عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱
این آب که خضر ازو بقا خواسته است
وز غیرتش آب زندگی کاسته است
از قوت فواره نگشتست بلند
کز جای ز تعظیم تو برخاسته است
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲
خانی که سپهرش به سجود آمده است
مه بر درش از چرخ کبود آمده است
در سایهٔ آفتاب عیسی نسبی است
کز چرخ چهارمین فرود آمده است
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳
آن طره چو دارم من بدنام ز دست
سررشتهٔ دین رفت به ناکام ز دست
تاتاری از آن سلسله در دستم بود
یک باره به داده بودم اسلام ز دست
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴
این عید حضور خان چو ملک افروزست
عید که و مه مبارک و فیروزست
کاشان به خود ار بنازد امروز بجاست
چون عید بزرگ کاشیان امروزست
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
گردون که به امر کن فکان چاکرتست
فرمانده از آنست که فرمانبر توست
در سایه محال نیست خورشید که تو
خورشیدی و سایهٔ خدا بر سر توست
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰
از ملک ملوک ما درین بیت جلیل
کاراسته صد بلا از آئین جمیل
هر گنج کز آبادی گیتی و دهور
گرد آمده بود وقف شاه اسمعیل
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳
المنة لله که از سعی جمیل
این منزل فیض‌بخش بی‌مثل و عدیل
شد ساخته همچو خانهٔ ابراهیم
از تمشیت غلام شاه اسمعیل
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸
در کعبه قدم نهاده‌ام وای به من
دور از ره دین فتاده‌ام وای به من
از وسوسهٔ عشق مسلمان سوزی
اسلام ز دست داده‌ام وای به من
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰
اسلام مگو آفت ایام است این
افت چه بلای صبر و آرام است این
کفر آمد و داد خاک ایمان بر باد
از قوت اسلام چه اسلام است این
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱
اسلام مرا ای دل دیندار ببین
در صورت او قدرت جبار ببین
چشمش که کشیده تیغ مژگانش بنگر
گردن زن آهوان تاتار ببین
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲
ای شیخ که هست دایم از نخوت تو
در طعنهٔ آلایش من عصمت تو
گر عفو خدا کم بود از طاعت تو
دوزخ ز من و بهشت از حضرت تو
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵
لی شیر فلک اسیر صیادی تو
در وادی دین شیر خدا هادی تو
ادراک به میزان خرد می‌سنجد
با خسروی ملوک فرهادی تو
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳
عید آمد و بانگ نوبت سلطانی
هرگوشه گذشت از فلک چوگانی
بر چرخ برین جذر اصم گوش گرفت
از غلغلهٔ کوس محمد خانی
شیخ بهایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲
ای خاک درت سرمهٔ ارباب بصارت
در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت
گرد قدم زائرت، از غایت رفعت
بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت
در روضهٔ تو خیل ملایک، ز مهابت
گویند به هم مطلب خود را به اشارت
هر صبح که روح القدس آید به طوافت
در چشمهٔ خورشید کند غسل زیارت
در حشر، به فریاد بهائی برس از لطف
کز عمر، نشد حاصل او غیر خسارت
شیخ بهایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴
الهی الهی، به حق پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
الهی الهی، به صدق خدیجه
الهی الهی، به زهرای اطهر
الهی الهی، به سبطین احمد
الهی، به شبیر الهی! به شبر
الهی به عابد! الهی به باقر
الهی به موسی، الهی به جعفر
الهی الهی، به شاه خراسان
خراسان چه باشد! به آن شاه کشور
شنیدم که می‌گفت زاری، غریبی
طواف رضا، چون شد او را میسر:
من اینجا غریب و تو شاه غریبان
به حال غریب خود، از لطف بنگر
الهی به حق تقی و به علمش
الهی به حق نقی و به عسکر
الهی الهی، به مهدی هادی
که او مؤمنان راست هادی و رهبر
که بر حال زار بهائی نظر کن!
به حق امامان معصوم، یکسر
شیخ بهایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷
پای امیدم، بیابان طلب گم کرده‌ای
شوق موسایم، سر کوی ادب، گم کرده‌ای
باد گلزار خلیلم، شعله دارم در بغل
نالهٔ ایوب دردم، راه لب گم کرده‌ای
می‌کند زلفت منادی بر در دلها که من
گوهر خورشید در دامان شب گم کرده‌ای
گوهر یکتای بحر دودمان دانشم
لیکن از ننگ سرافرازی، لقب گم کرده‌ای
ای بهائی! تا که گشتم ساکن صحرای عشق
در ره طاعت، سر راه طلب گم کرده‌ای
شیخ بهایی : مثنویات پراکنده
شمارهٔ ۵
دلا تا به کی، از در دوست دوری
گرفتار دام سرای غروری؟
نه بر دل تو را، از غم دوست،دردی
نه بر چهره از خاک آن کوی، گردی
ز گلزار معنی، نه رنگی، نه بویی
در این کهنه گنبد، نه هایی، نه هویی
تو را خواب غفلت گرفته است در بر
چه خواب گران است، الله اکبر
چرا این چنین عاجز و بی‌نوایی
بکن جستجویی، بزن دست و پایی
سؤال علاج، از طبیبان دین کن
توسل به ارواح آن طیبین کن
دو دست دعا را برآور، به زاری
همی گو به صد عجز و صد خواستاری:
الهی به زهرا، الهی به سبطین
که می‌خواندشان، مصطفی قرةالعین
الهی به سجاد، آن معدن علم
الهی به باقر، شه کشور حلم
الهی به صادق، امام اعاظم
الهی، به اعزاز موسی کاظم
الهی، به شاه رضا، قائد دین
به حق تقی، خسرو ملک تمکین
الهی، به نقی، شاه عسکر
بدان عسکری کز ملک داشت لشکر
الهی به مهدی که سالار دین است
شه پیشوایان اهل یقین است
که بر حال زار بهائی عاصی
سر دفتر اهل جرم و معاصی
که در دام نفس و هوی اوفتاده
به لهو و لعب، عمر بر باد داده
ببخشا و از چاه حرمان بر آرش
به بازار محشر، مکن شرمسارش
برون آرش از خجلت رو سیاهی
الهی، الهی، الهی، الهی
شیخ بهایی : مثنویات پراکنده
شمارهٔ ۶
ای نسیم صبح، خوشبو می‌رسی
از کدامین منزل و کو می‌رسی؟
می‌فزاید از تو جانها را طرب
تو مگر می‌آیی از ملک عرب؟
تازه گردید از تو جان مبتلا
تو مگر کردی گذر از کربلا؟
می‌رسد از تو نوید لاتخف
می‌رسی گویا ز درگاه نجف
بارگاه مرقد سلطان دین
حیدر صفدر، امیرالموئمنین
حوض کوثر، جرعه‌ای از جام او
عالم و آدم، فدای نام او
یارب امید بهائی را برآر
تا کند پیش سگانش، جان نثار
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹
ای در طلب علوم، در مدرسه چند؟
تحصیل اصول و حکمت و فلسفه چند؟
هر چیز به جز ذکر خدا وسوسه است
شرمی ز خدا بدار، این وسوسه چند؟
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵
بر درگه دوست، هر که صادق برود
تا حشر ز خاطرش علائق برود
صد ساله نماز عابد صومعه‌دار
قربان سر نیاز عاشق برود