۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۸

بیا بیا که مرا با تو ماجرائی هست
مرو مرو که ترا نیز مدعائی هست

بیا بیا که هنوزم نفس درآمدنست
ببار بر سر من گردگر بلائی هست

بکش بکش که نهم خنجر ترا گردن
کشم کشم دگرت نیز اگر جفائی هست

بکن بکن بمن خسته آنچه نتوان کرد
بجز دوا اگر این درد را دوائی هست

بکن بکن که جفای ترا نهادم سر
مکن وفا و مروت گرت وفائی هست

ممان ممان زمن خسته هیچ رسم و اثر
بکن را بیخ و بنم عشق را جزائی هست

بگو بگو بوصالت که سخت سوگندیست
شب فراق ترا هیچ انتهائی هست

وفای وعده ندارد طمع زخوی تو فیض
مرا بس است گرت وعدهٔ وفائی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.