عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۴
عشقی که از او وجود بی‌جان میزیست
این عشق چنین لطیف و شیرین از چیست
اندر تن ماست یا برون از تن ماست
یا در نظر شمس حق تبریزیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۶
عقل آمد و پند عاشقان پیش گرفت
در ره بنشست و رهزنی کیش گرفت
چون در سرشان جایگه پند ندید
پای همه بوسید و ره خویش گرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۷
عمریست که جان بنده بی‌خویشتن است
و انگشت‌نمای عالمی مرد و زن است
برخاستن از جان و جهان مشکل نیست
مشکل ز سر کوی تو برخاستن است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۹
گر آتش دل نیست پس این دود چراست
ور عود نسوخت بوی این عود چراست
این بودن من عاشق و نابود چراست
پروانه ز سوز شمع خشنود چراست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۰
گر آه کنم آه بدین قانع نیست
ور خاک شوم شاه بدین قانع نیست
ور سجده کنم چو سایه هرسو که مه است
پنهان چه کنم ماه بدین قانع نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۲
گر بر سر شهوت و هوا خواهی رفت
از من خبرت که بینوا خواهی رفت
ور درگذری از این ببینی به عیان
کز بهر چه آمدی کجا خواهی رفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۳
گر جملهٔ آفاق همه غم بگرفت
بیغم بود آنکه عشق محکم بگرفت
یک ذره نگر که پای در عشق بکوفت
وان ذره جهان شد که دو عالم بگرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۵
گر در وصلی بهشت یا باغ اینست
ور در هجری دوزخ با داغ اینست
عشق است قدیم در جهان پوشیده
پوشیده برهنه میکند لاغ اینست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۶
گر دف نبود نیشکر او دف ماست
آخر نه شراب عاشقی در کف ماست
آخر نه قباد صف‌شکن در صف ماست
آخر نه سلیمان نهان آصف ماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۸
گرمای تموز از دل پردرد شماست
سرمای زمستان تبش سرد شماست
این گرمی و سردی نرسد با صدپر
بر گرد جهانیکه در او گرد شماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۱
کس نیست که اندر هوسی شیدا نیست
کس نیست که اندر سرش این سودا نیست
سررشتهٔ آن ذوق کزو خیزد شوق
پیداست که هست آن ولی پیدا نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۳
گفتا که بیا سماع در کار شده‌است
گفتم که برو که بنده بیمار شده‌است
گوشم بکشید و گفت از اینها بازآی
کان فتنه هردو کون بیدار شده‌است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۴
گفتا که شکست توبه بازآمد مست
چون دید مرا مست بهم برزد دست
چون شیشه گریست توبهٔ ما پیوست
دشوار توان کردن و آسان بشکست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۲
گفتند که شش جهت همه نور خداست
فریاد ز حلق خاست کان نور کجاست
بیگانه نظر کرد بهر سو چپ و راست
گفتند دمی نظر بکن بی‌چپ و راست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۵
گم باد سریکه سروران را پا نیست
وان دل که به جان غرقهٔ این سودا نیست
گفتند در این میان نگنجد موئی
من موی شدم از آن مرا گنجانیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۶
کوچک بودن بزرگ را کوچک نیست
هم کودکی از کمال خیزد شک نیست
گر زانکه پدر حدیث کودک گوید
عاقل داند که آن پدر کودک نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۷
گویند بیا به باغ کانجا لاغ است
نی زحمت نزهت و نه بانگ زاغ است
اندر دل من رنگرز صباغست
کاندر پر هر زاغ از او صد باغ است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۸
گویند که صاحب فنون عقل کل است
مایه ده این چرخ نگون عقل کل است
آن عقل که عقل داشت آن جزوی بود
ور عقل ز عقل شد کنون عقل کل است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۱
لطف تو جهانی و قرانی افراشت
وین تعبیه‌های خود به چیزی ننگاشت
یک قطره از آن آب در این بحر چکید
یگدانه ز انبار در این صحرا کاشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۲
ما را به جز این زبان زبانی دگر است
جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است
آزاده‌دلان زنده به جان دگرند
آن گوهر پاکشان زکانی دگر است