عبارات مورد جستجو در ۵۴۴۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۹۹
ای در هر دم دو صد جهان پر چاره
در وادی جست و جوی تو آواره
آتشکدهٔ دلِ مرا باز رهان
از صحبتِ نفسِ گبرِ آتش خواره
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۶۹
چون نیست ترا کار ز سودا بیرون
زان افتادی ز پرده شیدا بیرون
ای قطرهٔ افتاده به صحرا بیرون
از بهر چه آمدی ز دریا بیرون
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶
هر دم که دلم به فکر در کار آید
هر ذرّهٔ دل منبعِ اسرار آید
هر قطره که از بحر دلم بردارم
بحری دگر از میان پدیدار آید
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۷
هر روز حجاب بیقراران بیش است
زان، درد من از قطرهٔ باران بیش است
زینجا که منم تا که بدانجا که منم
دو کون چه باشد که هزاران بیش است
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۳۹
گاهی ز خیال دلبر آئی زنده
گاه از سخن چو شکر آئی زنده
گم گرد و خوشی بمیر و جانی کم گیر
زیرا که به جان دیگر آئی زنده
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۶۳
از ننگ وجودم که رهاند بازم
تا من ز وجود با عدم پردازم
هرگه که وجود خود بدو در بازم
آن دم به وجود خود سزد گر نازم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۰
مائیم در اوفتاده چون مرغ به دام
دلخستهٔ روزگار و آشفته مدام
سرگشته درین دایرهٔ بی در وبام
ناآمده برقرار و نارفته به کام
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۷
هم قصّهٔ یار میبنتوان گفتن
همه غصهٔ کار میبنتوان گفتن
سرّی که میان من و جانانِ من است
جز بر سرِ دار میبنتوان گفتن
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۷
گفتم که شد از نفس پلیدم، دل، پاک
دردا که نشد پاک و شد از درد هلاک
اندر حق آنکسی چه گویند آخر
کاو غرقهٔ دریاست جنب رفته به خاک
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۱۴
چون نیست درین چاه بلا دسترسیت
بر پشتی کیست هر زمانی هوسیت
بر چرخ سیاه کاسهٔ بی سر و بن
صد کوزه توان گریست در هر نفسیت
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۲۳
امروز منم به جان و تن درمانده
هم من به بلا و رنج من درمانده
شوریده دلی هزار شور آورده
بیخویشتنی به خویشتن درمانده
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۵
کو مستمعی تا سخنش برگویم
واحوالِ دلِ ممتحنش برگویم
بیخویشتنی ندیدهام در همه عمر
تا واقعهٔ خویشتنش برگویم
عطار نیشابوری : باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن
شمارهٔ ۳
پیوسته دلم به جانت میخواهد جُست
دست از توبه خون دیده میخواهد شست
چندان که به خود، قدم زنم در ره تو
در هر قدمم حجاب میخواهد رست
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۲۴
ای تن ز زمانه سر نگون مینشوی
وی دل تو درین میانه خون مینشوی
وی جان تو ازین تن ز جان آمده سیر
آخر به چه خوشدلی برون مینشوی
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۳۶
میترسم و بیقیاس میترسم من
چون خوشه ز زخم داس میترسم من
شک نیست که سخت وادیی در پیش است
زین وادی پُر هراس میترسم من
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۲۲
بس داغ که چرخ بر دلِ ریش کشید
بس جان که به رای سوختن بیش کشید
بس شخصِ شریف و سینهٔ بی غصّه
کاین خاکِ نهنگ در دمِ خویش کشید
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۱
هر چند که پشت و روی دارم کاری
از دیدهٔ خویش تازه رویم باری
رویم که ز آب دیده دارد ادرار
هر لحظه مراتازه کند ادراری
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۸
شبرنگ خطت که رام افسونم بود
میتاخت به تک که تشنهٔ خونم بود
بر روی آمد، تو گویی از گرم روی
شبرنگ خط تو، اشک گلگونم بود
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۲۰
در عشق تو دل زیر و زبر باید برد
ره توشهٔ تو خون جگر باید برد
گر روی به روی تو همی نتوان کرد
سر بر پایت عمر بسر باید برد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۲۸
چون من به تو در همه جهانم زنده
یک لحظه مباد بی تو جانم زنده
بی زحمت تن با تو دلم را نفسی است
گر زندهام امروز بدانم زنده