عبارات مورد جستجو در ۹۶۷۱ گوهر پیدا شد:
خاقانی : قصاید
شمارهٔ ۲۲۳ - در تهنیت عید و مدح خاقان کبیر ابوالمظفر اخستان بن منوچهر بن فریدون
چون صبح‌دم عید کند نافه گشائی
بگشای سر خم که کند صبح نمائی
آن جام صدف ده که بخندد چو رخ صبح
چون صبح نمود آن صدف غالیه سائی
در خمکده زن نقب که در طاق فلک صبح
هم نقب زد و مرغ بر آن داد گوائی
چون گشت صبا خوش نفس از مشک و می صبح
خوش کن نفس از مشک و می انگار صبائی
مرغ از گلو الحان ستا ساخت دم صبح
برساز ستا چاک زد این سبز دوتائی
شو خوانچه کن از زهره دلان پیش که گیتی
رستی خورد از خوانچهٔ زرین سمائی
چون خوانچه کنی تا ز سر گرسنه چشمی
از خوانچهٔ گردون نکنی زله گدائی
چون خوانچهٔ گردون که نوالت همه زهر است
نانت ز چه شیرین و تو چون تلخ ابائی
چون پوست فکند و ز دهان مهره برآورد
این افعی پیچان که کند عمر گزائی
می نوش کن و جرعه بر این دخمه فشان ز آنک
دل مرده در این دخمهٔ پیروزه وطائی
بازیچه شمر گردش این گنبد بازیچ
گر طفل نه‌ای سغبهٔ بازیچه چرائی؟
جام است چو اشک خوش داود و همه بزم
مرغان سلیمان و پری‌روی سبائی
چون روی پری بینی و آن سلسلهٔ زلف
تعویذ خرد گم کنی و سلسله خائی
بشکست نفس در گلوی بلبله، بس گفت
ای عقل چه درد سری ، ای می چه دوائی
آن لعل لعاب ازدهن گاو فرو ریز
تا مرغ صراحی کندت نغز نوائی
مجلس همه دریا و قدح‌ها همه ماهی است
دریاکش از آن ماهی اگر مرد صفائی
از پیکر گاو آید در کالبد مرغ
جان پریان، کز تن خم یافت رهائی
از گاو به مرغ آمد و از مرغ به ماهی
وز ماهی سیمین سوی دلهای هوائی
ماه نو ما حلقهٔ ابریشم چنگ است
در گوش نه آن حلقه چو در حلقهٔ مائی
می‌کش، مکش آسیب زمین و ستم چرخ
بی‌چرخ و زمین رقص کن انگار هبائی
این هفت ده خاکی و نه شهر فلک را
قحط است و تو بر آخور سنگیش نپائی
نزل وعلف نیست نه در شهر و نه در ده
اینجا چه امیری کنی، آنجا چه گدائی
چون اسب تو را سخره گرفتند یکی دان
خشک آخور و تز سبزه چه در بند چرائی
در کاسهٔ سر دیگ هوس پختن تو چند
هین بادهٔ خام آر و مکن خام درائی
بحران هوس جام چو بهری برد از تو
زانک از سر سرسام هوا بر سر پائی
گر محرم عیدند همه کعبه ستایان
تو محرم می باش و مکن کعبه ستائی
احرام که گیری چو قدح گیر که دارد
عریانی بیرون و درون لعل قبائی
کعبه چکنی با حجر الاسود و زمزم
ها عارض و زلف و لب ترکان سرائی
هم خدمت این حلقه بگوشان ختن به
از طاعت آن کعبه نشینان ریائی
یا میکده، یا کعبه و یا عشرت و یا زهد
اینجا نتوان کرد به یک‌دل دو هوائی
کو خیک براندوده به قیر و ز درونش
تن عودی و مشکی شده دل ناری و مائی
بر زال سیه موی مشاطه شده چنگی
بر طفل حبش روی معلم شده نائی
بربط نگر آبستن و نالنده چو مریم
زایندهٔ روحی که کند معجزه زائی
بر کاس رباب آخور خشک خر عیسی است
کز چار زبان می‌کند انجیل سرائی
چنگ است به دیبا تنش آراسته تا ساق
وزساق به زیر است پلاس، اینت مرائی
نای است یکی مار که ده ماهی خردش
پیرامن نه چشم کند مار فسائی
دف حلقه تن و حلقه بگوش است همه تن
در حلقه سگ تازی و آهوی ختائی
خاقانی و بحر سخن و حضرت خاقان
لفظش صدف و این غزلش در بهائی
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶
می‌ساخت چو صبح لاله‌گون رنگ هوا
با توبهٔ من داشت نمک جنگ هوا
هر لکهٔ ابرم چو عزائم خوانی
در شیشه پری کرد ز نیرنگ هوا
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸
ای تیر هنر صهیل و برجیس لقا
شعری فش و فرقدفر و ناهید صفا
پیش رخ تو ماه و سماک و جوزا
خوارند چو پیش مهر پروین و سها
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵
ای تیغ تو آب روشن و آتش ناب
آبی چو خماهن، آتشی چون سیماب
از هیبت آن آب تن آتش تاب
رفت آتشی از آتش و آبی از آب
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
خاقانی را ز بس که بوسید آن لب
دور از لب تو گرفت تبخال از تب
آری لبت آتش است خندان ز طرب
از آتش اگر آبله خیزد چه عجب
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
از عشق بهار و بلبل و جام طرب
گل جان چمن بود که آمد بر لب
لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب
جان چمن و جان چمانه بطلب
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
آمد به چمن مرغ صراحی به شغب
جان تازه کن از مرغ صراحی به طرب
چون بینی هر دو مرغ را گل در لب
بنشین لب جوی و لب دلجوی طلب
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲
از فیض خیالت چمن سینه شکفت
از دیدن رویت گل آئینه شکفت
چون صبح لب از خندهٔ جاوید نبست
هر گل که ز باغ دل بی‌کینه شکفت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷
گردون حشمی ز پایهٔ زفعت اوست
دریا نمی از ترشح نعمت اوست
خورشید که داد چرخ بر سر جانش
پژمرده گلی ز گلشن قدرت اوست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶
خاقانی را گلی به چنگ افتاده است
کز غالیه خالش جو سنگ افتاده است
زان گل دل او بنفشه رنگ افتاده است
چون قافیهٔ بنفشه تنگ افتاده است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷
در بخشش حسن آن رخ و زلفی که توراست
یک قسم فتادند چنان کایزد خواست
حسن تو بهار است و شب و روز آراست
قسم شب و روز در بهار آید راست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹
نور رخ تو طلسم خورشید شکست
خورشید ز شرم سایه از خلق گسست
رخ زرد و خجل گشت و به مغرب پیوست
پیرایه سیه کرد و به ماتم بنشست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸
آن گل که به رنگ طعنه در می کرده است
با عارض تو برابر کی کرده است
با روی تو روی گل ز خجلت در باغ
هم سرخ برآمده است و هم خوی کرده است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰
غار سپید است پناهی دهدت
وز بالش نقره تکیه‌گاهی دهدت
ده قطرهٔ سیماب بریزی در
نه ماه شود چارده ماهی دهدت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲
دیدی که نسیم نوبهاری بوزید
ما را ز بهار ما نسیمی نرسید
دردا که چو گل پردهٔ خلوت بدرید
آن گل‌رخ ما پرده نشینی بگزید
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱
لعلت چو شکوفه عقد پروین دارد
روی تو چو لاله خال مشکین دارد
من در غم تو چو غنچه بندم زنار
تا نرگس تو چو خوشه زوبین دارد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸
زلف تو بنفشه ار غلامی فرمود
زین روی بنفشه حلقه درگوش نمود
در باغ بنفشه را شرف زان افزود
کو حلقه به گوش زلف تو خواهد بود
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰
ای بت علم سیه ز شب صبح ربود
برخیز و می صبوحی اندر ده زود
بردار ز خواب نرگس خون‌آلود
برخیز که خفتنت بسی خواهد بود
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵
چرخ استر توسن جل سبز اندر بر
خاقانی ازین توسن بد دست حذر
در ماه نو و ستارگانش منگر
کن حلقهٔ فرج اوست وین ساخت به زر