عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۳
هر ذره و هر خیال چون بیداریست
از شادی و اندهان ما هشیاریست
بیگانه چرا نشد میان خویشان
کز باخبران بی‌خبری بدکاریست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۵
هر روز حجاب بیقراران بیش است
زان درد من از قطرهٔ باران بیش است
آنجا که منم تا که بدانجا که منم
دو کون چه باشد که هزاران بیش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۸
هر صورت کاید به از او امکان هست
چون بهتر از آن هست نه معشوق منست
صورتها را همه بران از دل خویش
تا صورت بیصورت آید در دست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۰
هشیار اگر زر و گر زرین است
اسب است ولی بهاش کم از زینست
هر کو به خرابات نشد عنین است
زیرا که خرابات اصول دینست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۱
هم عابد و هم زاهد و هم خونریز است
خونریزی او خلاصهٔ پرهیز است
خورشید چو با بنده عنایت دارد
عیبی نبود که بنده بیگه خیز است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۳
یاری که به نزد او گل و خار یکیست
در مذهب او مصحف و زنار یکیست
ما را غم آن یار چرا باید خورد
کو را خر لنگ و اسب رهوار یکیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۴
یاری که غمش دوای هر بیمار است
او را یار است هرکه با او یار است
گویند مرا باش در کار مدام
من بی‌کارم ولیک او در کار است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۱
آنان که محققان این درگاهند
نزد دل اهل دل چو برگ کاهند
اهل دل خاصگان شاهنشاهند
باقی همه هرچه هست خرج راهند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۲
آن تازه تنی که در بلای تو بود
آغشته به خون کربلای تو بود
یارب که چه کار دارد و کارستان
آن بی‌کاری که از برای تو بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۳
آنجا بنشین که همنشین مردانند
تا دود کدورت ترا بنشانند
اندیشه مکن به عیب ایشان کایشان
زانبیش که اندیشه کنی میدانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۵
آن خوبانی که فتنهٔ بتکده‌اند
ما را به خرابات بتان ره زده‌اند
کافر دل و خونخواره این ره بده‌اند
وز مکر چنین عابد و زاهد شده‌اند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۷
آن دل که به شاهد نهان درنگرد
کی جانب ملکت جهان درنگرد
بی‌زار شود ز چشم در روز اجل
کان روی رها کند به جان درنگرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۸
آندم که ز افلاک گهر ریز کند
هر ذره بسوی اصل خود خیز کند
از نخوت آن باد و زین باد هوس
هر ذره ز آفتاب پرهیز کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۱
آنرا که به ضاعت قناعت باشد
هرگونه که خورد و خفت و طاعت باشد
زنهار تولا مکن الا به خدای
کاین رغبت خلق نیم ساعت باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۴
آنرا که ز عشق دوست بیداد رسد
از رحمت و فضل اوش امداد رسد
کوتاهی عمر بین به وصلم دریاب
تا پیش از اجل مرا به فریاد رسد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۷
آن روز که جان خرقهٔ قالب پوشید
دریای عنایت از کرم میجوشید
سرنای دل از بسکه می لب نوشید
هم بر لب تو مست شد و بخروشید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۸
آن روز که جانم ره کیوان گیرد
اجزای تنم خاک پریشان گیرد
بر خاک بانگشت تو بنویس که خیز
تا برجهم از خاک و تنم جان گیرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۲
آن روز که کار وصل را ساز آید
وین مرغ از این قفس به پرواز آید
از شه چو صفیر ارجعی باز شود
پروازکنان به دست شه بازآید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۵
آن طرفه جماعتی که جانشان بکشد
وین نادره آب حیوانشان بکشد
گر فاش کنند مردمانشان بکشند
ور عشق نهان کنند آنان بکشند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۸
آن کز تو خدای این گدا می‌خواهد
در دهر کدام پادشا می‌خواهد
هر ذره ز خورشید تو از دور خوش است
زان جملهٔ خورشید ترا می‌خواهد