ خروس صبح در سمع افتاد
آتش ز فروغ باده در شمع افتاد
برخیز و صبوح کن که چون ابرِ بهار
از خندهٔ صبح گریه بر جمع افتاد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۴۶
تا چند روم که این ره کوته نیست
وز هر سویی که راه جویم ره نیست
چون شمع میان آب و آتش شب و روز
میسوزم و کس ز سوز من آگه نیست
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶۴
در عشق چو شمع سوز باید آورد
پس روی به دلفروز باید آورد
در گریه و سوز و سر بریدن باری
با شمع شبی به روز باید آورد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۴
ای شمع! دمی از دل مضطر میزن
میسوز و نفس چو عود مجمر میزن
در صحبت شهد خام بودی میسوز
چون محرم او نیامدی سر میزن
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۹
ای شمع! کسی که چون تو آغشته بود
در علت و دردِ خویش سرگشته بود
خوردی عسل و رشته و دق آوردی
بس گرم دماغ تر نه از رشته بود
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۱۳
از نادره، نادر جهانیم امروز
اعجوبهٔ آخر الزّمانیم امروز
سلطان سخن نشسته بر مسند فقر
ماییم که صاحب قرانیم امروز