عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴
آنکس که درون سینه را دل پنداشت
گامی دو سه رفت و جمله حاصل پنداشت
تسبیح و سجاده توبه و زهد و ورع
این جمله رهست خواجه منزل پنداشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶
آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست
وان کو کلهت نهاد طرار تو اوست
وانکس که ترا بار دهد بار تو اوست
وانکس که ترا بی‌تو کند یار تو اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷
آنکو ز نهال هوست شبخیزانست
چون مست بهر شاخ در آویزنست
کز شاخ طرب حاملهٔ فرزند است
کو قرهٔ عین طرب‌انگیزانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸
آن نور مبین که در جبین ما هست
وان ض یقین که در دل آگاهست
این جملهٔ نور بلکه نور همه نور
از نور محمد رسول‌الله است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹
آواز تو ارمغان نفخ صور است
زان قوت و قوت هر دل رنجور است
آواز بلند کن کهتا پست شوند
هرجا که امیریست و یا مأمور است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰
از بسکه دل تو دام حیلت افراخت
خود را و ترا ز چشم رحمت انداخت
مانندهٔ فرعون خدا را نشناخت
چون برق گرفت عالمی را بگداخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴
از دوستی دوست نگنجم در پوست
در پوست نگنجم که شهم سخت نکوست
هرگز نزید به کام عاشق معشوق
معشوق که بر مراد عاشق زید اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۵
از دیدن اغیار چو ما را مدد است
پس فرد نه‌ایم و کار ما در عدد است
از نیک و بد آگهیم و این نیک و بد است
هردل که نه بی‌خود است زیر لگد است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷
از کفر و ز اسلام برون صحرائیست
ما را به میان آن فضا سودائیست
عارف چو بدان رسید سر را بنهد
نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲
امروز چه روز است که خورشید دوتاست
امروز ز روزها برونست و جداست
از چرخ بخاکیان نثار است و صداست
کای دلشدگان مژده که این روز شماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳
امروز در این خانه کسی رقصانست
که کل کمال پیش او نقصانست
ور در تو ز انکار رگی جنبانست
آنماه در انکار تو هم تابانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴
امروز من و جام صبوحی در دست
میافتم و میخیزم و میگردم مست
با سرو بلند خویش من مستم و پست
من نیست شوم تا نبود جزوی هست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵
امروز مهم دست زنان آمده است
پیدا و نهان چو نقش جان آمده است
مست و خوش و شنگ و بی‌امان آمده است
زانروی چنینم که چنان آمده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷
امشب شب آن دولت بی‌پایانست
شب نیست عروسی خداجویانست
آن جفت لطیف با یکی گویانست
امشب تتق خوش نکو رویانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸
امشب شب آنست که جان شبهاست
امشب شب آنست که حاجات رواست
امشب شب بخشایش و انعام و عطاست
امشب شب آنست که همراز خداست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰
امشب منم و طواف کاشانهٔ دوست
میگردم تا بصبح در خانهٔ دوست
زیرا که بهر صبوح موسوم شده است
کاین کاسهٔ سر بدست پیمانهٔ اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲
اندر دل من درون و بیرون همه او است
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد
بی‌چون باشد و جود من چون همه اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۵
او پاک شده است و خام ار در حرم است
در کیسه بدان رود که نقد درم است
قلاب نشاید که شود با او یار
از ضد بجهد یکی اگر محترم است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹
ای بنده بدانکه خواجهٔ شرق اینست
از ابر گهربار ازل برق اینست
تو هرچه بگوئی از قیاسی گوئی
او قصه ز دیده میکند فرق اینست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰
ای بی‌خبر از مغز شده غره بپوست
هشدار که در میان جانداری دوست
حس مغز تنست و مغز حست جانست
چون از تن و حس و جان گذشتی همه اوست