عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۴
آن روز که بنده خاک خدمت بوسید
بر خدمت تو هیچ سعادت نگزید
وامروز چو رنگ و رونق خویش ندید
ابرام به خانه برد و امید برید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۷
در مستی اگر ببرد خوابم شاید
می دیده ببندد ارچه دل بگشاید
بیدار ز مادران چو تو کم زاید
بخت تو نیم که هیچ خوابم ناید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۲
زلف تو که در فتنه کنون می‌آید
از غارت جان و دل نمی‌آساید
وای از شب زلف تو که گر کار اینست
بس روز قیامت که جهان آراید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۳
گر بنده ز آب می‌بترسد شاید
مکتوب تو هم دلیریی ننماید
آخر دو سه خدمتم از آن سو آمد
باید که یکی جواب از این سو آید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۵
منصوریه هر گزت درآمد به ضمیر
کاین به درت موکب میمون وزیر
هین کو لب غنچه گو بیادست ببوس
کو دست چنار گو بیا دست بگیر
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۷
ای دل هم از ابتدا دل از جان برگیر
وانگه به فراغت پی آن دلبر گیر
یا نی مزن این حلقه و راه اندر گیر
وین هم به مزاج آن صد دیگر گیر
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۵
گر در طلب صحبتم ای شمع طراز
دوش آبله کرد پایت از راه دراز
امشب بر من بیای تا بانگ نماز
چون آبله بردست همی باش به ناز
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۷
گرمابه به کام انوری بود امروز
کانجا صنمی چو مشتری بود امروز
گویند به گرمابه همین دیو بود
ما دیو ندیدیم پری بود امروز
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۲
پیروزشه ای خورده سپهر از تو هراس
هر ساعت و بس کرده زمین‌بوس و سپاس
زیرا که کنی به خنجر چون الماس
از هفت فلک به یک زمان چارده طاس
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۸
ای دل تو برو به نزد جانان می‌باش
ساعت ساعت منتظر جان می‌باش
ای تن تو بیا ندیم هجران می‌باش
جان می‌کن و خون می‌خور و خندان می‌باش
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۴
یک چند نهان از دل بی‌حاصل خویش
با صبر پناه کردم از مشکل خویش
کام دلم آن بود که سرگشته شوم
گردان گردان شدم به کام دل خویش
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۵
با خاک برابرم ز بی‌سنگی خویش
وز دل خجل از دوام دلتنگی خویش
یارب بدهم شرم ز بی‌شرمی خویش
تا باز هم ز ننگ بی‌ننگی خویش
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۶
داری ز جهان زیاده از حصهٔ خویش
در باقی کن شکایت و قصهٔ خویش
تا کی ز پی شکم به درها گردی
بنشین و بخور طعام ذاغصهٔ خویش
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۷
گل روز دو عرض می‌دهد مایهٔ خویش
زنهار میفکن تو بر آن سایهٔ خویش
او خود چو ببیند پس از آن پایهٔ خویش
در پای تو ریزد همه پیرایهٔ خویش
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۰
زین رنگ برآوردن بر فور فلک
خون شد دلم و نیافتم غور فلک
در جمله گزیر نیست از جور فلک
تا رخت برون نبردی از دور فلک
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۳
ای گوهر تو خلاصهٔ عالم گل
باد از تو دو قوم را دو معنی حاصل
چون آب نکوخواه ترا حکم روان
چون لوله بداندیش ترا سوخته‌دل
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۶
ای چشم زمانه کرده روشن به جمال
در گوش تو برده خوشترین لفظ سؤال
رایی داری چو آفتاب اول روز
عمری بادت چو سایه‌ها بعد زوال
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۴
آنم که ندانم نه وجود و نه عدم
دانم که ندانم نه حدوث و نه قدم
می‌دانم و مطرب و حریفی همدم
مستی و طرب فزون و هشیاری کم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۱
دل فرق نمی‌کند همی دانه ز دام
راهیش به جامعست و راهیش به جام
با این همه ما و می و معشوقه به کام
در مصطبه پخته به که در صومعه خام
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۹
سودای تو بیرون شده یکسر ز سرم
وز کوی تو ببرید خرد رهگذرم
دست طلب تو باز در کوفت درم
تا با سر کار برد بار دگرم