عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۸
بستم سر خم باده و بوی برفت
آن بوی بهر ره و بهر کوی برفت
خون دلها ز بوش چون جوی برفت
زان سوی که آمد به همان سوی برفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۹
بگذشت سوار غیب و گردی برخاست
او رفت ز جای و گرد او هم برخاست
تو راست نگر نظر مکن از چپ و راست
گردش اینجا و مرد در دار بقاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۳
بی‌دیده اگر راه روی عین خطاست
بر دیده اگر تکیه زدی تیر بلاست
در صومعه و مدرسه از راه مجاز
آنرا که نه جا است تو چه دانی که کجاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۴
بیرون ز تن و جان و روان درویش است
برتر ز زمین و آسمان درویش است
مقصود خدا نبود بس خلق جهان
مقصود خدا از این جهان درویش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۵
بیرون ز جهان کفر و ایمان جائیست
کانجا نه مقام هر تر و رعنائیست
جان باید داد و دل بشکرانهٔ جان
آنرا که تمنای چنین مأوائیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۶
بیرون ز جهان و جان یکی دایهٔ ماست
دانستن او نه درخور پایهٔ ماست
در معرفتش همین قدر دانم
ما سایه اوئیم و جهان سایه ماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۸
تا این فلک آینه‌گون بر کار است
اندریم عشق موج خون در کار است
روزی آید برون و روزی ناید
اما شب و روز اندرون در کار است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۹
تا با تو ز هستی تو هستی باقیست
ایمن منشین که بت‌پرستی باقیست
گیرم بت پندار شکستی آخر
آن بت که ز پندار برستی باقیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۰
تا چهرهٔ آفتاب جان رخشانست
صوفی به مثال ذره‌ها رقصانست
گویند که این وسوسهٔ شیطانست
شیطان لطیف است و حیات جانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۱
تا حاصل دردم سبب درمان گشت
پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت
جان و دل و تن حجاب ره بود کنون
تن دل شد و دل جان شد و جان جانان گشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۵
تا عرش ز سودای رخش ولوله‌هاست
در سینه ز بازار رخش غلغله‌هاست
از بادهٔ او بر کف جان بلبله‌هاست
در گردن دل ز زلف او سلسله‌هاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۹
توبه چه کنم که توبه‌ام سایه‌ی توست
بار سر توبه جمله سرمایه‌ی توست
بدتر گنهی به پیش تو توبه بود
کو آن توبه که لایق پایه‌ی توست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۰
توبه کردم که تا جانم برجاست
من کج نروم نگردم از سیرت راست
چندانکه نظر همی کنم از چپ و راست
جمله چپ و راست و راست و چپ دلبر ماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۱
توبه که دل خویش چو آهن کرده است
در کشتن بنده چشم روشن کرده است
چون زلف تو هرچند شکن در شکنست
با توبه همان کند که با من کرده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۲
تو سیر شدی من نشدم درمان چیست
بنما عوض خود عوض جانان چیست
گفتی که به صبر آخر ایمان داری
ای بندهٔ ایمان به جز او ایمان چیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۴
تهدید عدو چه بشنود عاشق راست
میراند خر تیز بدان سو که خداست
نتوان به گمان دشمن از دوست برید
نتوان به خیالی ز حقیقت برخاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۶
جانم بر آن جان جهان رو کرده است
هم قبله و هم کعبه بدانسو کرده است
ما را ملک‌العرش چنین خو کرده است
کار او دارد که او چنین رو کرده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۷
جان و سر آن یار که او پرده‌در است
این حلقهٔ در بزن که در پرده‌در است
گر پرده‌در است یار و گر پرده‌در است
این پرده نه پرده است که این پرده‌در است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۰
جانی که شراب عشق ز آن سو خورده است
وز شیره و باغ آن نکورو خورده‌است
آن باغ گلوی جان بگیرد گوید
خونش ریزم که خون ما او خورده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۱
جانی و جهانی و جهان با تو خوش است
ور زخم زنی زخم سنان با تو خوش است
خود معدن کیمیاست خاک از کف تو
هرچند که ناخوشست آن با تو خوش است