عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳
ساقی، بده آن باده، زبانم بشکن
وز باده خمار سر و جانم بشکن
پیشانی توبه را شکستم ز لبت
گر توبه کنم دگر دهانم بشکن
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸
ای شیخ، گران جان چو تنندی منشین
زین آب روان بگیر پندی، منشین
چون مست شدی از می صافی به قرق
بر جان حریفان چو سهندی منشین
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷
ای راه خلل ز چار قسمت بسته
داننده ز روح نقش جسمت بسته
صندوق طلسم را همی مانی تو
صد گنج گشاده در طلسمت بسته
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲
یک شهر بجست و جوی آن دوست همه
بگذشته ز مغز و در پی پوست همه
گر زانکه طریق طلبش دانستی
از خود طلبش داری و خود اوست همه
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳
چون دوست نماند دل و جانیم همه
چون تن برود روح و روانیم همه
گر هیچ ندانیم برآییم به هیچ
عین همه‌ایم، اگر بداینم همه
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴
ای لاف زنان را همه بویی ز تو نه
حاصل به جز از گفتی و گویی ز تو نه
در هر مویی نشانه‌ای هست از تو
آنگاه نشان به هیچ رویی ز تو نه
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵
آب ار چه به هر گوشه کند جنبش و رای
بر صحن سرایت به سر آمد، نه به پای
چندان که به گرد خویش بر میگردد
از بزم تو خوب تر نمی‌بیند جای
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱
یارا، گر از آن شربت شافی داری
یاری دو سه هوشمند کافی داری
مادر قرقیم بر لب آب روان
برخیز و بیا گر دل صافی داری
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹
صد سال سر خویشتن ار حلق کنی
وندر تن خویش خرقهٔ دلق کنی
صد بار ز حق دور کنندت به قفا
گر یک سر موی روی در خلق کنی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰
گر مرد رهی، تو چند بیراه روی؟
اندر پی این منصب و این جاه روی؟
تا کی ز برای زر و سیم دنیا
بر اسب نشینی، به در شاه روی؟
فخرالدین عراقی : مقطعات
شمارهٔ ۹ - مثلث
ای رند قلندر کیش،می نوش ز کس مندیش
انگار همه کم بیش،زیرا که دل درویش
مرهم ننهد بر ریش،از غایت حیرانی
در دیر شو و بنشین،با خوش پسری شیرین
شکر زلبش میچین،تا چند ز کفر و دین؟
در زلف و رخ او بین،گبری و مسلمانی
گفتم که:مگر جستم،وز دام بلا رستم
دل در پسری بستم،کز یاد لبش مستم
چون رفت دل از دستم،چه سود پشیمانی؟
ساقی،می مهرانگیز،در ساغر جانم ریز
چون مست شوم برخیز،زان طرهٔ شورانگیز
در گردن من آویز،صد گونه پریشانی
ای ماه صبا بگذر،پیش در آن دلبر
گو:ای دل غم‌پرور،چون نیستی اندر خور
بنشین تو و می میخور،خود را به چه رنجانی؟
با اینهمه هم می‌کوش،زهر از کف او می‌نوش
چون حلقهٔ او در گوش کردی ز غمش مخروش
چون پخته نه‌ای می‌جوش از خامی و نادانی
در مبکده چون او باش،می‌خواره شو و قلاش
می می‌خور و خوش می‌باش،مخروش و دلم مخراش
جان همچو عراقی پاش، گر طالب جانانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱
آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو شمع تنها مشمر
کو جمله به نمک‌زار خدا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳
آن کس که ترا نقش کند او تنها
تنها نگذاردت میان سودا
در خانه تصویر تو یعنی دل تو
بر رویاند دو صد حریف زیبا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵
آن وقت که بحر کل شود ذات مرا
روشن گردد جمال ذرات مرا
زان می‌سوزم چو شمع تا در ره عشق
یک وقت شود جمله اوقات مرا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
از ذکر بسی نور فزاید مه را
در راه حقیقت آورد گمره را
هر صبح و نماز شام ورد خود ساز
این گفتن لا اله الا الله را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱
افسوس که بیگاه شد و ما تنها
در دریائی کرانه‌اش ناپیدا
کشتی و شب و غمام و ما میرانیم
در بحر خدا به فضل و توفیق خدا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲
انجیرفروش را چه بهتر جانا
ز انجیرفروشی ای برادر جانا
سرمست زئیم و مست میریم ای جان
هم مست دوان دوان به محشر جانا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴
ای آنکه چو آفتاب فرداست بیا
بیرون تو برگ و باغ زرد است بیا
عالم بی‌تو غبار و گرد است بیا
این مجلس عیش بی‌تو سرد است بیا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵
ای آنکه نیافت ماه شب گرد ترا
از ماه تو تحفه‌ها است شبگرد ترا
هر چند که سرخ روست اطراف شفق
شهمات همی شوند رخ زرد ترا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
ای چرخ فلک به مکر و بدسازیها
از نطع دلم ببرده‌ای بازیها
روزی بینی مرا تو بر خوان فلک
سازم چون ماه کاسه پردازیها