عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
سعیدا : مفردات
شمارهٔ ۵
سعیدا : مفردات
شمارهٔ ۱۲
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۸
ای دوست، حکایت نهان چیست؟
فی الجمله حدیث عاشقان چیست؟
گر نیست قیامت آشکارا
این فتنه و شور در جهان چیست؟
گر وقت رحیل نیست، برگوی
کین بانگ و خروش کاروان چیست؟
گر نیست سخاوتی ز سلطان
این جمله متاع رایگان چیست؟
گر سوز تو نیست در صوامع
این شور و نفیر صوفیان چیست؟
گر باده نمی خورند در کوی
پس حاصل امر کون فکان چیست؟
گر فصل بهار اعتدالست
پس سردی باد این خزان چیست؟
چون جمله درین مقام جمعیم
این تفرقه شک و گمان چیست؟
قاسم زر ناب گشت و صافی
فی الجمله حدیث امتحان چیست؟
فی الجمله حدیث عاشقان چیست؟
گر نیست قیامت آشکارا
این فتنه و شور در جهان چیست؟
گر وقت رحیل نیست، برگوی
کین بانگ و خروش کاروان چیست؟
گر نیست سخاوتی ز سلطان
این جمله متاع رایگان چیست؟
گر سوز تو نیست در صوامع
این شور و نفیر صوفیان چیست؟
گر باده نمی خورند در کوی
پس حاصل امر کون فکان چیست؟
گر فصل بهار اعتدالست
پس سردی باد این خزان چیست؟
چون جمله درین مقام جمعیم
این تفرقه شک و گمان چیست؟
قاسم زر ناب گشت و صافی
فی الجمله حدیث امتحان چیست؟
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۶
ز استخوان ساخته صنعتگر قدرت درمی
که وطن در دلش آن گوهر تابان دارد
با وجودی که ندید است کس از درج او را
مشتری بیحد و جوینده فراوان دارد
هرکه دیدش به هوا تا ننماید او را
از شعف در دهنش گیرد و پنهان دارد
شبچراغی است که شمع همه کس روشن از اوست
با گدا رابطه و قرب به شاهان دارد
نیستش منتی از تربیت مهر و سحاب
زر خورشید توقع نه ز باران دارد
خون و شیر است که جوشیده و او گشته عیان
نسبتی لیک نه با این و نه با آن دارد
نه عقیق است و نه الماس و نه یاقوت و نه لعل
آشنایی نه به سیلانی و مرجان دارد
نه زمرد نه زبرجد نه خزف نه لؤلؤ
نه ز دریا خبر و نه اثر از کان دارد
ضعف پیری اگرش مایده روح کند
همچو گل خنده رنگین به جوانان دارد
که وطن در دلش آن گوهر تابان دارد
با وجودی که ندید است کس از درج او را
مشتری بیحد و جوینده فراوان دارد
هرکه دیدش به هوا تا ننماید او را
از شعف در دهنش گیرد و پنهان دارد
شبچراغی است که شمع همه کس روشن از اوست
با گدا رابطه و قرب به شاهان دارد
نیستش منتی از تربیت مهر و سحاب
زر خورشید توقع نه ز باران دارد
خون و شیر است که جوشیده و او گشته عیان
نسبتی لیک نه با این و نه با آن دارد
نه عقیق است و نه الماس و نه یاقوت و نه لعل
آشنایی نه به سیلانی و مرجان دارد
نه زمرد نه زبرجد نه خزف نه لؤلؤ
نه ز دریا خبر و نه اثر از کان دارد
ضعف پیری اگرش مایده روح کند
همچو گل خنده رنگین به جوانان دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰۹
خواب اگر پی به سرگریه شبگیر آرد
صبح را بهر شفاعت به چه تدبیر آرد
سبزه شد دود چراغ دل و بیداد هنوز
بر سرخاک منش دست به شمشیر آرد
چون سراسیمه نباشم که به هر گردش چشم
صیدی از سایه مژگان به سر تیر آرد
سیرگاهش لب جوی است و گلش سایه ابر
جز جنون آب و هوا را که به زنجیر آرد
گر کند نشتر فصاد خیال مژه ات
خون افسرده برون از رگ تصویر آرد
مشربم بین که به بزم عسس توبه اسیر
می خورم خون قدحی ساقی اگر دیر آرد
صبح را بهر شفاعت به چه تدبیر آرد
سبزه شد دود چراغ دل و بیداد هنوز
بر سرخاک منش دست به شمشیر آرد
چون سراسیمه نباشم که به هر گردش چشم
صیدی از سایه مژگان به سر تیر آرد
سیرگاهش لب جوی است و گلش سایه ابر
جز جنون آب و هوا را که به زنجیر آرد
گر کند نشتر فصاد خیال مژه ات
خون افسرده برون از رگ تصویر آرد
مشربم بین که به بزم عسس توبه اسیر
می خورم خون قدحی ساقی اگر دیر آرد
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۱۲
دیدن رویش نه تنها می برد از یاد گل
می رود از جلوه رنگین او بر باد گل
بیستون گر خار خار جلوه گلگون نداشت
کی شراری می نمود از تیشه فرهاد گل
صید خوبی گشته ام کز بوی گل نازکتر است
در قفس بیجا نمی ریزد مرا صیاد گل
عمرها چون سایه با افتادگی طی کرده است
تا زند بر سر ز نقش پای او شمشاد گل
داردم دیوانه زنجیر خاموشی اسیر
غنچه ا ی کز خنده او می کند فریاد گل
می رود از جلوه رنگین او بر باد گل
بیستون گر خار خار جلوه گلگون نداشت
کی شراری می نمود از تیشه فرهاد گل
صید خوبی گشته ام کز بوی گل نازکتر است
در قفس بیجا نمی ریزد مرا صیاد گل
عمرها چون سایه با افتادگی طی کرده است
تا زند بر سر ز نقش پای او شمشاد گل
داردم دیوانه زنجیر خاموشی اسیر
غنچه ا ی کز خنده او می کند فریاد گل
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۵
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۶
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۵
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۷
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۲۲۲ - بیرون آمدن جوان خارکن از معبد خود و رفتن به سراپرده ی سلطان
در بر آن خار کن با صد نیاز
گاه کردندش سلام و گه نیاز
قامتش کردند از پا تا بسر
غرق مروارید و یاقوت و گهر
خرقه ی پشمینه اش انداختند
سندس و دیبا طرازش ساختند
پس کشیدندش جنیبت زیر ران
کوه پیکر زین مرصع زرعنان
خار کن چون بر جنیبت شد سوار
در رکابش شد دوان صد شهریار
با شکوه کوه فر کیقباد
شهر را از مقدم خود رتبه داد
شهریارانش قطار اندر قطار
دستیار و پیشکار و تنقطار
شهریاران در برزن و بازار و بام
آن یکی آورد لام و این نیام
چون قدم در بارگاه شه نهاد
آمدش از روزگار خویش یاد
روزگار ذلت و پستی خویش
بینوایی و تهی دستی خویش
روزهای گرم و آن هیزم کشی
شامهای سرد و آن بی آتشی
نکبت و ادبار بیش از بیش خود
خاطر زار و دل پر ریش خود
آن پریشانی و آن بیچارگی
از در هر خانه و آوارگی
از دل پر درد و دست کوتهش
رنج بی اندازه ی سال و مهش
ناله ی شبها و درد روزها
ساختن در روز و شب با سوزها
وانچه می خواهد ز بهر خود کنون
آنچه از وصف و بیان باشد فزون
پادشاهی از پس هیزم کشی
از پس آن ناخوشیها این خوشی
شمع و کافور و چراغ زرنگار
از پس تاریکی و شبهای تار
محفلی و گلستان در گلستان
وصل جانانی چه جانان جان جان
قصر شاهنشاهی و وصل حبیب
خلوت خالی ز اغیار و رقیب
زین تفکر روزنی بر دل گشاد
نوری از آن روزنش بر دل فتاد
فکرت آمد قفل دلها را کلید
در گشاید چون کلید آمد پدید
فکرت آمد همچو باران بهار
ساحت دلها بود چون کشت زار
فکر باش نطفه و دل زاقدان
دل چراغی هست فکرت زیب آن
فکر باشد شعله و دل چون زکال
آن زکال از شعله یابد اشتعال
فکر باشد چون نسیم صبحگاه
غنچه نشگفته دل بی اشتباه
زین سبب گفت آن رسول سرفراز
فکر یک ساعت به از سالی نماز
بلکه باشد بهتر از هفتاد سال
این سخن مهمل ندانی این همال
گاه کردندش سلام و گه نیاز
قامتش کردند از پا تا بسر
غرق مروارید و یاقوت و گهر
خرقه ی پشمینه اش انداختند
سندس و دیبا طرازش ساختند
پس کشیدندش جنیبت زیر ران
کوه پیکر زین مرصع زرعنان
خار کن چون بر جنیبت شد سوار
در رکابش شد دوان صد شهریار
با شکوه کوه فر کیقباد
شهر را از مقدم خود رتبه داد
شهریارانش قطار اندر قطار
دستیار و پیشکار و تنقطار
شهریاران در برزن و بازار و بام
آن یکی آورد لام و این نیام
چون قدم در بارگاه شه نهاد
آمدش از روزگار خویش یاد
روزگار ذلت و پستی خویش
بینوایی و تهی دستی خویش
روزهای گرم و آن هیزم کشی
شامهای سرد و آن بی آتشی
نکبت و ادبار بیش از بیش خود
خاطر زار و دل پر ریش خود
آن پریشانی و آن بیچارگی
از در هر خانه و آوارگی
از دل پر درد و دست کوتهش
رنج بی اندازه ی سال و مهش
ناله ی شبها و درد روزها
ساختن در روز و شب با سوزها
وانچه می خواهد ز بهر خود کنون
آنچه از وصف و بیان باشد فزون
پادشاهی از پس هیزم کشی
از پس آن ناخوشیها این خوشی
شمع و کافور و چراغ زرنگار
از پس تاریکی و شبهای تار
محفلی و گلستان در گلستان
وصل جانانی چه جانان جان جان
قصر شاهنشاهی و وصل حبیب
خلوت خالی ز اغیار و رقیب
زین تفکر روزنی بر دل گشاد
نوری از آن روزنش بر دل فتاد
فکرت آمد قفل دلها را کلید
در گشاید چون کلید آمد پدید
فکرت آمد همچو باران بهار
ساحت دلها بود چون کشت زار
فکر باش نطفه و دل زاقدان
دل چراغی هست فکرت زیب آن
فکر باشد شعله و دل چون زکال
آن زکال از شعله یابد اشتعال
فکر باشد چون نسیم صبحگاه
غنچه نشگفته دل بی اشتباه
زین سبب گفت آن رسول سرفراز
فکر یک ساعت به از سالی نماز
بلکه باشد بهتر از هفتاد سال
این سخن مهمل ندانی این همال
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - خواطر و افکار نیکو و ستوده
چون که ضرر وساوس و خواطر ردیه را دانستی و علاج آن را شناختی بدان که مقابل آن، خواطر محموده و افکار حسنه است که شرعا یا عقلا مستحسن باشد و آن بر شش قسم است، زیرا که یا مبدأ فعلی است از افعال حسنه و محرک آدمی است بر آن، یعنی تذکر و قصد یکی از اعمال حسنه و تصمیم بر آن یا مبدأ فعلی و عملی نیست و آن پنج قسم است:
اول: ذکر قلبی و یاد خدا در دل
دوم: تفکر در مسائل علمیه و معارف حقانیه، از احوال مبدأ و معاد و احکام اوامر و نواهی متعلقه به اعمال عباد و صفات اخلاق ایشان و کیفیت خلق و حشر و نشر و امثال آن.
سوم: تذکر بی وفائی دنیا و عبرت گرفتن از گذشتگان و تقلبات و تغیرات احوال این عاریت سرا، و تصور مرگ خود و آنچه بعد از آن بر آدمی وارد می شود.
چهارم: تأمل در عجایب صنع پروردگار و آثار قدرت کامله او در مخلوقات از آنچه موجب اعتبار و ظهور علم و قدرت پروردگار می شود.
پنجم: تذکر احوال و اعمالی که از خود آن شخص سرزده از آنچه او را به خدا نزدیک یا از درگاه از دور می کند و تصور آنچه بر اینها مترتب می شود از راحت و ثواب، یا محنت و عقاب و سوای این، اقسام دیگر فکری نیست که محمود و مستحسن باشد و به سبب آن، دل نورانی و ورشن گردد، زیرا که آنچه ماسوای اینها است از افکار متعلقه به دنیا است که خاطر از آنها مرده و دل افسرده می گردد.
و شرافت قسم اول که قصد اعمال حسنه باشد و در بیان نیت مذکور خواهد شد.
و بیان فضیلت دوم، یعنی ذکر قلبی و کیفیت آن در باب ذکر خواهد آمد.
و اما قسم سوم، که تدبر در مسائل و معارف و احکام و آداب باشد عبارت است از تحصیل علوم اخرویه و فضیلت آن، در بیان علم، معلوم شد و اما قسم چهارم، بیان آن در بیان طول امل و ذکر مذمت دنیا و بیان موت و امثال آنها می شود.
و در این مقام اشاره می شود به شرافت تفکر در عجایب صنایع آفریدگار و تدبر در آثار قدرت کامله پروردگار و کیفیت فضیلت آن و تأمل در آنچه متعلق به خود شخص است از اعمال و احوال و چگونگی آن.
اما تفکر در عجایب صنع الهی، پس شرافت آن امری است که بر هر کسی ظاهر است، زیرا که تفکر آنها عبارت است از اینکه از راه دل در آیات «آفاق» و «انفس» سیر کنی، و از آنها پی به آفریننده آنها بری، و او را بشناسی، و قدرت شامله و عظمت کامله او را بدانی و شکی نیست که غرض از خلقت انسانی نیست مگر همین و از برای احدی ترقی از حضیض نقصان، به اوج کمال ممکن نیست مگر به این و این سر کلید خزائن اسرار الهیه و مشکوه انوار قدسیه است گوش هوش به واسطه آن شنوا، و دیده عبرت بین از آن بینا و این است که معارف حقه را بجز به واسطه آن نتوان صید کرد و کمندی است که حقایق ثقلیه را به غیر از دست آویزی آن به سوی خود نتواند کشید مرغ دل را پرواز به آشیان قدس به این بال و پر میسر، و شخص روح را مسافرت به وطن حقیقی به واسطه این مرکب متصور است ظلمت جهل از آن زایل و نور علم به آن حاصل می شود و از این است که آیات و اخبار بسیار در فضل آن وارد شده است چنانچه حق تعالی می فرماید: «اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الأرض و ما بینهما الا بالحق» یعنی: «آیا در نزد خود تفکر نکردند که خدا ایجاد نکرده است آسمان و زمین و آنچه در ما بین آنها هست را مگر به سبب امری که حق است» و به لغو و هرزه نیافریده است
و می فرماید: «فاعتبروا یا أولی الأبصار» یعنی: «در مخلوقات تامل کنید و از آنها عبرت بگیرید ای بینندگان» و باز فرموده است «ان فی خلق السموت و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الأباب» یعنی «به درستی که در خلق کردن آسمان ها و زمین، علامات قدرت کامله آنها است، از برای صاحبان هوش و عقل» و در موضعی دیگر می فرماید: «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الأرض» یعنی «آنچنان کسانی که خدا را یاد می کنند ایستاده و نشسته و خوابیده و تفکر می کنند در خلقت آسمان ها و زمین» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «تفکر، حیات دلی است که بصیرت داشته باشد» و نیز از آن حضرت روایت شده است که «تفکر در یک ساعت، بهتر است از عبادت یک ساله، و نمی رسد به مرتبه تفکر مگر کسی که خدا او را مخصوص توحید و معرفت کرده باشد» و باز از آن جناب مروی است که «بهترین عبادات، صرف نمودن فکر است در خدا و قدرت او» و مراد از «فکر در خدا»، فکر در عجائب صنایع اوست، نه در ذات مقدسش، زیرا که تفکر در ذات، ممنوع است، همچنان که مذکور خواهد شد.
و از سید اولیاء علیه التحیه و الثناء مروی است که «تفکر می خواند آدمی را به نیکوئی و عمل به آن» و در حدیثی دیگر فرمودند که «به واسطه تفکر، دل خود را آگاه کن» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «به سبب جولان دادن فکر، فراهم می شود رأی پرمنفعت» و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «فکر، آئینه حسنات است و کفاره سیئات و روشنی دلها و وسعت خلق و به وسیله آن می رسد آدمی به آنچه صلاح امر معاد است، و حاصل می شود اطلاع بر عواقب امور و زیادتی در علم و آن خصلتی است که هیچ عبادتی مثل آن نیست» و از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که «عبادت، به زیادی نماز و روزه نیست، بلکه عبادت، تفکر کردن در امر پروردگار است».
اول: ذکر قلبی و یاد خدا در دل
دوم: تفکر در مسائل علمیه و معارف حقانیه، از احوال مبدأ و معاد و احکام اوامر و نواهی متعلقه به اعمال عباد و صفات اخلاق ایشان و کیفیت خلق و حشر و نشر و امثال آن.
سوم: تذکر بی وفائی دنیا و عبرت گرفتن از گذشتگان و تقلبات و تغیرات احوال این عاریت سرا، و تصور مرگ خود و آنچه بعد از آن بر آدمی وارد می شود.
چهارم: تأمل در عجایب صنع پروردگار و آثار قدرت کامله او در مخلوقات از آنچه موجب اعتبار و ظهور علم و قدرت پروردگار می شود.
پنجم: تذکر احوال و اعمالی که از خود آن شخص سرزده از آنچه او را به خدا نزدیک یا از درگاه از دور می کند و تصور آنچه بر اینها مترتب می شود از راحت و ثواب، یا محنت و عقاب و سوای این، اقسام دیگر فکری نیست که محمود و مستحسن باشد و به سبب آن، دل نورانی و ورشن گردد، زیرا که آنچه ماسوای اینها است از افکار متعلقه به دنیا است که خاطر از آنها مرده و دل افسرده می گردد.
و شرافت قسم اول که قصد اعمال حسنه باشد و در بیان نیت مذکور خواهد شد.
و بیان فضیلت دوم، یعنی ذکر قلبی و کیفیت آن در باب ذکر خواهد آمد.
و اما قسم سوم، که تدبر در مسائل و معارف و احکام و آداب باشد عبارت است از تحصیل علوم اخرویه و فضیلت آن، در بیان علم، معلوم شد و اما قسم چهارم، بیان آن در بیان طول امل و ذکر مذمت دنیا و بیان موت و امثال آنها می شود.
و در این مقام اشاره می شود به شرافت تفکر در عجایب صنایع آفریدگار و تدبر در آثار قدرت کامله پروردگار و کیفیت فضیلت آن و تأمل در آنچه متعلق به خود شخص است از اعمال و احوال و چگونگی آن.
اما تفکر در عجایب صنع الهی، پس شرافت آن امری است که بر هر کسی ظاهر است، زیرا که تفکر آنها عبارت است از اینکه از راه دل در آیات «آفاق» و «انفس» سیر کنی، و از آنها پی به آفریننده آنها بری، و او را بشناسی، و قدرت شامله و عظمت کامله او را بدانی و شکی نیست که غرض از خلقت انسانی نیست مگر همین و از برای احدی ترقی از حضیض نقصان، به اوج کمال ممکن نیست مگر به این و این سر کلید خزائن اسرار الهیه و مشکوه انوار قدسیه است گوش هوش به واسطه آن شنوا، و دیده عبرت بین از آن بینا و این است که معارف حقه را بجز به واسطه آن نتوان صید کرد و کمندی است که حقایق ثقلیه را به غیر از دست آویزی آن به سوی خود نتواند کشید مرغ دل را پرواز به آشیان قدس به این بال و پر میسر، و شخص روح را مسافرت به وطن حقیقی به واسطه این مرکب متصور است ظلمت جهل از آن زایل و نور علم به آن حاصل می شود و از این است که آیات و اخبار بسیار در فضل آن وارد شده است چنانچه حق تعالی می فرماید: «اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الأرض و ما بینهما الا بالحق» یعنی: «آیا در نزد خود تفکر نکردند که خدا ایجاد نکرده است آسمان و زمین و آنچه در ما بین آنها هست را مگر به سبب امری که حق است» و به لغو و هرزه نیافریده است
و می فرماید: «فاعتبروا یا أولی الأبصار» یعنی: «در مخلوقات تامل کنید و از آنها عبرت بگیرید ای بینندگان» و باز فرموده است «ان فی خلق السموت و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الأباب» یعنی «به درستی که در خلق کردن آسمان ها و زمین، علامات قدرت کامله آنها است، از برای صاحبان هوش و عقل» و در موضعی دیگر می فرماید: «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الأرض» یعنی «آنچنان کسانی که خدا را یاد می کنند ایستاده و نشسته و خوابیده و تفکر می کنند در خلقت آسمان ها و زمین» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «تفکر، حیات دلی است که بصیرت داشته باشد» و نیز از آن حضرت روایت شده است که «تفکر در یک ساعت، بهتر است از عبادت یک ساله، و نمی رسد به مرتبه تفکر مگر کسی که خدا او را مخصوص توحید و معرفت کرده باشد» و باز از آن جناب مروی است که «بهترین عبادات، صرف نمودن فکر است در خدا و قدرت او» و مراد از «فکر در خدا»، فکر در عجائب صنایع اوست، نه در ذات مقدسش، زیرا که تفکر در ذات، ممنوع است، همچنان که مذکور خواهد شد.
و از سید اولیاء علیه التحیه و الثناء مروی است که «تفکر می خواند آدمی را به نیکوئی و عمل به آن» و در حدیثی دیگر فرمودند که «به واسطه تفکر، دل خود را آگاه کن» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «به سبب جولان دادن فکر، فراهم می شود رأی پرمنفعت» و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «فکر، آئینه حسنات است و کفاره سیئات و روشنی دلها و وسعت خلق و به وسیله آن می رسد آدمی به آنچه صلاح امر معاد است، و حاصل می شود اطلاع بر عواقب امور و زیادتی در علم و آن خصلتی است که هیچ عبادتی مثل آن نیست» و از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که «عبادت، به زیادی نماز و روزه نیست، بلکه عبادت، تفکر کردن در امر پروردگار است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
انواع گیاهان و فوائد آنها
و زمانی تأمل کن در انواع گیاهها که از حد و حصر افزون و از حساب و شماره بیرون است، هر یک را شکلی و رنگی و طعمی و بوئی و منفعتی و خاصیتی، یکی غذای بدن می شود، دیگری قوت تن، آن یک زهر جانگزا و این یک تریاق فرح افزا، آن جان می ستاند و این روح می بخشد یکی خواب می آورد و یکی خواب را از دیده می برد، یکی مفرح جان و یکی باعث اندوه بی پایان، این سرد است و آن گرم، این خشک است و آن تر، با آنکه همه از یک زمین روئیده و از یک چشمه آن نوشیده زنهار تا دیو تو را وسوسه نکند که این اختلاف تخم آنها است در استخوان خرمایی نخل بلند با خوشه های خرما، کی بود؟ و در دانه گندمی، چندین خوشه و در هر خوشه زیاده از صد دانه کی دیده.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
حقیقت دنیا در حق بندگان
و اما حقیقت دنیا در حق بندگان عبارت است از آنچه پیش از مردان از برای ایشان حاصل می شود و آنچه را بعد از مردن بیابند آن آخرت است پس هر چه پیش از مردن از برای بنده در آن بهره و حظی و غرضی و لذتی است آن دنیاست در حق او و از برای او دو نوع علاقه به آن چیز است یکی علاقه دل، که دوستی آن است و دیگری گرفتاری بدن، که مشغول شدن به اصلاح و تربیت آن است، تا استیفای حظ خود را از آن کند.
و حقیقت دنیا در حق بندگان، همان علاقه قلبیه و گرفتاریهای بدنیه و لذات نفسیه است، که حاصل می شود نه آن اعیانی که علاقه به آنها دارد یا مشغول به آنها می شود.
و چنین ندانی که هر چه بندگان را پیش از وفات رغبت و میل به آن است که دنیا در حق ایشان عبارت از آن است، همه اینها مذموم و بد است، زیرا که آنچه را آدمی در این عالم میل به آن دارد بر دو قسم است:
یکی آنکه فایده آن بعد از مردن به او می رسد، و غرض از تحصیل آن و میل به آن، اثر و ثمره اش در عالم آخرت است، مثل علم نافع و عمل صالح، که صاحب آن به آن بلند می شود بلکه بسا باشد که آن محبوب ترین و لذیذترین چیزها در نزد او باشد و این اگرچه از دنیاست، چون حصول آن و التذاذ به آن، در این عالم نیز متحقق می شود و لیکن از دنیای مذموم نیست، زیرا که عمده اثر آن در آخرت به او می رسد و آن را از دنیا می شمرند به جهت آنکه در آنجا حاصل می شود
و از این جهت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز را از دنیا شمردند و فرمودند: «حبب إلی من دنیاکم ثلث الطیب و النساء و قره عینی فی الصلوه» یعنی «سه چیز از دنیای شما در نزد من محبوب است بوی خوش، و زنان، و روشنی چشم من در نماز است» و با وجود اینکه نماز از اعمال آخرت است پس دنیای مذموم عبارت است از لذتی که وسیله لذت دیگر در آخرت نباشد و آن نیست مگر تلذذ به معاصی، و تنعم در مباحاتی که زاید بر قدر ضرورت است.
و اما تحصیل قدری که در بقاء حیات، و معاش عیال، و حفظ آبرو ضروری است از اعمال صالحه و عبادات حسنه است چنان که در احادیث به آن تصریح شده است.
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «عبادت هفتاد جزء است و افضل آنها طلب روزی حلال است» و نیز از آن حضرت مروی است که «ملعون است هر که کل بر مردمان شود، و ثقل خود را بر دیگران افکند» از سید سجاد علیه السلام مروی است که «دنیا بر دو قسم است: دنیائی است که قدر کفایت و ضرورت است و دنیائی است که ملعون است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «هر که در دنیا طلب روزی نماید به جهت استغنای از مردم، و وسعت بر عیال، و احسان با همسایگان، ملاقات خواهد کرد خدای را در حالتی که روی او مانند ماه شب چهارده بوده باشد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «کسی که سعی کند در تحصیل روزی عیال، مثل کسی است که در راه خدا جهاد نماید و به درستی که خدا دوست دارد سفرکردن و اختیار غربت را درطلب روزی» و فرمود که «از ما نیست کسی که دنیا را به جهت آخرت ترک کند یا آخرت را به جهت دنیا ترک نماید» «روزی شخصی به آن حضرت عرض کرد که ما دنیا را می طلبیم و دوست داریم که که به ما رو آورد حضرت فرمود: چه می خواهی با آن کنی؟ عرض کرد که می خواهم خود و عیالم از آن منتفع گردیم و صله رحم به جا آورم و تصدق نمایم و حج و عمره به عمل آورم فرمود: این طلب دنیا نیست، بلکه طلب آخرت است» حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در زمینی کار می کرد به نوعی که قدمهای همایونش به عرق فرو رفته بود شخصی عرض کرد: کارگذاران کجایند که شما خود کار می کنید؟ فرمود که بیل داری کرد در زمین خود کسی که از من و پدرم بهتر است عرض کرد آن کدام شخص بود؟ فرمود: رسول الله و امیرالمومنین علیه السلام و همه پدران من به دست خود کار می کردند و زراعت می نمودند، و آن، عمل انبیا و مرسلین و اوصیاء و صالحین است» و اخبار به این مضمون بسیار است پس کار کردن و طلب نمودن روزی به جهت وسعت خود و عیال، انفاق در راه خداوند متعال است، و از دنیائی است که مستحسن و ممدوح است بلکه از برای هر مومنی لازم است که راه کسب حلالی از برای او بوده باشد، که به آن اخذ ضروریات خود را نماید حضرت امیرامومنین علیه السلام فرمود که «خدا به داود نبی وحی فرستاد که نیکو بنده ای هستی اگر از بیت المال نمی خوردی و به دست خود شغلی می کردی؟ پس داود علیه السلام به این جهت چهل شبانه روز گریست خداوند تعالی آهن را از برای او نرم کرد، و هر روز یک زره می ساخت و هزار درهم می فروخت و سیصد و شصت زره ساخت و به سیصد و شصت هزار درهم فروخت و از بیت المال مستغنی شد» به حضرت صادق علیه السلام عرض کردند که «مردی می گوید که من در خانه خود می نشینم و نماز و روزه به جای می آورم و عبادت پروردگار خود را می کنم و روزی من خواهد رسید حضرت فرمود: این یکی از آن سه نفری است که دعای ایشان مستجاب نمی شود» و از این اخبار مستفاد می شود که سزاوار هر یک از مومنین آن است که راه کسب حلال طیبی داشته باشد و این یک معنی حریت و آزادی است در نزد علمای این فن، زیرا که از برای آزادی در نزد ایشان دو معنی است: یکی این و دوم: رهائی از دست هوا و هوس، و خلاصی از بندگی قوه شهویه، که عبارت است از عفت، و ضد این، بندگی هوا و هوس است که از طرف افراط قوه شهویه است و ضد اول، رقیت و بندگی به معنی اخص است، که عبارت است از نظر به دست مردم داشتن و چشم به اموال ایشان دوختن و روزی خود و عیال را به مال مردم حواله کردن، خواه به طریق حرام، از ظلم و تعدی و غصب و دزدی و خیانت و خواه غیر حرام، از قبیل صدقه گرفتن و فضول مال مردم را اخذ کردن.
بلکه مطلق چیزی از مردم گرفتن حریت نفس را زایل، و آدمی را از زمره آزادگان خارج می کند و شکی نیست که رقیت به این معنی، از صفات مذمومه، و حالات خبیثه است، زیرا که یک نوع آن، که گرفتن مال مردم به طریق حلال نباشد. علاوه بر اینکه موجب عذاب اخروی و مواخذه الهی است، نوعی از گدائی است، که جمع شده است با بی شرمی و بی حیائی، و مشتمل است بر ذلت و پستی آری چه پستی از آن بالاتر که فقیر بینوائی را ستم کنی و به جور و تعدی، فضول اموال ایشان را بستانی و صرف خود و عیال خود کنی یا پنهان از کسی مال او را بدزدی یا خیانت کنی و به آن معاش نمائی و چه بی شرمی؟ از آن بیشتر که مال کسی را بدزدی یا به ستم بگیری و با وجود این بر صاحب بیچاره اش بزرگی بفروشی؟
و نوع دیگر آن اگر چه با وجود استحقاق حرام نباشد، اما چون باعث توقع از مردم و چشم داشتن به دست ایشان است، خالی از ذلت و انکسار و طمع از غیر پروردگار نیست و به این سبب وثوق و اعتماد به خدا کم می شود و عاقبت منجر به سلب توکل و ترجیح مخلوق بر خالق می گردد و این منافی مقتضای ایمان و معرفت خداوند منان است.
و حقیقت دنیا در حق بندگان، همان علاقه قلبیه و گرفتاریهای بدنیه و لذات نفسیه است، که حاصل می شود نه آن اعیانی که علاقه به آنها دارد یا مشغول به آنها می شود.
و چنین ندانی که هر چه بندگان را پیش از وفات رغبت و میل به آن است که دنیا در حق ایشان عبارت از آن است، همه اینها مذموم و بد است، زیرا که آنچه را آدمی در این عالم میل به آن دارد بر دو قسم است:
یکی آنکه فایده آن بعد از مردن به او می رسد، و غرض از تحصیل آن و میل به آن، اثر و ثمره اش در عالم آخرت است، مثل علم نافع و عمل صالح، که صاحب آن به آن بلند می شود بلکه بسا باشد که آن محبوب ترین و لذیذترین چیزها در نزد او باشد و این اگرچه از دنیاست، چون حصول آن و التذاذ به آن، در این عالم نیز متحقق می شود و لیکن از دنیای مذموم نیست، زیرا که عمده اثر آن در آخرت به او می رسد و آن را از دنیا می شمرند به جهت آنکه در آنجا حاصل می شود
و از این جهت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز را از دنیا شمردند و فرمودند: «حبب إلی من دنیاکم ثلث الطیب و النساء و قره عینی فی الصلوه» یعنی «سه چیز از دنیای شما در نزد من محبوب است بوی خوش، و زنان، و روشنی چشم من در نماز است» و با وجود اینکه نماز از اعمال آخرت است پس دنیای مذموم عبارت است از لذتی که وسیله لذت دیگر در آخرت نباشد و آن نیست مگر تلذذ به معاصی، و تنعم در مباحاتی که زاید بر قدر ضرورت است.
و اما تحصیل قدری که در بقاء حیات، و معاش عیال، و حفظ آبرو ضروری است از اعمال صالحه و عبادات حسنه است چنان که در احادیث به آن تصریح شده است.
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «عبادت هفتاد جزء است و افضل آنها طلب روزی حلال است» و نیز از آن حضرت مروی است که «ملعون است هر که کل بر مردمان شود، و ثقل خود را بر دیگران افکند» از سید سجاد علیه السلام مروی است که «دنیا بر دو قسم است: دنیائی است که قدر کفایت و ضرورت است و دنیائی است که ملعون است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «هر که در دنیا طلب روزی نماید به جهت استغنای از مردم، و وسعت بر عیال، و احسان با همسایگان، ملاقات خواهد کرد خدای را در حالتی که روی او مانند ماه شب چهارده بوده باشد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «کسی که سعی کند در تحصیل روزی عیال، مثل کسی است که در راه خدا جهاد نماید و به درستی که خدا دوست دارد سفرکردن و اختیار غربت را درطلب روزی» و فرمود که «از ما نیست کسی که دنیا را به جهت آخرت ترک کند یا آخرت را به جهت دنیا ترک نماید» «روزی شخصی به آن حضرت عرض کرد که ما دنیا را می طلبیم و دوست داریم که که به ما رو آورد حضرت فرمود: چه می خواهی با آن کنی؟ عرض کرد که می خواهم خود و عیالم از آن منتفع گردیم و صله رحم به جا آورم و تصدق نمایم و حج و عمره به عمل آورم فرمود: این طلب دنیا نیست، بلکه طلب آخرت است» حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در زمینی کار می کرد به نوعی که قدمهای همایونش به عرق فرو رفته بود شخصی عرض کرد: کارگذاران کجایند که شما خود کار می کنید؟ فرمود که بیل داری کرد در زمین خود کسی که از من و پدرم بهتر است عرض کرد آن کدام شخص بود؟ فرمود: رسول الله و امیرالمومنین علیه السلام و همه پدران من به دست خود کار می کردند و زراعت می نمودند، و آن، عمل انبیا و مرسلین و اوصیاء و صالحین است» و اخبار به این مضمون بسیار است پس کار کردن و طلب نمودن روزی به جهت وسعت خود و عیال، انفاق در راه خداوند متعال است، و از دنیائی است که مستحسن و ممدوح است بلکه از برای هر مومنی لازم است که راه کسب حلالی از برای او بوده باشد، که به آن اخذ ضروریات خود را نماید حضرت امیرامومنین علیه السلام فرمود که «خدا به داود نبی وحی فرستاد که نیکو بنده ای هستی اگر از بیت المال نمی خوردی و به دست خود شغلی می کردی؟ پس داود علیه السلام به این جهت چهل شبانه روز گریست خداوند تعالی آهن را از برای او نرم کرد، و هر روز یک زره می ساخت و هزار درهم می فروخت و سیصد و شصت زره ساخت و به سیصد و شصت هزار درهم فروخت و از بیت المال مستغنی شد» به حضرت صادق علیه السلام عرض کردند که «مردی می گوید که من در خانه خود می نشینم و نماز و روزه به جای می آورم و عبادت پروردگار خود را می کنم و روزی من خواهد رسید حضرت فرمود: این یکی از آن سه نفری است که دعای ایشان مستجاب نمی شود» و از این اخبار مستفاد می شود که سزاوار هر یک از مومنین آن است که راه کسب حلال طیبی داشته باشد و این یک معنی حریت و آزادی است در نزد علمای این فن، زیرا که از برای آزادی در نزد ایشان دو معنی است: یکی این و دوم: رهائی از دست هوا و هوس، و خلاصی از بندگی قوه شهویه، که عبارت است از عفت، و ضد این، بندگی هوا و هوس است که از طرف افراط قوه شهویه است و ضد اول، رقیت و بندگی به معنی اخص است، که عبارت است از نظر به دست مردم داشتن و چشم به اموال ایشان دوختن و روزی خود و عیال را به مال مردم حواله کردن، خواه به طریق حرام، از ظلم و تعدی و غصب و دزدی و خیانت و خواه غیر حرام، از قبیل صدقه گرفتن و فضول مال مردم را اخذ کردن.
بلکه مطلق چیزی از مردم گرفتن حریت نفس را زایل، و آدمی را از زمره آزادگان خارج می کند و شکی نیست که رقیت به این معنی، از صفات مذمومه، و حالات خبیثه است، زیرا که یک نوع آن، که گرفتن مال مردم به طریق حلال نباشد. علاوه بر اینکه موجب عذاب اخروی و مواخذه الهی است، نوعی از گدائی است، که جمع شده است با بی شرمی و بی حیائی، و مشتمل است بر ذلت و پستی آری چه پستی از آن بالاتر که فقیر بینوائی را ستم کنی و به جور و تعدی، فضول اموال ایشان را بستانی و صرف خود و عیال خود کنی یا پنهان از کسی مال او را بدزدی یا خیانت کنی و به آن معاش نمائی و چه بی شرمی؟ از آن بیشتر که مال کسی را بدزدی یا به ستم بگیری و با وجود این بر صاحب بیچاره اش بزرگی بفروشی؟
و نوع دیگر آن اگر چه با وجود استحقاق حرام نباشد، اما چون باعث توقع از مردم و چشم داشتن به دست ایشان است، خالی از ذلت و انکسار و طمع از غیر پروردگار نیست و به این سبب وثوق و اعتماد به خدا کم می شود و عاقبت منجر به سلب توکل و ترجیح مخلوق بر خالق می گردد و این منافی مقتضای ایمان و معرفت خداوند منان است.
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۷
پاسبان خفته ی این دار گر بیدار بود
کی برای کیفر غارت گران بی دار بود
پرده دل تا نشد چاک از غمت پیدا نگشت
کز پس یک پرده پنهان صد هزار اسرار بود
ناتوانی بین که درمان دل بیمار خویش
جستم از چشمی که آن هم از قضا بیمار بود
در شب غم آنکه دامان مرا از کف نداد
با گواهی دادن دل دیده ی خون بار بود
نیست گوش حق نیوشی در خراب آباد ما
ورنه از دست تو ما را شکوه ی بسیار بود
کی برای کیفر غارت گران بی دار بود
پرده دل تا نشد چاک از غمت پیدا نگشت
کز پس یک پرده پنهان صد هزار اسرار بود
ناتوانی بین که درمان دل بیمار خویش
جستم از چشمی که آن هم از قضا بیمار بود
در شب غم آنکه دامان مرا از کف نداد
با گواهی دادن دل دیده ی خون بار بود
نیست گوش حق نیوشی در خراب آباد ما
ورنه از دست تو ما را شکوه ی بسیار بود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹