عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۵۳
دل به دلبر گر دهی دلبر شوی
سر به پایش گر نهی سرور شوی
گر درین دریا درآئی سوی ما
گر چه خوش باشی ولی خوشتر شوی
رو فنا شو تا بقا یابی تمام
خاک شو در راه او تا زر شوی
می بنوش و جام می را بوسه ده
گر زمانی همدم ساغر شوی
تا ابد گر کار تو عالی شود
سعی می فرما کز آن برتر شوی
عقل را بگذار و رو دیوانه شو
تا چو مجنون عاشقی دیگر شوی
بر مراد نعمت الله بر خوری
گر مرید آل پیغمبر شوی
سر به پایش گر نهی سرور شوی
گر درین دریا درآئی سوی ما
گر چه خوش باشی ولی خوشتر شوی
رو فنا شو تا بقا یابی تمام
خاک شو در راه او تا زر شوی
می بنوش و جام می را بوسه ده
گر زمانی همدم ساغر شوی
تا ابد گر کار تو عالی شود
سعی می فرما کز آن برتر شوی
عقل را بگذار و رو دیوانه شو
تا چو مجنون عاشقی دیگر شوی
بر مراد نعمت الله بر خوری
گر مرید آل پیغمبر شوی
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۹
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۲۱
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۳
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۴
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۱۴
با تو گویم نکته ای در نقطه ای
وصف نقطه می کنم در نکته ای
از سه نقطه یک الف ظاهر شده
در حروف آن یک الف ناظر شده
نقطهٔ ذاتست اصل این عدد
در عدد نبود احد باشد احد
عقل اول نقطهٔ آخر بود
نقطه ها باطن الف ظاهر بود
اعتبار نقطهٔ کن در صفات
تا بیابی هر دو نقطه عین ذات
عقل اول نور ختم انبیا
مظهر ذات و صفات کبریا
سر نقطه در الف چون نقش بست
آن الف بر اول دفتر نشست
آن الف از اول احمد بجو
سرّ پیغمبر بیا با ما بگو
خوانم از لوح قضا سرّ قدر
از قدر دریاب حالی این قدر
اصل مجموع کتب ام الکتاب
فهم کن والله اعلم بالصواب
وصف نقطه می کنم در نکته ای
از سه نقطه یک الف ظاهر شده
در حروف آن یک الف ناظر شده
نقطهٔ ذاتست اصل این عدد
در عدد نبود احد باشد احد
عقل اول نقطهٔ آخر بود
نقطه ها باطن الف ظاهر بود
اعتبار نقطهٔ کن در صفات
تا بیابی هر دو نقطه عین ذات
عقل اول نور ختم انبیا
مظهر ذات و صفات کبریا
سر نقطه در الف چون نقش بست
آن الف بر اول دفتر نشست
آن الف از اول احمد بجو
سرّ پیغمبر بیا با ما بگو
خوانم از لوح قضا سرّ قدر
از قدر دریاب حالی این قدر
اصل مجموع کتب ام الکتاب
فهم کن والله اعلم بالصواب
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۱۵
روح اعظم صورت اسم اله
پرده دار حضرت آن پادشاه
آدم معنی است یعنی عقل کل
صورتش جام است و معنی عین گل
جزو کل از عقل کل حاصل بود
این کسی داند که او واصل بود
اسم الرحمن از او آموختیم
شمع خود از نور او افروختیم
اسم اعظم نزد ما باشد قدیم
یعنی بسم الله الرحمن الرحیم
بحر اعیان گر شود یک سر مداد
کی تواند داد این تقریر داد
ور قلم جاوید بنویسد کلام
همچنان باقی بود ما لا کلام
جمله اعیان صورت اسمای اوست
دوستدار و صورت خود دوست دوست
اول این بحر خوانندش ازل
آخرش باشد ابد ای بی بدل
مائی ما در میان بررخ نمود
ور نه بی ما این دوئی هرگز نبود
برزخ ما در میان پامال شد
ماضی و مستقبل ما حال شد
هو معنا و فانظروا معنی
انه ظاهر بنا فینا
پرده دار حضرت آن پادشاه
آدم معنی است یعنی عقل کل
صورتش جام است و معنی عین گل
جزو کل از عقل کل حاصل بود
این کسی داند که او واصل بود
اسم الرحمن از او آموختیم
شمع خود از نور او افروختیم
اسم اعظم نزد ما باشد قدیم
یعنی بسم الله الرحمن الرحیم
بحر اعیان گر شود یک سر مداد
کی تواند داد این تقریر داد
ور قلم جاوید بنویسد کلام
همچنان باقی بود ما لا کلام
جمله اعیان صورت اسمای اوست
دوستدار و صورت خود دوست دوست
اول این بحر خوانندش ازل
آخرش باشد ابد ای بی بدل
مائی ما در میان بررخ نمود
ور نه بی ما این دوئی هرگز نبود
برزخ ما در میان پامال شد
ماضی و مستقبل ما حال شد
هو معنا و فانظروا معنی
انه ظاهر بنا فینا
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۵۴
سخن عارفان به جان بشنو
این چنین گفتم آن چنان بشنو
بگذر از کثرت وز وحدت هم
بیش و کم را چه می کنی فافهم
گر تو فانی شوی بقا یابی
خود ازین بی خودی خدا یابی
در سراپردهٔ حدوث و قدم
خوش بود گر نهی قدم به قدم
حال عالم به ذوق اگر دانی
آفتاب است و سایه می خوانی
سایه و آفتاب بر من و تو
خط موهوم می نماید دو
خط موهوم اگر براندازی
خانه از غیر حق بپردازی
همه جا آفتاب تابانست
نظری کن ببین که این آنست
جوهر است و عَرض همه عالم
به وجودند این و آن فافهم
زر یکی صورتش هزار نمود
سکهٔ سرخ بی شمار نمود
ذات او از صفات مستغنی است
وز همه کاینات مستغنی است
اثر این و آن مجوی آنجا
نام چبود نشان مجوی آنجا
این چنین گفتم آن چنان بشنو
بگذر از کثرت وز وحدت هم
بیش و کم را چه می کنی فافهم
گر تو فانی شوی بقا یابی
خود ازین بی خودی خدا یابی
در سراپردهٔ حدوث و قدم
خوش بود گر نهی قدم به قدم
حال عالم به ذوق اگر دانی
آفتاب است و سایه می خوانی
سایه و آفتاب بر من و تو
خط موهوم می نماید دو
خط موهوم اگر براندازی
خانه از غیر حق بپردازی
همه جا آفتاب تابانست
نظری کن ببین که این آنست
جوهر است و عَرض همه عالم
به وجودند این و آن فافهم
زر یکی صورتش هزار نمود
سکهٔ سرخ بی شمار نمود
ذات او از صفات مستغنی است
وز همه کاینات مستغنی است
اثر این و آن مجوی آنجا
نام چبود نشان مجوی آنجا
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۵۷
ذکر حق ای یار من بسیار کن
تا توانی کار خوش در کار کن
پاک باش و بی وضو یک دم مباش
جز که با پاکان دمی همدم مباش
دور باش از مجلس نقش خیال
صحبتی می دار با اهل کمال
یک سر موئی خلاف دین مکن
ور کند شخصی تو اش تحسین مکن
رهروان راه حق را دوست دار
رهروی می جو و راهی می سپار
گر بیابی جامی از زر یا سفال
نوش کن از هر دو جام آب زلال
گرم باش و آتشی خوش برفروز
بود و نابودت ز سر تا پا بسوز
معنی توحید جامع را بجو
از همه مصنوع صانع را بجو
هرچه بینی مظهر اسما نگر
هر که یابی دوستدار ما نگر
سیدی گر پیشت آید یا غلام
می رسان از ما سلامی والسلام
تا توانی کار خوش در کار کن
پاک باش و بی وضو یک دم مباش
جز که با پاکان دمی همدم مباش
دور باش از مجلس نقش خیال
صحبتی می دار با اهل کمال
یک سر موئی خلاف دین مکن
ور کند شخصی تو اش تحسین مکن
رهروان راه حق را دوست دار
رهروی می جو و راهی می سپار
گر بیابی جامی از زر یا سفال
نوش کن از هر دو جام آب زلال
گرم باش و آتشی خوش برفروز
بود و نابودت ز سر تا پا بسوز
معنی توحید جامع را بجو
از همه مصنوع صانع را بجو
هرچه بینی مظهر اسما نگر
هر که یابی دوستدار ما نگر
سیدی گر پیشت آید یا غلام
می رسان از ما سلامی والسلام
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۶۰
بشنو اسماء الهی یادگیر
زان که هم واحد بود او هم کثیر
ما صفات و ذات اسما خوانده ایم
اسم را عین مسمی خوانده ایم
اسم اسمست اینکه می خوانیش اسم
کی چنین خوانی اگر دانیش اسم
در مقام جمع روشن شد چو شمع
آنچه مخفی بود اندر جمع جمع
عارفان ذات و صفت دانند اسم
بی صفت دانش کجا خوانند اسم
می تجلی دان و جامش عالم است
بودن این هر دو هر دو با هم است
جام و می دریاب چون آب و حباب
تا سؤال هر دو را یابی جواب
جام و می با همدگر همدم شدند
صورت و معنی به هم محرم شدند
نیستی و دم ز هستی می زنی
از منی بگذر اگر یار منی
از خودی در حضرت او دم مزن
ملک توحید از دوئی بر هم مزن
آینه برداشت برقع برگشود
آن یکی از هر یکی او را نمود
در همه صورت تو آن معنی نگر
صورت و معنی خود یعنی نگر
سایه و خورشید از هم دور نیست
روشن است این چشم ما و کور نیست
برزخ است این حضرت و باشد در او
زین سبب غیب مضافی نام او
با شهادت وجه او باشد مثال
چار حضرت گفتم ای صاحب کمال
زان که هم واحد بود او هم کثیر
ما صفات و ذات اسما خوانده ایم
اسم را عین مسمی خوانده ایم
اسم اسمست اینکه می خوانیش اسم
کی چنین خوانی اگر دانیش اسم
در مقام جمع روشن شد چو شمع
آنچه مخفی بود اندر جمع جمع
عارفان ذات و صفت دانند اسم
بی صفت دانش کجا خوانند اسم
می تجلی دان و جامش عالم است
بودن این هر دو هر دو با هم است
جام و می دریاب چون آب و حباب
تا سؤال هر دو را یابی جواب
جام و می با همدگر همدم شدند
صورت و معنی به هم محرم شدند
نیستی و دم ز هستی می زنی
از منی بگذر اگر یار منی
از خودی در حضرت او دم مزن
ملک توحید از دوئی بر هم مزن
آینه برداشت برقع برگشود
آن یکی از هر یکی او را نمود
در همه صورت تو آن معنی نگر
صورت و معنی خود یعنی نگر
سایه و خورشید از هم دور نیست
روشن است این چشم ما و کور نیست
برزخ است این حضرت و باشد در او
زین سبب غیب مضافی نام او
با شهادت وجه او باشد مثال
چار حضرت گفتم ای صاحب کمال
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۷
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۵
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۱
شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳