عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
ایرج میرزا : قطعه ها
تقاضای وجهِ قبض
وزیرِخمسه اگر وجهِ قبضِ من ندهد
به حقِّ خمسه ی آلِ عبا که بَد کَرْدَست
وگر تَعَلُّل بیشتر روا دارد
حقوقِ دوستی و مَردُمی لَگَد کردست
دگر چه عرض کُنَم دیرتر اگر بدهد
به دست خود چه بلا ها به جان خود کردست
نمی شناسد من کیستم ، گمان دارد
که این معامله با مادر صمَدْ کردست
زیاده وقت ندارم همین قَدَرْ تو بگو
که پول خواهد ایرج چو قبضْ رد کردست
ایرج میرزا : قطعه ها
احمد لایَنصَرِف
فکرِ شاهِ فَطِنی باید کرد
شاهِ ما گُنده و گول و خِرِف است
تخت و تاج و همه را وِل کرده
در هُتل هایِ اُروپ مُعتَکِف است
نشود منصرفِ از سَیرِ فَرَنگ
این همان احمدِ لایَنصَرِف است
ایرج میرزا : قطعه ها
دزد نگرفته
هر کس ز خزاند بُرد چیزی
گفتند مَبَر که این گُناه است
تعقیب نُموده و گرفتند
دزدِ نگرفته پادشاه است
ایرج میرزا : قطعه ها
افکار خنده آور
ای هم سفر عزیز من مَجد
افکارِ تو خنده آورنده است
خواهی تو اگر نویسی این جُنگ
بنویس، چه جایِ شعر بنده است
این پند که می دهم فراگیر
هر چند که اندکی گَزنده است
«در شعر مپیچ و در فنِ او»
کاین کار ز کار های گُنده است
روهوچی و روزنامه چی شو
این است که فایَدَت دِهَنده است
امروز به هر کجا ادیبی است
در گوشۀ عُزلتی خَزَنده است
اَشغال نصیب هر چه کونی است
اَحرار اسیرِ هر چه جِنده است
این سگ مرَضی بُوَد که آخِر
از گرسنگی ترا کُشَنده است
این است طَنابِ احتیاجی
کِت بر دَرِ هر خسی کشنده است
رَو تجرِبه یی ز حالِ من گیر
کاین تجربه مر ترا بَسَنده است
بینی تو که شعرِ بنده امروز
بر طبعِ مرا هب جان خَزَنده است
هر شعر که بشنوند نیکو
هر چند که بُوِیِ خون دهنده است
چون مختصر وسلیس و خوب است
یا صاف و صریح و پوست کَندَه است
از فُرطِ مَحَبَّتی که دارند
گویند که شعر، شعرِ رنده است
با این همه هیچ کس نَپُرسد
کاین مَرد که مُرده ای که زنده است
دزدانِ خروس دیگرانند
پرهاش بُرون ز جیبِ بنده است!
ایرج میرزا : قطعه ها
تاریخ فوت
این جهان پیش راد مردِ حکیم
هست محنت فزایِ غم آباد
زن و مرد و شَه و گدا دارند
همه از دستِ این جهان فریاد
چَشمِ عِبرت گُشا ببین که چه سان
مَسنَدِ جَم بداد بر کَفِ باد
پیر زالی است نو عروس نُمای
کرده در زیرِ خاک بس داماد
همه ناکام از زمانه روند
هیچ کس نیست از جهان دل شاد
جامۀ مرگش آسمان دوزد
هر که اندر زمین ز مادر زاد
دخترِ خاک گت دخترِ شه
آن قمر طلعت فرشته نهاد
لقبش هم عزیز عُلیا بود
چون به عزت قدم به خُلد نهاد
بهر تاریخ فوتش ایرج گفت
جایش اندر بهشت ایزد داد
ایرج میرزا : قطعه ها
دوزخ
به قدر فهم تو کردند وصف دوزخ را
که مار هفت سر و عقرب دو سر دارد
خدای خواهد اگر بنده را عذاب کند
ز مار و عقرب و آتش گزنده تر دارد
از آن گروه چه خواهی که از هزار نفر
اَقَلّ دویست نفر روضه خوان خَر دارد
دویست دیگر جن گیر و شاعر ورَمّال
دویست واعظ از روضه خوان بَتَر دارد
ایرج میرزا : قطعه ها
جواب به حامی عارف
میم سپاسی کجاست تا که نگوید
عارف بیچاره دادخواه ندارد
میم سپاسی اگر قدم نهد پیش
جیم اساسی دگر پناه ندارد
هر که نگوید که عارف آدم خوبی است
عامی محض است و اشتباه ندارد
روز قیامت شود به صورت خرچنگ
هر که ز عارف ادب نگاه ندارد
آینه باشد وجود حضرت عارف
غصّه چرا می خوری که آه ندارد
کیست در ایران که هرچه دارد از او نیست
یاوه چه گویی که مال و جاه ندارد
او مَلِکی باشد از ملایک عَرشی
هیچ ملک مرتع و سپاه ندارد
مولَوی او رَسَد ز عالم لاهوت
جامه مَدَر گر به سر کلاه ندارد
رو تو شبی در تاتر او که ببینی
هیچ شهی این قدر سپاه ندارد
آن همه کز بهر او زنند کِسان دست
آن همه مس زن خُسوف ماه ندارد
مجلس حالش ندیده یی که ببینی
هیچ کس این مایه دستگاه ندارد
آن قدر او را بود علاقه به ایران
هیچ حشیشی به خانقاه ندارد
تا که روان دیده اشک مام وطن را
خندۀ شیرین و قاه قاه ندارد
تهمت محض است بچّه بازیِ عارف
بنده قسم می خورم که باه ندارد
بهر تماشای خلقت است که گاهی
بچّه به گیر آورد که شاه ندارد
گاه به گاه او کند به روی نکو میل
کیست که این میل گاه گاه ندارد
عارف ما هر چه هست و نیست همین است
هیچ در او مکر وسوسه راه ندارد
با همه تندی و زود رنجی عارف
ربط به آن آب زیرِ کاه ندارد
آدم بی عیب کو؟ تو هیچ شنیدی
باغ که گُل دارد و گیاه ندارد
در دل من هیچ جز محبت او نیست
حیف که این مدعا گُواه ندارد
آه که من ره نیافتم به دل او
من چه کنم این خرابه راه ندارد
هر که سعایت کند میان من و او
هر که ببینم چو من رفاه ندارد
ساعی و نَمام روز خوب نبیند
چاه کن آسودگی ز چاه ندارد
بنده اگر چند شعر هرزه سرودم
این همه اَلغوث و یاإله ندارد
در دو سه جا نامِ عارف آمده در شعر
وا اسفا وا مصیبتاه ندارد
مَردم اگر شعر خواه و شعر شناسند
ربط به این عبدِ روسیاه ندارد
من چه کنم شعرم از شفاه بیفتد
بنده تسلط که بر شِفاه ندارد
سیل روان عاقبت ز سیر بمانَد
شعر روان هیچ ایستگاه ندارد
میم سپاسی قسم به حضرت عباس
بنده در این ماجَرا گُناه ندارد
ایرج میرزا : قطعه ها
جنده بازی
هر کس که نمود جنده بازی
دائم به ذکر علیل باشد
سوزاک نمایدش بلاشک
گر دختر جبرئیل باشد
ایرج میرزا : قطعه ها
تصویر زن
بر سر در کاروان سرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم این خبر ر ا
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که وا شریعتا، خلق
روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سر در آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد، آن یکی خاک
یک پیچه ز گِل بر او بریدند
ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جَست
رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی
چون شیر درنده می جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را
پاچین عفاف میدریدند
لب های قشنگ خوشگلش را
مانند نبات می مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه می تپیدند
درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنمیدند
می گشت قیامت آشکار ا
یکباره به صور می دمیدند
طَیر از وَکرات و وحش از جحر
انجم ز سپهر می رمیدند
این است که پیش خالق و خلق
طلاب علوم رو سفیدند
با این علما هنوز مردم
از رونق ملک نا امیدند
ایرج میرزا : قطعه ها
جواب وحید
ستوده طبع وحیدا رسید نامۀ تو
شد از رسیدنش این جان ناتوان خرسند
ز گفته های تو در وصف خویش خُرسندم
چنان که از کرم ابر، بوستان خرسند
نه من به تنها خرسند از آن شدم که شود
برای هر که فرستند ارمغان خرسند
اَخ الفضایل واُمُ المَکارِمی و ز تو
دل ابوالفرج و ابن خلکان خرسند
زمانه فرصت این حرف ها به ما ندهد
غمین مباش اگر نیستی به جان خرسند
به هر که در نگری چون من و تو دلتنگست
گُمان مبر که بود کس در این جهان خرسند
اگر ز درد دل بنده با خبر باشی
شوی ز درد دل خویش بی گمان خرسند
من از روان خود آزرده ام ولی مردُم
ازین که هست فلان شعرِ من روان خرسند
چنانکه در غم جهان کندن است مردِ صلیب
به نظره جمعی در پایِ دارِ آن خرسند
تمام بی هنرانند خلق دورۀ ما
چسان شود دو هنرور در آن میان خرسند
ز ضعف اهل دل ارباب مُلک خرسندند
چنانکه را هزن از ضعف کاروان خرسند
من ار ملول گذشتم ز دوستان سهلست
به جای بنده بمانند دوستان خرسند
ایرج میرزا : قطعه ها
بهشت و دوزخ
رسول دید که جمعی گسسته افسارند
به چاره خواست کِشان رِبقَه در رِقاب کند
بهشت و دوزخی آراست بهر بیم و اُمید
که دعوتِ همه بر مِنهَج صواب کند
من از جحیم نترسم از آن که بار خدای
نه مطبخی است که در آتشم کباب کند
ز مار و عقرب و آتش گزنده تر دارد
خدای خواهد اگر بنده را عذاب کند
جحیم قهر الهی است کاندر این عالم
ترا به خوی بد و فعل بد عقاب کند
به قدر وسعت فکر تو آن یگانه حکیم
سخن ز دوزخ و فردوس در کتاب کند
برای ذوق تو شهوت پرست عبدالبطن
حدیث میوه و حوریّه و شراب کند
از آن نماز که خود هیچ از آن نمی فهمی
خدا چه فایده و بهره اکتساب کند
تفاخُری نبود مر خدایِ عالَم را
که چون تو ابلهی او را خدا حساب کند
ایرج میرزا : قطعه ها
انتقاد از سازندگان آرامگاه فردوسی
یک وجب ساخته آخر نشود قبر حکیم
شاید از خود دو سه پارک دگر آباد کنند
روح فرودسی از این زن جلبان در تعبست
کاش این روح گرامی را آزاد کنند
زنده در قبر کنند اهل ادب را لیکن
قبر فردوسی طوسی را آباد کنند
مبلغی پول بگیرند به این اسم از خلق
بعد خرج پسر و دختر و داماد کنند
بس که مال همه خوردند به این عنوانات
ف که گفتند همه فکر فرح زاد کنند
باید از دولت متبوعه کنند استمداد
خلق بیچاره چه دارند که امداد کنند
یادشان رفته که این کره خر از آن پدرست
کاش مرحوم علایی را هم یاد کنند
این قُرُمساق ز مشروطه چنین آدم شد
جای آنست که رحمت به ستبداد کنند
زنده بودم من و یک تن ز من امداد نکرد
جاکشان بعد که مُردم به من امداد کنند
دل احیا که از این زن جَلَبان شاد نشد
روح اموات مگر از خودشان شاد کنند
دل اهل هنر از دست شماها خون شد
بی جهت نیست اگر ناله و فریاد کنند
دال با ذال دگر فرق ندارد امروز
جای آن نیست گر ایراد به اُستاد کنند
حبس اولاد نمود آن همه بی هوشی ها
که مبادا ستمی خلق بر اولاد کنند
همه در باطن شمرند و به ظاهر در زهد
دعوی همسری سیّد سجاد کنند
آن که پیش دگران از غم خود یاد کند
قصدش آنست که قلبش دگران شاد کنند
ایرج میرزا : قطعه ها
کار و بار
ندانم از چه به هر جا که لفظ کار آید
ردیف آن را فی الفور لفظ بار کنند
برای آن که چو گاری به دستشان افتاد
بر آن سرند که تا بار خویش بار کنند
پیاده های سپاهی به شهر ما هر یک
به یک کرشمه همی کار صد سوار کنند
برای بردن اسب و درشکۀ مردم
بیا ببین که چه جفت و کلک سوار کنند
به جای آن که نشینند و حرف شعر زنند
چه خوش بُوَد که نشینند و فکر کار کنند
در آن محیط که باقیست نام خواجه و شیخ
چگونه اهل ادب بر من افتخار کنند
سخن سرایی را در دولت ذکاءالملک
همه به ایرج بی کاره واگذار کنند
ایرج میرزا : قطعه ها
در رثای کلنل محمد تقی خان پسیان
دلم به حال تو ای دوست دار ایران سوخت
که چون تو شیر نری را در این کُنام کنند
تمام خلق خراسان به حیرتند اندر
که این مقاتلۀ با تورا چه نام کنند
به چشم مردم این مملکت نباشد آب
و گرنه گریه برایت علی الدوام کنند
مخالفین تو سرمست بادۀ گل رنگ
موافقین تو خون جگر به کام کنند
نظام ما فقط از همّت تو دایر بود
بیا ببین که چه بعد تو با نظام کنند
رسید نوبت آن کز یبرای خون خواهی
تمام عدۀ ژاندارمری قیام کنند
دروغ و راست همه متهم شدند به جُبن
به هر وسیله ز خود دفع اتهام کنند
مرام تو همه آزادی و عدالت بود
پس از تو خود همه ترویج این مرام کنند
کسان که آرزوی عزت وطن دارند
پس از شهادت تو آرزوی خام کنند
به جسم هیأتِ ژاندارمری روانی نیست
وگر نه جنبشی از بهر انتقام کنند
ترا سلامت از آ« دشت کین نیاوردند
کنون به مدفن تو رفته و سلام کنند
پس از تو بر سر آن میز های مهمانی
پی سلامت هم اصطکاک جام کنند
پس از تو بر سر آن اسب ها سوار شدند
عروس وار در این کوچه ها خُرام کنند
سبیل ها را تا زیر چشم تاب دهند
به قد و قامت خود افتخار تام کنند
خدا نخواسته کاین مملکت شود آباد
وطن پرستان بیهوده اهتمام کنند
از این سپس همه مردان مملکت باید
برای زادن شبه تو فکر مام کنند
سزد که هر چه به هر جا وطن پرست بُوَد
پس از تو تا به ابد جامه مُشک فام کنند
ایرج میرزا : قطعه ها
رم
یا رب این عادت چه می باشد که اهل ملک ما
گاه بیرون رفتن از مجلس ز در رم می کنند
جمله بنشینند با هم خوب و برخیزند خوش
چون به پیش در رسند از همدگر رم می کنند
همچنان در موقع وارد شدن در مجلسی
گه ز پیش رو گهی از پشت سر رم می کنند
دردم در این یکی بر چپ رود آن یک به راست
از دو جانب دوخته بر در نظر رم می کنند
بر زبان آرند بسم الله بسم الله را
گوییا جن دیده یا از جانور رم می کنند
این که وقت رفت و آمد بود اما این گروه
در نشستن نیز یک نوع دگر رم می کنند
این یکی چون می نشیند دیگری ور می جهد
تا دو نوبت گاه کم گه بیشتر رم می کنند
فرضا اندر مجلسی گر ده نفر بنشسته بود
چون یکی وارد شود هر ده نفر رم می کنند
گویی اندر صحنه مجلس فنر بنشانده اند
چون یکی پا می نهد روی فنر رم می کنند
نام این رم را چو نادانان ادب بنهاده اند
بیشتر از صاحبان سیم و زر رم می کنند
از برای رنجبر رم مطلقا معمول نیست
تا توانند از برای گنجور رم می کنند
گر وزیری از در آید رم مفصل می شود
دیگر آن جا اهل مجلس معتبر رم می کنند
هیچ حیوانی ز جنس خود ندارد احتراز
این بشرها از هیولای بشر رم می کنند
همچو آن اسبی که بر من داده میر کامگار
بی خبر رم می کنند و باخبر رم می کنند
رم نه تنها کار این اسب سیاه مخلص است
مردم این مملکت هم مثل خر رم می کنند
ایرج میرزا : قطعه ها
وزیران دیدنی
وزرا از چه دیده می نشوند
راستی مردمانِ دیدنیند
نی غلط گفتم این معیدی ها
دیدنی نه، همان شنیدنیند
تا وزیرند از کسان ببرند
الحق این ناکَسان بُریدنیند
در وِثاقند و نیستند در آن
ثابت و محو چون شنیدنیند
از چه پرده وَصفشان گویم
بعضی از پرده ها دَریدَنیند
وُزَرا حکم ضِرطَه را دارند
که شنیده شوند و دیده نیند
ایرج میرزا : قطعه ها
فقیه
نشسته بود فقیهی به صدر مجلس درس
بجای لفظ عَن اندر کتاب خود من دید
قلم تراش و قلم برگرفت و مَن عَن کرد
سپس که داشت درآن باب اندکی تردید
یکی ز طُلاب این دید و گفت با دگران
جناب آقا عن کرد، جمله عن بکنید!
ایرج میرزا : قطعه ها
هجو حاکم
این حاکم بی عُرضه به ما اهل خراسان
دردی نفرستاد و دوا نیز نبخشید
گویند که از فرط لثامت به همه عُمر
در راه خدا نان به گدا نیز نبخشید
تنها نه از او خلق خدا خیر ندیدند
تقصیر کسی را به خدا نیز نبخشید
راضی به عَبایی شدم از همّتِ عالیش
با همّتِ عالیش عبا نیز نبخشید
ایرج میرزا : قطعه ها
قطعه
نصرت السلطنه دیوان عدالت را میر
صله شعر من از چیست به تأخیر کشید
از چه شه زاده حاکم صله شعر مرا
جزو اشرار قراداغ به زنجیر کشید
وعده وصل بد آیا که به تأخیر افتاد
یا شب هجر بد آیا که چنین دیر کشید
یا مگر آیه قرآن بد و تأویلی داشت
یا معما و لغز بود و به تفسیر کشید
یا مگر امر خطیری بد ما بین دول
کز پی مصلحتی کار به تدبیر کشید
یا بنای سخنم صورت ویرانی داشت
که زوجه صله اش کار به تعمیر کشید
ایرج این پرگویی بس کن ترسم بینی
که ز تطویل سخن کار به تقصیر کشید
ایرج میرزا : قطعه ها
قطعه
گویند ماکیان را باید گرفت و کشت
گر بر خلاف رسم کند نغمۀ خروس
بر گو که چون کنند اگر شاعری کند
شاعر پسند کودکی آماده چون عروس