عبارات مورد جستجو در ۴۷۴ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۶
عطار نیشابوری : باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن
شمارهٔ ۱۸
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۸
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۵
عطار نیشابوری : باب سیام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۰
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۵۳
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۶
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳۴
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴۰
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۳
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۸
بیا بیا که مرا با تو ماجرائی هست
مرو مرو که ترا نیز مدعائی هست
بیا بیا که هنوزم نفس درآمدنست
ببار بر سر من گردگر بلائی هست
بکش بکش که نهم خنجر ترا گردن
کشم کشم دگرت نیز اگر جفائی هست
بکن بکن بمن خسته آنچه نتوان کرد
بجز دوا اگر این درد را دوائی هست
بکن بکن که جفای ترا نهادم سر
مکن وفا و مروت گرت وفائی هست
ممان ممان زمن خسته هیچ رسم و اثر
بکن را بیخ و بنم عشق را جزائی هست
بگو بگو بوصالت که سخت سوگندیست
شب فراق ترا هیچ انتهائی هست
وفای وعده ندارد طمع زخوی تو فیض
مرا بس است گرت وعدهٔ وفائی هست
مرو مرو که ترا نیز مدعائی هست
بیا بیا که هنوزم نفس درآمدنست
ببار بر سر من گردگر بلائی هست
بکش بکش که نهم خنجر ترا گردن
کشم کشم دگرت نیز اگر جفائی هست
بکن بکن بمن خسته آنچه نتوان کرد
بجز دوا اگر این درد را دوائی هست
بکن بکن که جفای ترا نهادم سر
مکن وفا و مروت گرت وفائی هست
ممان ممان زمن خسته هیچ رسم و اثر
بکن را بیخ و بنم عشق را جزائی هست
بگو بگو بوصالت که سخت سوگندیست
شب فراق ترا هیچ انتهائی هست
وفای وعده ندارد طمع زخوی تو فیض
مرا بس است گرت وعدهٔ وفائی هست
فیض کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳
سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۸
من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمیگنجد
چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمیگنجد
ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از سر
به سودایت که این افسر، مرا در سر، نمیگنجد
بران بودم که بنویسم، مطول، قصه شوقت
چه بنویسم، که در طومار و در دفتر، نمیگنجد
به عشق چنبر زلفت، چه باک، از چنبر چرخم
سرم تا دارد این سودا، در آن چنبر، نمیگنجد
همه شب، دوست میگردد، به گرد گوشه دلها
که جز تو در دل تنگم، کسی دیگر، نمیگنجد
حدیثی زان دهن گفتم، رقیبم گفت: زیر لب
برو سلمان، که هیچ اینجا، حکایت در نمیگنجد
چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمیگنجد
ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از سر
به سودایت که این افسر، مرا در سر، نمیگنجد
بران بودم که بنویسم، مطول، قصه شوقت
چه بنویسم، که در طومار و در دفتر، نمیگنجد
به عشق چنبر زلفت، چه باک، از چنبر چرخم
سرم تا دارد این سودا، در آن چنبر، نمیگنجد
همه شب، دوست میگردد، به گرد گوشه دلها
که جز تو در دل تنگم، کسی دیگر، نمیگنجد
حدیثی زان دهن گفتم، رقیبم گفت: زیر لب
برو سلمان، که هیچ اینجا، حکایت در نمیگنجد
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۷
اقبال لاهوری : پیام مشرق
درین گلشن پریشان مثل بویم
اقبال لاهوری : پیام مشرق
خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت
اقبال لاهوری : پیام مشرق
وفا ناآشنا بیگانه خو بود
اقبال لاهوری : پیام مشرق
دل من ای دل من ایدل من
اقبال لاهوری : پیام مشرق
تو ای دل تا نشینی در کنارم