عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۰ گوهر پیدا شد:
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۰
فریاد ز دست فلک بی سر و بن
کاندر بر من نه نو بهشت و نه کهن
با این همه نیز شکر میباید کرد
گر زین بترم کند که گوید که مکن
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۹
دارم ز جفای فلک آینه گون
وز گردش این سپهر خس پرور دون
از دیده رخی همچو پیاله همه اشک
وز سینه دلی همچو صراحی همه خون
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۱
فریاد ز دست فلک آینه گون
کز جور و جفای او جگر دارم خون
روزی به هزار غم به شب می‌آرم
تا خود فلک از پرده‌چه آرد بیرون
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۱
ای زاهد و عابد از تو در ناله و آه
نزدیک تو و دور ترا حال تباه
کس نیست که از دست غمت جان ببرد
آن را به تغافل کشی این را بنگاه
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۱
یا سرکشی سپهر را سرکوبی
یا خار و خس زمانه را جاروبی
بگرفت دلم ازین خسیسان یا رب
حشری نشری قیامتی آشوبی
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۲
با فاقه و فقر همنشینم کردی
بی خویش و تبار و بی قرینم کردی
این مرتبهٔ مقربان در تست
آیا به چه خدمت این چنینم کردی
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۴
ای دل تا کی مصیبت‌افزا گردی
ای خون شده چند دردپیما گردی
انداختیم دربدر و کوی به کوی
رسوا کردی مرا، تو رسوا گردی
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۸
ما را به سر چاه بری دست زنی
لاحول کنی و شست بر شست زنی
بر ما به ستم همیشه دستی داری
گویی عسسی و شامگه مست زنی
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۳۴
بدرود گفت فر جوانی
سستی گرفت چیره‌زبانی
شد نرم همچو شاخهٔ سوسن
آن کلک همچو تیغ یمانی
شد خاکسار دست حوادث
آن آبدار گوهر کانی
شد آن عذار دلکش پژمان
گشت آن غرور و نخوت فانی
تیر غم نشست به پهلو
چندان که پشت گشت کمانی
شد هفت سال تا ز خراسان
دورم فکند چرخ کیانی
اکنون گرم ز خانه بپرسند
نارم درست داد نشانی
شهر ری آشیانهٔ بوم است
بوم اندر آن به مرثیه‌خوانی
هر بامداد خانه شود پر
ز انبوه دوستان زبانی
غیبت کنند و قصه سرایند
در شنعت فلان و فلانی
آن روز راحتم که گریزم
از چنگ آن گروه، نهانی
گویی پی شکست بزرگان
با دهر کرده‌اند تبانی
یا رب! دلم شکست در این شهر
حال دل شکسته تو دانی
من نیستم فراخور این جای
کاین جای دزدی است و عوانی
دزدند، دزد منعم و درویش
پست‌اند، پست عالی و دانی
سیراب باد خاک خراسان
و ایمن ز حادثات زمانی
در نعمتش مباد کرانه
در مردمش مباد گرانی
آن بنگه شهامت و مردی
آن مرکز امیری و خانی
آن مفتخر به تاج سپاری
آن مشتهر به شاه نشانی
آن کوهسار دلکش و احشام
وآن دلنشین سرود شبانی
و آن شاعران نیکوگفتار
الفاظ نیک و نیک معانی
ملک‌الشعرای بهار : مسمطها
شمارهٔ ۴
زال زمستان گریخت از دم بهمن
آمد اسفند مه به فر تهمتن
خور به فلک تاخت همچو رای پشوتن
آتش زردشت دی فسرد به گلشن
سبزه چو گشتاسب خیمه زد به گلستان
قائد نوروز چتر آینه‌گون زد
ماه سفندارمذ طلایه برون زد
ساری منقار و ساق پای به خون زد
هدهد بر فرق تاج بوقلمون زد
زاغ برون برد فرش تیره ز بستان
ماه دگر نوبهار جیش براند
از سپه دی سلاحها بستاند
گل را بر تخت خسروی بنشاند
بلبل دستانسرا نشید بخواند
همچو من اندر مدیح حجت یزدان
صدرا! عبدالمجید خادم باشی
کرده به تکذیب من جفنگ تراشی
گویی خود مرتشی نبوده و راشی
حیف است آنجا که دادخواه تو باشی
بر من مسکین نهند این همه بهتان
گر ره مدحش به پیش گیرم ننگ است
ور کنمش هجو، راه قافیه تنگ است
صرفنظر گر کنم ز بس که دبنگ است
گوید پای کمیت طبعم لنگ است
به که برم شکوه پیش شاه خراسان
گویم : « شاها! شده است باشی پر لاف
از ره عدوان به عیب بنده سخن‌باف
چاره کنش گر به بنده باشدت الطاف»
گویم و دارم یقین که از ره انصاف
شاه خراسان دهد جزای وی آسان
تا که تبرا بود به کار و تولا
تا که پس از «لا» رسد سرادق «الا»
خرم و سرسبز مان به همت مولا
بر تو مبارک کند خدای تعالی
شادی مولود شاه خطهٔ امکان
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳
اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بی‌وفا ای بی مروت
گریبانم ز دستت چاک چاکو
نخواهم دوخت تا روز قیامت
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۹
پسندی خوار و زارم تا کی و چند
پریشان روزگارم تا کی و چند
ته که باری ز دوشم برنگیری
گری سربار بارم تا کی و چند
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۸۳
خدایا خسته و زارم ازین دل
شو و روزان در آزارم ازین دل
مو از دل نالم و دل نالد از مو
ز مو بستان که بیزارم ازین دل
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۳
دو زلفانت گرم تار ربابم
چه میخواهی ازین حال خرابم
ته که با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی بخوابم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۶
نذونی ای فلک که مستمندم
وامو پر بد مکه که دردمندم
به یک گردش که میکردی ببینی
چو رشته مو به سامانت ببندم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۱۳
غم عالم همه کردی به بارم
مگر مو لوک مست سر قطارم
مهارم کردی و دادی به ناکس
فزودی هر زمان باری به بارم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۱۷
ز دست چرخ گردون داد دیرم
هزاران ناله و فریاد دیرم
نشنید دستانم با خس و خار
چگونه خاطر خود شاد دیرم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۲۵
ز هجرانت هزار اندیشه دیرم
همیشه زهر غم در شیشه دیرم
ز ناسازی بخت و گردش چرخ
فغان و آه و زاری پیشه دیرم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۳۱
فلک بر هم زدی آخر اساسم
زدی بر خمرهٔ نیلی لباسم
اگر داری برات از قصد جانم
بکن آخر ازین دنیا اساسم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۴۰
شبی نالم شبی شبگیر نالم
ز جور یار و چرخ پیر نالم
گهی همچون پلنگ تیر خورده
گهی چون شیر در زنجیر نالم