عبارات مورد جستجو در ۱۹۵ گوهر پیدا شد:
عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب بیست و ششم: اندر زن خواستن
ای پسر چون زن خواستی حرمت خود را نیکو دار، اگر چند چیز عزیزست از زن و فرزند عزیزتر نیست و چیز خود از زن و فرزند دریغ مدار و اگر از زن بصلاح و فرزند فرمانبردار و این کاریست که بدست تو، چنانک من در بیتی گویم:
فرزند چه بروری و زن چون داری
اما چون زن کنی طلب مال مکن و طلب کار نیکویی زن مباش، که بسبب نیکویی معشوق گیرد، زن باید که پاکیزه و پاک دین و کدبانو و دوست دار شوی و شرمناک و پارسا و کوتاه دست و چیز نگاه دارنده باشد، تا نیک بود، که گفتهاند که: زن نیک عافیت زندگانی بود، اگر چه زن مهربان و خوبروی باشد و پسندیدهٔ تو بیکبار خود را بدست او مده و زیر فرمان او مباش، که اسکندر را گفتند: چرا دختر داراب را بزنی نکنی، که بس خوب رویست؟ گفت زشت باشد که چون ما بر مردمان جهان غالب شدیم زنی بر ما غالب شود. اما زن محتشمتر از خود مخواه و باید که دوشیزه خواهی تا در دل او جز مهر تو مهر کسی دیگر نباشد و پندارد که همه مردان یک گونه باشند. طمع بر مردی دیگر نیفتدش و از دست زن زفان دراز بگریز، که گفتهاند که: کدخدایی زود گریزد چون زن با امانت نبود و نباید که چیز ترا در دست گیرد و نگذارد که تو بر چیز خویش مالک باشی؛ اگر نه چنین بود زن تو باشی و مرد او؛ زن از خاندان صلاح باید خواست و باید که بدانی که دختر که بود، که زن از بهر کدبانویی خانه خواهند، نه از بهر تمتع، که از بهر شهوت در بازار کنیزکی توان خرید که چندین رنج و خرج نباید و باید که زن تمام و رسیده و عاقله باشد و کدبانویی مادر و پدر خود دیده باشد؛ اگر چنین زنی یابی در خواستن وی تقصیر مکن و جهد کن تا وی را غیرت ننمایی و اگر رشک خواهی نمودن زن نخواهی بهتر باشد، که زنان را رشک نمودن بستم ناپارسا کردن باشد و بدانک زنان بغیرت مردان را بسیار هلاک کنند و نیز تن خود را بکمترین کسی دهند و از رشک و حمیت باک ندارند؛ اما چون زن را رشک ننمایی و با وی دو کیسه نباشی، بدآنچ حق سبحانه و تعالی ترا داده باشد وی را نیکو داری، از مادر و پدر و فرزند بر تو مشفقتر باشد و خویشتن را از وی دوستر کسی مدان و اگر رشک نمایی از هزار دشمن دشمنتر بود و از دشمن بیگانه حذر توان کرد و از وی نتوان و چون دوشیزه خواستی اگر چه بوی مولع باشی هر شب با وی صحبت مکن، گاه گاه کن، تا پندارد که همه کس چنین باشند، تا اگر وقتی ترا عذری باشد این زن از برای تو صبر کند، که اگر هر شب با وی خفتن عادت کنی وی را چنان آرزو کند، دشوار صبر کند و زنان را بدیدار و نزدیکی هیچ مرد استوار مدار، اگر چه مرد پیر بود و زشت، شرط غیرت آن باشد که هیچ خادم جوان را در خانهٔ زنان راه ندهی، اگر چه ساده باشد، مگر خادمان پیر و زشت و سالخورده، که اعتماد بر ایشان بود و شرط غیرت نگاه دار و مرد بیغیرت را بمرد مشمار، که آنرا که غیرت نباشد دین نباشد و بیحمیت را مرد مشمار و چون زن خویش را برین جمله داشتی که گفتم اگر خدای تعالی ترا فرزندی دهد اندیشه کن بر پروردن او و زن از قبیلهٔ دیگر خواه تا بیگانگان را خویش کرده باشی که اقرباء تو خود اهل تو باشند، برین جمله دان که نمودم؛ و الله اعلم بالصواب.
فرزند چه بروری و زن چون داری
اما چون زن کنی طلب مال مکن و طلب کار نیکویی زن مباش، که بسبب نیکویی معشوق گیرد، زن باید که پاکیزه و پاک دین و کدبانو و دوست دار شوی و شرمناک و پارسا و کوتاه دست و چیز نگاه دارنده باشد، تا نیک بود، که گفتهاند که: زن نیک عافیت زندگانی بود، اگر چه زن مهربان و خوبروی باشد و پسندیدهٔ تو بیکبار خود را بدست او مده و زیر فرمان او مباش، که اسکندر را گفتند: چرا دختر داراب را بزنی نکنی، که بس خوب رویست؟ گفت زشت باشد که چون ما بر مردمان جهان غالب شدیم زنی بر ما غالب شود. اما زن محتشمتر از خود مخواه و باید که دوشیزه خواهی تا در دل او جز مهر تو مهر کسی دیگر نباشد و پندارد که همه مردان یک گونه باشند. طمع بر مردی دیگر نیفتدش و از دست زن زفان دراز بگریز، که گفتهاند که: کدخدایی زود گریزد چون زن با امانت نبود و نباید که چیز ترا در دست گیرد و نگذارد که تو بر چیز خویش مالک باشی؛ اگر نه چنین بود زن تو باشی و مرد او؛ زن از خاندان صلاح باید خواست و باید که بدانی که دختر که بود، که زن از بهر کدبانویی خانه خواهند، نه از بهر تمتع، که از بهر شهوت در بازار کنیزکی توان خرید که چندین رنج و خرج نباید و باید که زن تمام و رسیده و عاقله باشد و کدبانویی مادر و پدر خود دیده باشد؛ اگر چنین زنی یابی در خواستن وی تقصیر مکن و جهد کن تا وی را غیرت ننمایی و اگر رشک خواهی نمودن زن نخواهی بهتر باشد، که زنان را رشک نمودن بستم ناپارسا کردن باشد و بدانک زنان بغیرت مردان را بسیار هلاک کنند و نیز تن خود را بکمترین کسی دهند و از رشک و حمیت باک ندارند؛ اما چون زن را رشک ننمایی و با وی دو کیسه نباشی، بدآنچ حق سبحانه و تعالی ترا داده باشد وی را نیکو داری، از مادر و پدر و فرزند بر تو مشفقتر باشد و خویشتن را از وی دوستر کسی مدان و اگر رشک نمایی از هزار دشمن دشمنتر بود و از دشمن بیگانه حذر توان کرد و از وی نتوان و چون دوشیزه خواستی اگر چه بوی مولع باشی هر شب با وی صحبت مکن، گاه گاه کن، تا پندارد که همه کس چنین باشند، تا اگر وقتی ترا عذری باشد این زن از برای تو صبر کند، که اگر هر شب با وی خفتن عادت کنی وی را چنان آرزو کند، دشوار صبر کند و زنان را بدیدار و نزدیکی هیچ مرد استوار مدار، اگر چه مرد پیر بود و زشت، شرط غیرت آن باشد که هیچ خادم جوان را در خانهٔ زنان راه ندهی، اگر چه ساده باشد، مگر خادمان پیر و زشت و سالخورده، که اعتماد بر ایشان بود و شرط غیرت نگاه دار و مرد بیغیرت را بمرد مشمار، که آنرا که غیرت نباشد دین نباشد و بیحمیت را مرد مشمار و چون زن خویش را برین جمله داشتی که گفتم اگر خدای تعالی ترا فرزندی دهد اندیشه کن بر پروردن او و زن از قبیلهٔ دیگر خواه تا بیگانگان را خویش کرده باشی که اقرباء تو خود اهل تو باشند، برین جمله دان که نمودم؛ و الله اعلم بالصواب.
عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب سی و دوم: اندر تجارت کردن
ای پسر، بدان و آگاه باش هر چند بازرگانی پیشهٔ نیست که آن را صناعتی مطلق توان گفت ولکن چون بحقیقت بنگری رسوم او چون رسوم پیشهورانست و زیرکان گویند که: اصل بازرگانی بر جهل نهادهاند و فرع آن بر عقل، چنانک گفتهاند: لولا الجهال لهلک الرجال، یعنی اگر نه بیخردان اندی جهان تباه شدی و مقصودم ازین سخن آنست که: هر که بطمع افزونی از شرق بغرب رود و بکوه و دریا و جان و تن و خواسته در مخاطره نهد، از دزد و صعلوک و حیوان مردمخوار و ناایمنی راه باک ندارد و از بهر مردمان نعمت {شرق} بایشان رساند و بمردمان مشرق نعمت غرب برساند ناچاره آبادانی جهان بود و این جز ببازرگانی نباشد و چنین کارهاء مخاطره آن کس کند که چشم خرد دوخته باشد و بازرگان دو گونه است و هر دو مخاطره است: یکی معامله و یکی مسافره، معامله مقیمان را بود که متاع کاسد بطمع افزونی بخرند و این مخاطره بر مال بود و دلیر و بیشبین و مردی باید که او را دل دهد تا چیز کاسد بخرد، بر امید افزونی و مسافر را گفتم که کدامست؛ بر هر دو روی باید که بازرگان دلیر باشد و بیباک بر مال و با دلیری باید که با امانت و دیانت باشد و از بهر سود خویش زیان مردمان نخواهد و بطمع سود خویش سرزنش خلق نجوید و معامله با آن کس کند که زبردست او بود و اگر با بزرگتر از خود کند با کسی کند که دیانت و امانت و مروت دارد و از مردم فریبنده بپرهیزد و با مردمی که در متاع بصارت ندارد معامله نکند، تا از درکوب ایمن بود و با مردم تنگ بضاعت و سفیه معامله نکند و اگر بکند طمع از سود ببرد تا دوستی تباه نگردد، چه بسیار دوستی بسبب اندکمایه سود زیان تباه شدست و بر طمع بیشی بنسیه معاملت نکند که بسیار بیشی بود که کمی بار آرد و خرد انگارش بزرگ زیان باشد، {چنانکه من گویم، رباعی:
گفتم که اگر دور شوم من ز برش
دیگر نکشد مگر دلم دردسرش
تا گشتم دور دورم از خواب و خورش
بسیار زیان باشد اندک نگرش}
و در اسراف است تا از تصرف بباید از سود مال بتوان خورد، از مایه نباید خوردن، که بزرگترین زیانی بازرگان را از مایه خوردن است و بهترین متاعی آن را دان که برطل و ثمن بخرند و بدرم سنگ فروشند و بدترین متاعی بخلاف این دان و از خریدن غله بامید سود بپرهیز، که غله فروش مادام بد بود و بد نیت باشد و تمامترین دیانتی آنست که بر خرید دروغ نگوید، که کافر و مسلمان را بر خریده دروغ گفتن ناپسند بود، چنانک من در آن دو بیتی گویم، بیت:
ای در دل من فکنده عشق تو فروغ
بر گردن من نهاده تیمار تو یوغ
عشق تو بجان و دل خریدستم من
دانی بخریده بر نگویند دروغ
باید که بیع ناکرده هیچ چیز از دست ندهد و در معامله شرم ندارد، که زیرکان گفتهاند که: شرم روزی را بکاهد و محابا کردن از بیشی عادت نکند ولیکن بیمروتی نیز طریقت نکند، که متصرفان این صناعت گفتهاند که: اصل بازرگانی تصرفست و مروت، نی تصرف مال نگاه دارد و مروت جاه؟ چنانک در حکایت شنیدم:
حکایت: شنودم که روزی بازرگانی بود، بر در دوکان بیاعی هزار دینار معامله کرد. چون معامله بپایان رسید میان بازرگان و بیاع بحساب قراضهٔ زر خلاف شد؛ بیاع گفت: ترا بر من دیناری زرست. بازرگان گفت: دیناری و قراضهٔ است. بدین حساب اندر از نماز بامداد تا نماز پیشین سخن رفت و بازرگان صداع مینمود و فریاد همیکرد و از قول خود بهیچ گونه باز نمیگشت، تا بیاع دلتنگ شد و دیناری و قراضهٔ ببازرگان داد، بازرگان بستاند و برفت؛ هر که آن میدید مرد بازرگان را ملامت میکرد؛ شاگرد بیاع از پس بازرگان برفت و گفت: ای خواجه، شاگردانه بده. بازرگان آن دینار و قراضه بدو داد. کودک بازگشت. بیاع گفت: ای حرامزاده مردی از بامداد تا نماز پیشین از بهر طسوجی میدیدی که چه میکرد، در میان جماعتی و شرم نمیداشت، تو طمع کردی که ترا چیزی دهد؟ کودک زر باستاد نمود، مرد عاجز گشت، با خود گفت: سبحان الله! این کودک خوب روی نیست و سخت خرد است، برو ظنی نمیتوان برد بخطا، این مرد بدین بخیلی چرا کرد این چنین سخا. بیاع بر اثر بازرگان برفت و گفت: یا شیخ، چیزی عجب دیدم از تو، یک روز میان قومی مرا در صداع تسوی زر تا نماز پیشین برنجانیدی و آنگاه جمله بشاگرد من بخشیدی، آن صداع چه بود و این سخاوت چیست؟ مرد گفت: ای خواجه، از من عجب مدار که من مرد بازرگانم و در شرط بازرگانی چنانست که در وقت بیع و شری و تصرف اگر بیک درم مغبون گردم چنان بود که نیمهٔ عمر مغبون بوده باشم و در وقت مروت اگر از کسی بیمروتی آید چنان بود که بر ناپاکی اصل خویش گواهی داده باشم، پس من نه مغبونی عمر خواهم و {نه} ناپاکی اصل.
اما بازرگان کم سرمایه باید که از همبازی بپرهیزد و اگر کند با کسی کند که با مروت و غنی باشد و شرمگین تا وقت حیف از او حیفی نرود و نیز بسرمایه یکی متاع نخرد که بکرا او را خرج بسیار افتد و چیزی نخرد که شکسته و مرده باشد و بر سرمایه بخت آزمایی نکند، مگر داند که اگر زیانی کند بیش از نیم سرمایه نبود و اگر کسی نامه دهد که فلان جای برسان، نخست بخوان و آنگاه برسان، که بسیار بلاها در نامهٔ سر بسته باشد، نتوان دانست که حال چون باشد، اما بر نامهٔ نیازمندان زنهار مخور و بهر شهری که در شوی خبر اراجیف مده و چون از راهی درآیی خبر کس مده و بخبر تهنیت تقصیر مکن و بیهمراه براه بیرون مشو، و همراه ثقة جوی و در کاروان میان انبوهی فرود آی و قماشات جای انبوه بنه و میان سلاح داران مرو و منشین، که صعلوک اول قصد سلاح دار کند، اگر بیاده باشد با سوار همراهی نکند و از مردم بیگانه راه نپرسد، مگر که بصلاح باشد، که بسیار مردم ناپاک باشد که راه غلط نماید و از پس آید و کالا بستاند و اگر کسی ترا براه پیش آید او را بتازه رویی سلام کن و خویشتن را بمضطری و درماندگی بدو منمای و با رصدبانان خیانت مکن، ولیکن بلطف و سخن خوش با ایشان تقصیر مکن در فریفتن ایشان و بیزاد و توشه براه بیرون مشو و بتابستان بیجامهٔ زمستان مرو، اگر چه راه سخت آبادان بود و مکاری را خشنود دار و چون جایی فرود آیی که آشنا و دلیر نباشی بیاع امین گزین و باید که با سه گروه مردم صحبت داری: با جوانمرد و عیار پیشه و با مردم توانگر و با مروت و حق شناس و جهد کن تا بسرما و گرما و گرسنگی و تشنگی خو کنی و در آسایش اسراف مکن، تا اگر وقتی بضرورت رنجی رسد آسانتر باشد و هر کاری که بتوانی هم تو کن و بر کس ایمن مباش، که دنیا زود فریب است و در خرید و فروخت جلد باش و امین و راست گوی باش و بسیار خرنده و باز فروشنده باش و تا بتوانی بنسیه ستاند و داد مکن، پس اگر کنی با چند گونه مردم مکن: با مردم کم چیز و نو کیسه و دانشمند و علوی و کودک و با وکیلان خاص قاضی و با مفتیان شهر و با خادمان، هرگز با این قوم معامله مکن و هر که کند از صداع و پشیمانی نرهد و مردم چیزی نادیده را بر چیز استوار مدار و بر مردم نا آزموده ایمن مباش و آزموده را بهر وقت میآزمای و آزموده بناآزموده مده و معتمدی بدست آید، که در مثل است که: دیو آزموده به از مردم ناآزموده و مردم را بمردم آزمای، پس بخویشتن، که هر که خود را نشاید ممکن بود که کسی دیگر را هم نشاید؛ اما هر کرا آزمایی بکردار آزمای نه بگفتار و گنجشگی نقد به که طاوسی بنسیه و تا در سفر خشک ده نیم سود یابی بده یازده در دریا منشین، که سفر دریا را سود تا کعب بود و زیان تا گردن و باید که بطمع اندک سرمایهٔ بسیار بباد دهی و اگر بر خشکی واقعهٔ افتد که مال بشود مگر جان بماند، در دریا هر دو را بیم بود، مال را عوض بود و جان را نباشد و نیز کار دریا با کار پادشاه مثل کرده اند که بجمع آید و بجمع بشود، ولکن از بهر آثار تعجب را یکبار در نشینی روا بود، بوقت توانگری، که رسول گفته است، صلىالله علیه و سلم: ارکبو البحر مرة وانظروا الى آثار عظمة الله تعالى و بوقت ستد و داد بیمکاس مباش ولیکن مکاس درخور آخریان کن و کار خویش جمله بدست کسان باز مده، که گفته اند که: بدست کسان مار گرفتن نیکو آید و سود زیانهای خویش جمله همیشه شمار کرده دار و بدست خط خویش هیچ بر خویش واجب مکن، تا اگر وقتی که خواهی که منکر شوی بتوانی پیوسته و کدخدایی پیشه دار، تا از سهو و غلط ایمن باشی و با غلامان و کسان خویش همیشه شمار کرده دار و معاملهٔ خود باز می پرس و مطالعه همی کن، تا از آگاه بودن سود و زیان خویش فرو نمانی و از مردم با خیانت بپرهیز و با مردمان خیانت مکن، که هر که با مردمان خیانت کند و پندارد که آن خیانت با مردمان کردست، غلط سوی اوست، کان خیانت با خود کردست.
حکایت: مردی بود گوسفنددار و رمهای بسیار داشت و او را شبانی بود، بغایت پارسا و مصلح، هر روز شیر گوسفندان چندانک بودی، خود را از سود و زیان و کم بیش، هم چندانک بحاصل کردی، بنزدیک خداوندان گوسفندان بردی؛ آن مرد که شیر بردی آب بر وی نهادی و بشبان دادی و گفتی برو و بفروش و آن شبان آن مرد را نصیحت میکرد و پند میداد که: ای خواجه، با مسلمانان خیانت مکن، که هر که با مردمان خیانت کند عاقبتش نامحمود بود، مرد سخن شبان نشنید و هم چنان آب میکرد، تا اتفاق را یک شب این گوسفندان را در رودخانه بخوابانید و خود بر بالای بلند برفت و بخفت و فصل بهار بود، ناگاه بر کوه بارانی عظیم ببارید و سیلی بخاست و اندرین رودخانه افتاد و این گوسفندان را همه را هلاک کرد، [بیت:
گفتی آن آب قطره قطره همه
جمع شد ناگه و ببرد رمه}
و یکروز شبان بشهر آمد و پیش خداوند گوسفندان رفت بیشیر، مرد پرسید که: چرا شیر نیاوردی؟ شبان گفت: ای خواجه، ترا گفتم که: آب بر شیر میآمیز، که خیانت باشد، فرمان من نکردی، اکنون آن آبها که همه بنرخ شیر مردمان را داده بودی جمله شدند و دوش حمله آوردند و گوسفندان ترا جمله ببردند.
و تا بتوانی از خیانت کردن بپرهیز، که هر که بیکبار خاین گشت هرگز کسی برو اعتماد نکند و راستی پیشه کن، که بزرگترین طراری راستی است؛ نیک معامله و خوش ستد و داد باش و کس را وعده مکن، چون کردی خلاف مکن و خربده مگوی، چون گویی راست گوی، تا حق تعالی بر معاملهٔ تو برکت کند و در معاملات در حجت ستدن و دادن هشیار باش، چون حجتی بخواهی داد تا نخست حق بدست نگیری حجت از دست منه و هر کجا روی آشنایی طلب کن و اگر بازرگان باشی و هیچ بار بشهری نرفته باشی با نامهٔ محتشمی رو بتعرف خویش، اگر بکار آید، و الا زیانی ندارد و نتوان دانست که حال چون باشد و با مردم ساخته باش و با مردم ناسازنده و جاهل و احمق و کاهل و بینماز و بیباک سفر مکن، که گفتهاند: الرفیق ثم الطریق و هر که ترا امین دارد گمان او در حق خویش دروغ مکن و هر چه خواهی خرید نادیده و نانموده مخر و هر که ترا امین دارد امین خود و او باش و آنچ بخواهی فروختن اول از نرخ آگاه باش و بشرط و پیمان مفروش، تا آخر از داوری و گفت و گوی رسته باشی و طریق کدخدایی نگاه دار، که بزرگترین بازرگانی کدخدایی است از آن خانه باید که کدخدایی پراکنده نکنی و حوایج خانه در سالی بیکبار بوقت نوقان جمله بخری، از هر چه ترا بکار آید، دو چندان که در سال بکار شود بخر، پس از نرخ آگاه باش و چون نرخ گران شود، از هر چیزی نیمی بفروش، از آنچ خریده باشی، تا آن یکسال رایگان خورده باشی و درین بزه نبود و نه بدنامی و هیچ کس ترا بدین معنی ببخل منسوب نکند، که این از جملهٔ کدخدایی است؛ چون در کدخدایی خویش خللی بینی تدبیر آن کن تا دخل خود زیادت بینی، تا آن خلل در کدخدایی تو راه نیابد، پس اگر چارهٔ زیادت کردن دخل ندانی از خرج کمتر کن، همچنان بود که در دخل زیادت کرده باشی. پس اگر از بازرگانی نیکو نیفتد و خواهی که در علمی شریف باشی از گذشت علم دین هیچ علمی سودمندتر و شریفتر از علم طب نیست که رسول گفته است، صلیالله علیه و سلم: العلم علمان علم الادیان و علم الابدان.
گفتم که اگر دور شوم من ز برش
دیگر نکشد مگر دلم دردسرش
تا گشتم دور دورم از خواب و خورش
بسیار زیان باشد اندک نگرش}
و در اسراف است تا از تصرف بباید از سود مال بتوان خورد، از مایه نباید خوردن، که بزرگترین زیانی بازرگان را از مایه خوردن است و بهترین متاعی آن را دان که برطل و ثمن بخرند و بدرم سنگ فروشند و بدترین متاعی بخلاف این دان و از خریدن غله بامید سود بپرهیز، که غله فروش مادام بد بود و بد نیت باشد و تمامترین دیانتی آنست که بر خرید دروغ نگوید، که کافر و مسلمان را بر خریده دروغ گفتن ناپسند بود، چنانک من در آن دو بیتی گویم، بیت:
ای در دل من فکنده عشق تو فروغ
بر گردن من نهاده تیمار تو یوغ
عشق تو بجان و دل خریدستم من
دانی بخریده بر نگویند دروغ
باید که بیع ناکرده هیچ چیز از دست ندهد و در معامله شرم ندارد، که زیرکان گفتهاند که: شرم روزی را بکاهد و محابا کردن از بیشی عادت نکند ولیکن بیمروتی نیز طریقت نکند، که متصرفان این صناعت گفتهاند که: اصل بازرگانی تصرفست و مروت، نی تصرف مال نگاه دارد و مروت جاه؟ چنانک در حکایت شنیدم:
حکایت: شنودم که روزی بازرگانی بود، بر در دوکان بیاعی هزار دینار معامله کرد. چون معامله بپایان رسید میان بازرگان و بیاع بحساب قراضهٔ زر خلاف شد؛ بیاع گفت: ترا بر من دیناری زرست. بازرگان گفت: دیناری و قراضهٔ است. بدین حساب اندر از نماز بامداد تا نماز پیشین سخن رفت و بازرگان صداع مینمود و فریاد همیکرد و از قول خود بهیچ گونه باز نمیگشت، تا بیاع دلتنگ شد و دیناری و قراضهٔ ببازرگان داد، بازرگان بستاند و برفت؛ هر که آن میدید مرد بازرگان را ملامت میکرد؛ شاگرد بیاع از پس بازرگان برفت و گفت: ای خواجه، شاگردانه بده. بازرگان آن دینار و قراضه بدو داد. کودک بازگشت. بیاع گفت: ای حرامزاده مردی از بامداد تا نماز پیشین از بهر طسوجی میدیدی که چه میکرد، در میان جماعتی و شرم نمیداشت، تو طمع کردی که ترا چیزی دهد؟ کودک زر باستاد نمود، مرد عاجز گشت، با خود گفت: سبحان الله! این کودک خوب روی نیست و سخت خرد است، برو ظنی نمیتوان برد بخطا، این مرد بدین بخیلی چرا کرد این چنین سخا. بیاع بر اثر بازرگان برفت و گفت: یا شیخ، چیزی عجب دیدم از تو، یک روز میان قومی مرا در صداع تسوی زر تا نماز پیشین برنجانیدی و آنگاه جمله بشاگرد من بخشیدی، آن صداع چه بود و این سخاوت چیست؟ مرد گفت: ای خواجه، از من عجب مدار که من مرد بازرگانم و در شرط بازرگانی چنانست که در وقت بیع و شری و تصرف اگر بیک درم مغبون گردم چنان بود که نیمهٔ عمر مغبون بوده باشم و در وقت مروت اگر از کسی بیمروتی آید چنان بود که بر ناپاکی اصل خویش گواهی داده باشم، پس من نه مغبونی عمر خواهم و {نه} ناپاکی اصل.
اما بازرگان کم سرمایه باید که از همبازی بپرهیزد و اگر کند با کسی کند که با مروت و غنی باشد و شرمگین تا وقت حیف از او حیفی نرود و نیز بسرمایه یکی متاع نخرد که بکرا او را خرج بسیار افتد و چیزی نخرد که شکسته و مرده باشد و بر سرمایه بخت آزمایی نکند، مگر داند که اگر زیانی کند بیش از نیم سرمایه نبود و اگر کسی نامه دهد که فلان جای برسان، نخست بخوان و آنگاه برسان، که بسیار بلاها در نامهٔ سر بسته باشد، نتوان دانست که حال چون باشد، اما بر نامهٔ نیازمندان زنهار مخور و بهر شهری که در شوی خبر اراجیف مده و چون از راهی درآیی خبر کس مده و بخبر تهنیت تقصیر مکن و بیهمراه براه بیرون مشو، و همراه ثقة جوی و در کاروان میان انبوهی فرود آی و قماشات جای انبوه بنه و میان سلاح داران مرو و منشین، که صعلوک اول قصد سلاح دار کند، اگر بیاده باشد با سوار همراهی نکند و از مردم بیگانه راه نپرسد، مگر که بصلاح باشد، که بسیار مردم ناپاک باشد که راه غلط نماید و از پس آید و کالا بستاند و اگر کسی ترا براه پیش آید او را بتازه رویی سلام کن و خویشتن را بمضطری و درماندگی بدو منمای و با رصدبانان خیانت مکن، ولیکن بلطف و سخن خوش با ایشان تقصیر مکن در فریفتن ایشان و بیزاد و توشه براه بیرون مشو و بتابستان بیجامهٔ زمستان مرو، اگر چه راه سخت آبادان بود و مکاری را خشنود دار و چون جایی فرود آیی که آشنا و دلیر نباشی بیاع امین گزین و باید که با سه گروه مردم صحبت داری: با جوانمرد و عیار پیشه و با مردم توانگر و با مروت و حق شناس و جهد کن تا بسرما و گرما و گرسنگی و تشنگی خو کنی و در آسایش اسراف مکن، تا اگر وقتی بضرورت رنجی رسد آسانتر باشد و هر کاری که بتوانی هم تو کن و بر کس ایمن مباش، که دنیا زود فریب است و در خرید و فروخت جلد باش و امین و راست گوی باش و بسیار خرنده و باز فروشنده باش و تا بتوانی بنسیه ستاند و داد مکن، پس اگر کنی با چند گونه مردم مکن: با مردم کم چیز و نو کیسه و دانشمند و علوی و کودک و با وکیلان خاص قاضی و با مفتیان شهر و با خادمان، هرگز با این قوم معامله مکن و هر که کند از صداع و پشیمانی نرهد و مردم چیزی نادیده را بر چیز استوار مدار و بر مردم نا آزموده ایمن مباش و آزموده را بهر وقت میآزمای و آزموده بناآزموده مده و معتمدی بدست آید، که در مثل است که: دیو آزموده به از مردم ناآزموده و مردم را بمردم آزمای، پس بخویشتن، که هر که خود را نشاید ممکن بود که کسی دیگر را هم نشاید؛ اما هر کرا آزمایی بکردار آزمای نه بگفتار و گنجشگی نقد به که طاوسی بنسیه و تا در سفر خشک ده نیم سود یابی بده یازده در دریا منشین، که سفر دریا را سود تا کعب بود و زیان تا گردن و باید که بطمع اندک سرمایهٔ بسیار بباد دهی و اگر بر خشکی واقعهٔ افتد که مال بشود مگر جان بماند، در دریا هر دو را بیم بود، مال را عوض بود و جان را نباشد و نیز کار دریا با کار پادشاه مثل کرده اند که بجمع آید و بجمع بشود، ولکن از بهر آثار تعجب را یکبار در نشینی روا بود، بوقت توانگری، که رسول گفته است، صلىالله علیه و سلم: ارکبو البحر مرة وانظروا الى آثار عظمة الله تعالى و بوقت ستد و داد بیمکاس مباش ولیکن مکاس درخور آخریان کن و کار خویش جمله بدست کسان باز مده، که گفته اند که: بدست کسان مار گرفتن نیکو آید و سود زیانهای خویش جمله همیشه شمار کرده دار و بدست خط خویش هیچ بر خویش واجب مکن، تا اگر وقتی که خواهی که منکر شوی بتوانی پیوسته و کدخدایی پیشه دار، تا از سهو و غلط ایمن باشی و با غلامان و کسان خویش همیشه شمار کرده دار و معاملهٔ خود باز می پرس و مطالعه همی کن، تا از آگاه بودن سود و زیان خویش فرو نمانی و از مردم با خیانت بپرهیز و با مردمان خیانت مکن، که هر که با مردمان خیانت کند و پندارد که آن خیانت با مردمان کردست، غلط سوی اوست، کان خیانت با خود کردست.
حکایت: مردی بود گوسفنددار و رمهای بسیار داشت و او را شبانی بود، بغایت پارسا و مصلح، هر روز شیر گوسفندان چندانک بودی، خود را از سود و زیان و کم بیش، هم چندانک بحاصل کردی، بنزدیک خداوندان گوسفندان بردی؛ آن مرد که شیر بردی آب بر وی نهادی و بشبان دادی و گفتی برو و بفروش و آن شبان آن مرد را نصیحت میکرد و پند میداد که: ای خواجه، با مسلمانان خیانت مکن، که هر که با مردمان خیانت کند عاقبتش نامحمود بود، مرد سخن شبان نشنید و هم چنان آب میکرد، تا اتفاق را یک شب این گوسفندان را در رودخانه بخوابانید و خود بر بالای بلند برفت و بخفت و فصل بهار بود، ناگاه بر کوه بارانی عظیم ببارید و سیلی بخاست و اندرین رودخانه افتاد و این گوسفندان را همه را هلاک کرد، [بیت:
گفتی آن آب قطره قطره همه
جمع شد ناگه و ببرد رمه}
و یکروز شبان بشهر آمد و پیش خداوند گوسفندان رفت بیشیر، مرد پرسید که: چرا شیر نیاوردی؟ شبان گفت: ای خواجه، ترا گفتم که: آب بر شیر میآمیز، که خیانت باشد، فرمان من نکردی، اکنون آن آبها که همه بنرخ شیر مردمان را داده بودی جمله شدند و دوش حمله آوردند و گوسفندان ترا جمله ببردند.
و تا بتوانی از خیانت کردن بپرهیز، که هر که بیکبار خاین گشت هرگز کسی برو اعتماد نکند و راستی پیشه کن، که بزرگترین طراری راستی است؛ نیک معامله و خوش ستد و داد باش و کس را وعده مکن، چون کردی خلاف مکن و خربده مگوی، چون گویی راست گوی، تا حق تعالی بر معاملهٔ تو برکت کند و در معاملات در حجت ستدن و دادن هشیار باش، چون حجتی بخواهی داد تا نخست حق بدست نگیری حجت از دست منه و هر کجا روی آشنایی طلب کن و اگر بازرگان باشی و هیچ بار بشهری نرفته باشی با نامهٔ محتشمی رو بتعرف خویش، اگر بکار آید، و الا زیانی ندارد و نتوان دانست که حال چون باشد و با مردم ساخته باش و با مردم ناسازنده و جاهل و احمق و کاهل و بینماز و بیباک سفر مکن، که گفتهاند: الرفیق ثم الطریق و هر که ترا امین دارد گمان او در حق خویش دروغ مکن و هر چه خواهی خرید نادیده و نانموده مخر و هر که ترا امین دارد امین خود و او باش و آنچ بخواهی فروختن اول از نرخ آگاه باش و بشرط و پیمان مفروش، تا آخر از داوری و گفت و گوی رسته باشی و طریق کدخدایی نگاه دار، که بزرگترین بازرگانی کدخدایی است از آن خانه باید که کدخدایی پراکنده نکنی و حوایج خانه در سالی بیکبار بوقت نوقان جمله بخری، از هر چه ترا بکار آید، دو چندان که در سال بکار شود بخر، پس از نرخ آگاه باش و چون نرخ گران شود، از هر چیزی نیمی بفروش، از آنچ خریده باشی، تا آن یکسال رایگان خورده باشی و درین بزه نبود و نه بدنامی و هیچ کس ترا بدین معنی ببخل منسوب نکند، که این از جملهٔ کدخدایی است؛ چون در کدخدایی خویش خللی بینی تدبیر آن کن تا دخل خود زیادت بینی، تا آن خلل در کدخدایی تو راه نیابد، پس اگر چارهٔ زیادت کردن دخل ندانی از خرج کمتر کن، همچنان بود که در دخل زیادت کرده باشی. پس اگر از بازرگانی نیکو نیفتد و خواهی که در علمی شریف باشی از گذشت علم دین هیچ علمی سودمندتر و شریفتر از علم طب نیست که رسول گفته است، صلیالله علیه و سلم: العلم علمان علم الادیان و علم الابدان.
محمد بن منور : فصل اول - در وصیتهای وی در وقت وفات وی
شمارهٔ ۴
یک روز خواجه بومنصور ورقانی کی وزیر سلطان طغرل بود به خدمت شیخ ما آمد وگفت ای شیخ مرا وصیتی فرمای. شیخ گفت: «اول مقامات العباد مراعات قدراللّه و آخر مقامات النبوة مراعاة حقّ المؤمنین» کار تو امروز اداء حقّوق خلقست پیوسته چشم برین خبر میدار که فردا دستگیر تو باشد کی رسول صلی اللّه علیه گفت: لایدخل الجنة احدکم حتی یرحم العامة کما یرحم احدکم الخاصة. این خلق جمله ابناء دولت تواند بجمله به نظر فرزندی نگر. بحطام دنیا و زحمت خلق فریفته مشو کی خلق بندۀ حاجات خویشاند اگر بحاجات ایشان وفا نمایی قبولت کنند اگرچه بسیار عیب داری و اگر حاجات ایشان نگزاری بتو التفات نکنند اگرچه بسیار هنر داری.
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۸۲ - به یکی از منسوبان خود به فراهان نوشته
ای فراق تو یار دیرینه: کاغذت رسید. ز خواندنش دل من یافت لذتی که فلک نغوذ بالله اگر فکر انتقام کند. لفظ چلی را دیدم که بتشدید تمام نوشته بودی. بر فوت عهد شباب تأسف خوردم و گفتم: سبحان الله!
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوان است هنوز
ولی الشباب و عبشنااللذید الذی
کنابه زمنا نشر و نجدل
ولت بشاشته و اصبح ذکره
شجنا یعل بالفواد و ینهل
دور جوانی گذشت نوبت پیری رسید
برق یمانی بجست گرد نماند از سوار
قالب های قبا و تشخص های یابو لکاته و یخدان کلاته را نوشته بودی تصدیقت کردم؛ راست میگوئی روزگار جامه نگرست نه مرد شناس و حال آنکه:
مردی که هیچ جامه ندارد باتفاق
بهر ز جامه که در او هیچ مرد نیست
اما به اعتقاد من بی مامه بودن عیب مرد نیست، ولکن بی زیر جامه گشتن عار و درد هست؛ این قدر مرد هم مشو که بی زیر جامعه بگردی. و ما شهدها الابما سمعنا والعهده علی الرواه.
در باب صادق نوشته بودی که آمدنش را مانع شدم، بلی بسیار خوب کردی اختیار داری برادر من هستی و عموی او. لکن من برخلاف ادعا و اقرار خودت آن برادر عزیز را بسیار بسیار با عقل و تمیز نمیدانم، چلی و ولی که گاهی بتشدید و تاکید بر خود میبندی اگر هست از مقوا جنون بهلولی است، نه از حقایق فنون مجهولی. انصاف بده؛ پارسال که آن طفل را آنجا گذاشتم غیر این که خودش بیهوده وبی سود گرفتار مرارت و خسارت شده؛ من و جمعی عیال بی آن که ممر مداخل یک حبه و یک غاز داشته باشیم بعسرت گذراندیم و بعضی از فرط فلاکت بحد هلاکت رسیدند. دیگر چه حاصلی برای من و او داشت من که گفتم:
سی روز بود روزه بهر سال و درین سال
روز وشب ما جمله چو روز رمضان است
به خدا اغراق شاعرانه چندان نداشت، هرگاه امسال هم مثل پارسال میکردم عیالم از دستم در میرفت؛ آن طفلک هم قرض و خرجش ده برابر میشد. دوازده دینار نخوردن و تهمت دوازده هزار تومان بتن خریدن کار آدم عاقل نبود. لابد شدم مداخل ابابی و تیولی را باجاره دادم. پسر حاجی محمدخان را بهتر از مهندس و جبه خانه دانستم، او هم در حکم فرزند من است و طمع و توقع این که از دهات من بخورد و ببرد ندارد. گرسنه و برهنه و قلفچی و حسرت بدل و بقول کربلائی طمارزو دلارزو نیست و کوچک دل و متعارف و خوش زبان و با سلولک هست. تفاوتی که با بچهای خودم دارد همین است که این از من احتیاط دارد، آنها ندارند و خرج مهمانداری و دشمن داری و دوست نگاهداری از او و بواسطه او بار من نمیشود و از آنها لابد و ناچار است که باید حکما و حتما بشود. سنه الله قد خلت من قبل ولن تجد لسنه الله تبدیلا.
انصاب کن هرگاه پسر حاجی محمدخان در آن ولایت باشد و پسر من خانه نشین چه حسنی دارد؟ ماندن صادق در آنجا امروز مصرفی ندارد، مگر همین که مادر و خواهر او در آن ولایت غریب وبی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب و بی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب میدانم و نه بی کس و میرزا طاهر را بچندین جهه لازم و واجب میدانم که متوجه امور آنها باشد. البته تا صادق آنجاست او را دلجوئی کن بدلگرمی بر سر این خدمت باشد و چون آن برادر ساخلو ودایم التوقف مهرآباد نخواهد شد هیچ کس را بهتر از محمدعلی خان نمیبینم که غالب اوقات در مهرآباد بماند. اما تو خاطر جمع باین سخن مشو، رختخوابت را مثل همیشه در شاه زکریا مینداز؛ دایم باید از حال همگی باخبر باشید، هر هفته بنیابت من زیارت عروس مانوس را که جانم فدای جانش باد بروی ودست و روی و سر و سینه و سر و پستان بهتر از بستان او را عوض من ببوسی وهمیشه از سلامتی احوالش ان شاءالله تعالی مرا زنده کنی. خدا میداند که من برای آن دختر آرام و قرار ندارم و اگر چه از او دورم، خودم اینجا ولی جان من آنجاست. دیگر از وضع خویش و قومی و برادری واتفاقی که تمامی اولاد مرحوم حاجی فضل الله حتی ورثه مرحوم خالوئی فتح الله خان با هم کرده اید بسیار بسیار امیدوار شدم، البته البته باید با هم هم یکی باشید و دست از هم ندهید؛ این حرف و سخنی که در میان خودتان با میرزا سیدمحمد دارید از میان بردارید. بمحمدرضا خان نوشتم که فرق و توفیر در خویش و قومی منظور ندارد و همه اگر از من هستید باید با هم باشید و این یک زن و دو سه طفلی که از من در آنجا میماند طوری راه ببرید که ان شاءالله تعالی بهتر از اوقاتی باشد که خودم و برادرهای مرحومم و پسرهائی که مانده اند و الحمدالله پهلوی من هستید و هیچ یک حالا در اینجا نیستید؛ بگذد. بنی آدم اعضای یکدیگرند.
در باب کار ولایت که نوشته بودی چرا املاک موروث را بدست خود بتصرف غیر میدهی؟ این بحث تو بر من وارد است و جز این که من مثل حضرت موسی علی نبینا و علی السلام فعلتها و انا من الضالین بگویم، جوابی ندارم. لکن امیدوارم که آخر و عاقبت آن، فقرات، منهم، و آتانی ربی حکما؛ توانم گفت. چرا که همین آیه استخاره این مطلب بود و چاره کار آن ولایت بعد از اختلالات شتا و صیف پارساله، نه بعدل و حیف میشد نه بصلح و سیف؛ بل که میبایست مثل طلاق رجعی سنی ها پای محلل در میان آید، تا بار دیگر بفضل خدا شاهد مطلوب بر وجه مرغوب درکنار آید و وصل بعد از هجر لذتی دیگر ببخشد. اگر لیلی و مجنون دائم در کنار هم بودند دیری نمیکشید که از هم ملول و منزجر میشدند. بعضی وقت ها لازم است که پای غیر در میان آید تا قدر یاران فزاید. برف و برد زمستان تا نباشد صفا و هوای بهار این قدرها مفرح قلوب و ملایم طبایع نخواهد شد.
باری بالفعل اگر غیرتی در خویش و قوم و نوکر و رعیت آنجا هست من تا شب نوروز اجاره داده ام نوعی نمایید که بعد از نوروز باز ندهم و تو که برادر من و بزرگتر از همه آن سلسله هستی با همه حرف بزن وخاطر جمع شو ومرا خاطر جمع کن که اگر یکی از پسرهام را بفرستم مثل سوابق اوقات نشود و هر چه بهم رسد بمن نرسد و همانجا بمصارف ثلاثه ذیل برسد: مهمانداری، دشمن داری، دوست نگاهداری و حاصلی که مرا از ده داری خودم و پرستاری آنها باشد منحصر بهمین نشود که هر وقت کاغذی از آنجا بیاید ظل وجهه مسودا و هو کظیم باشم و یتواری من القوم من سوء ما بشربه شوم.
از بدایت امر که فتنة معصومی حادث شد تا آخر کار بنظر بازی انجامید.
به غیر که بشد دین و دولت از دستم
بیا بگو که ز عشقش چه طرف بر بستم
البته صادق را روانه کن، همچه روانه کن، که قبل از محرم ان شاءالله تعالی، این دین برادرم را هم ادا کنم و بعد از آن توکل بر خدا کنم و منتظر شما باشم. صد تومانه را بی جا کردی که حالا از من خواستی هر وقت دارم ان شاءالله تعالی میدهم. والسلام
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوان است هنوز
ولی الشباب و عبشنااللذید الذی
کنابه زمنا نشر و نجدل
ولت بشاشته و اصبح ذکره
شجنا یعل بالفواد و ینهل
دور جوانی گذشت نوبت پیری رسید
برق یمانی بجست گرد نماند از سوار
قالب های قبا و تشخص های یابو لکاته و یخدان کلاته را نوشته بودی تصدیقت کردم؛ راست میگوئی روزگار جامه نگرست نه مرد شناس و حال آنکه:
مردی که هیچ جامه ندارد باتفاق
بهر ز جامه که در او هیچ مرد نیست
اما به اعتقاد من بی مامه بودن عیب مرد نیست، ولکن بی زیر جامه گشتن عار و درد هست؛ این قدر مرد هم مشو که بی زیر جامعه بگردی. و ما شهدها الابما سمعنا والعهده علی الرواه.
در باب صادق نوشته بودی که آمدنش را مانع شدم، بلی بسیار خوب کردی اختیار داری برادر من هستی و عموی او. لکن من برخلاف ادعا و اقرار خودت آن برادر عزیز را بسیار بسیار با عقل و تمیز نمیدانم، چلی و ولی که گاهی بتشدید و تاکید بر خود میبندی اگر هست از مقوا جنون بهلولی است، نه از حقایق فنون مجهولی. انصاف بده؛ پارسال که آن طفل را آنجا گذاشتم غیر این که خودش بیهوده وبی سود گرفتار مرارت و خسارت شده؛ من و جمعی عیال بی آن که ممر مداخل یک حبه و یک غاز داشته باشیم بعسرت گذراندیم و بعضی از فرط فلاکت بحد هلاکت رسیدند. دیگر چه حاصلی برای من و او داشت من که گفتم:
سی روز بود روزه بهر سال و درین سال
روز وشب ما جمله چو روز رمضان است
به خدا اغراق شاعرانه چندان نداشت، هرگاه امسال هم مثل پارسال میکردم عیالم از دستم در میرفت؛ آن طفلک هم قرض و خرجش ده برابر میشد. دوازده دینار نخوردن و تهمت دوازده هزار تومان بتن خریدن کار آدم عاقل نبود. لابد شدم مداخل ابابی و تیولی را باجاره دادم. پسر حاجی محمدخان را بهتر از مهندس و جبه خانه دانستم، او هم در حکم فرزند من است و طمع و توقع این که از دهات من بخورد و ببرد ندارد. گرسنه و برهنه و قلفچی و حسرت بدل و بقول کربلائی طمارزو دلارزو نیست و کوچک دل و متعارف و خوش زبان و با سلولک هست. تفاوتی که با بچهای خودم دارد همین است که این از من احتیاط دارد، آنها ندارند و خرج مهمانداری و دشمن داری و دوست نگاهداری از او و بواسطه او بار من نمیشود و از آنها لابد و ناچار است که باید حکما و حتما بشود. سنه الله قد خلت من قبل ولن تجد لسنه الله تبدیلا.
انصاب کن هرگاه پسر حاجی محمدخان در آن ولایت باشد و پسر من خانه نشین چه حسنی دارد؟ ماندن صادق در آنجا امروز مصرفی ندارد، مگر همین که مادر و خواهر او در آن ولایت غریب وبی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب و بی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب میدانم و نه بی کس و میرزا طاهر را بچندین جهه لازم و واجب میدانم که متوجه امور آنها باشد. البته تا صادق آنجاست او را دلجوئی کن بدلگرمی بر سر این خدمت باشد و چون آن برادر ساخلو ودایم التوقف مهرآباد نخواهد شد هیچ کس را بهتر از محمدعلی خان نمیبینم که غالب اوقات در مهرآباد بماند. اما تو خاطر جمع باین سخن مشو، رختخوابت را مثل همیشه در شاه زکریا مینداز؛ دایم باید از حال همگی باخبر باشید، هر هفته بنیابت من زیارت عروس مانوس را که جانم فدای جانش باد بروی ودست و روی و سر و سینه و سر و پستان بهتر از بستان او را عوض من ببوسی وهمیشه از سلامتی احوالش ان شاءالله تعالی مرا زنده کنی. خدا میداند که من برای آن دختر آرام و قرار ندارم و اگر چه از او دورم، خودم اینجا ولی جان من آنجاست. دیگر از وضع خویش و قومی و برادری واتفاقی که تمامی اولاد مرحوم حاجی فضل الله حتی ورثه مرحوم خالوئی فتح الله خان با هم کرده اید بسیار بسیار امیدوار شدم، البته البته باید با هم هم یکی باشید و دست از هم ندهید؛ این حرف و سخنی که در میان خودتان با میرزا سیدمحمد دارید از میان بردارید. بمحمدرضا خان نوشتم که فرق و توفیر در خویش و قومی منظور ندارد و همه اگر از من هستید باید با هم باشید و این یک زن و دو سه طفلی که از من در آنجا میماند طوری راه ببرید که ان شاءالله تعالی بهتر از اوقاتی باشد که خودم و برادرهای مرحومم و پسرهائی که مانده اند و الحمدالله پهلوی من هستید و هیچ یک حالا در اینجا نیستید؛ بگذد. بنی آدم اعضای یکدیگرند.
در باب کار ولایت که نوشته بودی چرا املاک موروث را بدست خود بتصرف غیر میدهی؟ این بحث تو بر من وارد است و جز این که من مثل حضرت موسی علی نبینا و علی السلام فعلتها و انا من الضالین بگویم، جوابی ندارم. لکن امیدوارم که آخر و عاقبت آن، فقرات، منهم، و آتانی ربی حکما؛ توانم گفت. چرا که همین آیه استخاره این مطلب بود و چاره کار آن ولایت بعد از اختلالات شتا و صیف پارساله، نه بعدل و حیف میشد نه بصلح و سیف؛ بل که میبایست مثل طلاق رجعی سنی ها پای محلل در میان آید، تا بار دیگر بفضل خدا شاهد مطلوب بر وجه مرغوب درکنار آید و وصل بعد از هجر لذتی دیگر ببخشد. اگر لیلی و مجنون دائم در کنار هم بودند دیری نمیکشید که از هم ملول و منزجر میشدند. بعضی وقت ها لازم است که پای غیر در میان آید تا قدر یاران فزاید. برف و برد زمستان تا نباشد صفا و هوای بهار این قدرها مفرح قلوب و ملایم طبایع نخواهد شد.
باری بالفعل اگر غیرتی در خویش و قوم و نوکر و رعیت آنجا هست من تا شب نوروز اجاره داده ام نوعی نمایید که بعد از نوروز باز ندهم و تو که برادر من و بزرگتر از همه آن سلسله هستی با همه حرف بزن وخاطر جمع شو ومرا خاطر جمع کن که اگر یکی از پسرهام را بفرستم مثل سوابق اوقات نشود و هر چه بهم رسد بمن نرسد و همانجا بمصارف ثلاثه ذیل برسد: مهمانداری، دشمن داری، دوست نگاهداری و حاصلی که مرا از ده داری خودم و پرستاری آنها باشد منحصر بهمین نشود که هر وقت کاغذی از آنجا بیاید ظل وجهه مسودا و هو کظیم باشم و یتواری من القوم من سوء ما بشربه شوم.
از بدایت امر که فتنة معصومی حادث شد تا آخر کار بنظر بازی انجامید.
به غیر که بشد دین و دولت از دستم
بیا بگو که ز عشقش چه طرف بر بستم
البته صادق را روانه کن، همچه روانه کن، که قبل از محرم ان شاءالله تعالی، این دین برادرم را هم ادا کنم و بعد از آن توکل بر خدا کنم و منتظر شما باشم. صد تومانه را بی جا کردی که حالا از من خواستی هر وقت دارم ان شاءالله تعالی میدهم. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۸۳ - مخاطب نامة معلوم نیست
صاحبا، قبلة گاها: رقیمجات کریمه در اسعد اوقات رسید و کاغذی که در باب طغیان سربازان لازم بود بسرهنگ نوشته شد. اگر سرهنگ با فرهنگ است فتاح علیم است؛ معلوم است که خلاف حکم شما و التماس ما نخواهد شد والا، ان شاءالله تعالی ندامت با بدان است نه طایفه بخردان. همچنان که کافی کوفی از راه کم عقلی و بی خردی گول اشتباه اسمی را خورده و از قراجه داغ بایروان رفته نمیفهمد که: لایستوی البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج. هر دو سردارند اما این کجا و آن کجا؟ والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۱۲ - نامة ای است از قائم مقام به فرزندش
فرزندی محمد بداند: که صاحت مهربان ابوالفتح خان دام اجلاله بتوسط نورچشمی محمدصادق خواهش فرموده بودند که با من در خلوت مکالمه نمایند. آن فرزند از خدم کثیرالسعادت صاحبی استدعا نماید که فردا شب قدمی رنجه فرمایند. اطاق خلوت حاضر؛ کرسی و بخاری موجود است. نظر را بگو:
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وان پرده بگوی تا بیک بار
زحمت ببرد ز پیش مستان
چلواکوله و فسوجن، کبک و قلیه قجری و بورانی در عهدة آقا ملک
پلو را لطف علی ترتیب دهد و طعام شبت را کربلائی محمد قربان متصدی شود. قورمه سبزی را علی، افشره و ترشی را علی محمد.
غلامان را بگو تا مشک سایند
کنیزان را بگو تا عود سوزند
می بخور گرچه مه شعبان است. قهوة و چای با حسن است. قلیان چی گری با واحدی است. افندی هزار بار از اوج کریم دمسازتر و دل نوازتر.
آواز خوش از کام و دهان لب شیرین
گر نغمه کند، ور نه کند دل بفریبد
در پرده عشاق عراق است و صفاهان
از حنجره مطرب مکروه نزیبد
از نظرات عینکی و خطرات پینکی میرزا اسمعیل محفوظ میشوم.
نباید ترک شادی کرد وغم خورد
نه چای و قهوه و را بایست کم خورد
بده ای جان من جام مدیره
که در قزوین چو کرمان است زیره
والسلام
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وان پرده بگوی تا بیک بار
زحمت ببرد ز پیش مستان
چلواکوله و فسوجن، کبک و قلیه قجری و بورانی در عهدة آقا ملک
پلو را لطف علی ترتیب دهد و طعام شبت را کربلائی محمد قربان متصدی شود. قورمه سبزی را علی، افشره و ترشی را علی محمد.
غلامان را بگو تا مشک سایند
کنیزان را بگو تا عود سوزند
می بخور گرچه مه شعبان است. قهوة و چای با حسن است. قلیان چی گری با واحدی است. افندی هزار بار از اوج کریم دمسازتر و دل نوازتر.
آواز خوش از کام و دهان لب شیرین
گر نغمه کند، ور نه کند دل بفریبد
در پرده عشاق عراق است و صفاهان
از حنجره مطرب مکروه نزیبد
از نظرات عینکی و خطرات پینکی میرزا اسمعیل محفوظ میشوم.
نباید ترک شادی کرد وغم خورد
نه چای و قهوه و را بایست کم خورد
بده ای جان من جام مدیره
که در قزوین چو کرمان است زیره
والسلام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠
ایدل هوشیار اگر چه سپهر
با تو در شیوه مواسا نیست
مخور انده که با همه تنها
هستش اینحال با تو تنها نیست
کیست باری سپهر هرزه روی
کایستادن دمیش یارا نیست
بی ثباتیست بیسر و پائی
در جهان با کسش مدارا نیست
سر فرو ناوری بوعده او
می نبینی که پای بر جا نیست
گر تو خواهی که بر خوری از عمر
خلق را خود جز این تمنا نیست
نقد امروز را مده از دست
دی برفت و امید فردا نیست
با تو در شیوه مواسا نیست
مخور انده که با همه تنها
هستش اینحال با تو تنها نیست
کیست باری سپهر هرزه روی
کایستادن دمیش یارا نیست
بی ثباتیست بیسر و پائی
در جهان با کسش مدارا نیست
سر فرو ناوری بوعده او
می نبینی که پای بر جا نیست
گر تو خواهی که بر خوری از عمر
خلق را خود جز این تمنا نیست
نقد امروز را مده از دست
دی برفت و امید فردا نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣٨
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ۴٨ - ترجمه
جمالالدین عبدالرزاق : قصاید
شمارهٔ ۷۲ - در مدح خواجه بهاء الدین
ای ترا بخت ندیم آمده دولت دمساز
وی ترا چرخ رفیق آمده انجم همراز
ای شده منجلی از دانش تو سینه عقل
وی شده ممتلی از بخشش تو معده آز
خواجه شرق بهاء الدین مخدوم جهان
که سوی درگه عالیت برد چرخ نماز
ای زانصاف تو گشته بره همخانه گرگ
وی باقبال تو تیهو شده همخابه باز
بادل روشن تو تابش از صبح محال
با کف راد تو باریدن از ابر مجاز
نه بجز ماه درین دور دگر کس نمام
نه بجز مشک درین عهد دگر کس غماز
دولتت هست و خرد بیش چه در میبابد
زین دو گر فرصت توفیق بود خیری ساز
پشت ظالم شکن و نصرت مظلومان کن
گنه مجرم بخشا دل درویش نواز
بغنیمت شمر ایخواجه در ینمدت شغل
از دل سوخته گر بکنی بیخ نیاز
دست دست تو و ضربت بکفت، داد بخواه
بزن و دست ببر آخر از ین شعبده باز
مهره دزدست فلک نیک نگهدار بگوش
یکحریفست جهان هیچ بدونرد مباز
کار این مختصر آباد ندارد وز نی
گر همه زان تو گردد بچنین ملک مناز
حیف باشد بچنین رای و کفایت که تراست
گنده پیری بکف آری و هزاران انباز
سست عهدست فلک خیز و چنین سخت مرنج
سرد مهرست جهان باش و چنین گرم متاز
بسر کلک همه دخل معادن اندوز
بسر انگشت سخا در کف سائل انداز
عمر باقی طلب و دولت جاویدان جوی
راه رادی سپر و سوی نکونامی تاز
منصب لایق جوئی زبر گردون جوی
مسند قدر فرازی، زبر سدره فراز
خیمه آنجا بزن و باغچه آنجا پیرای
مطرح آنجا فکن و منظره آنجا پرداز
گر بتو کرد قوام الدین ایثار حیات
تو بزی در شرف و رتبت صد عمر دراز
که تو اینجا گرو صدر قوام الدینی
که از ینجا نروی تا که نیابد اوباز
وی ترا چرخ رفیق آمده انجم همراز
ای شده منجلی از دانش تو سینه عقل
وی شده ممتلی از بخشش تو معده آز
خواجه شرق بهاء الدین مخدوم جهان
که سوی درگه عالیت برد چرخ نماز
ای زانصاف تو گشته بره همخانه گرگ
وی باقبال تو تیهو شده همخابه باز
بادل روشن تو تابش از صبح محال
با کف راد تو باریدن از ابر مجاز
نه بجز ماه درین دور دگر کس نمام
نه بجز مشک درین عهد دگر کس غماز
دولتت هست و خرد بیش چه در میبابد
زین دو گر فرصت توفیق بود خیری ساز
پشت ظالم شکن و نصرت مظلومان کن
گنه مجرم بخشا دل درویش نواز
بغنیمت شمر ایخواجه در ینمدت شغل
از دل سوخته گر بکنی بیخ نیاز
دست دست تو و ضربت بکفت، داد بخواه
بزن و دست ببر آخر از ین شعبده باز
مهره دزدست فلک نیک نگهدار بگوش
یکحریفست جهان هیچ بدونرد مباز
کار این مختصر آباد ندارد وز نی
گر همه زان تو گردد بچنین ملک مناز
حیف باشد بچنین رای و کفایت که تراست
گنده پیری بکف آری و هزاران انباز
سست عهدست فلک خیز و چنین سخت مرنج
سرد مهرست جهان باش و چنین گرم متاز
بسر کلک همه دخل معادن اندوز
بسر انگشت سخا در کف سائل انداز
عمر باقی طلب و دولت جاویدان جوی
راه رادی سپر و سوی نکونامی تاز
منصب لایق جوئی زبر گردون جوی
مسند قدر فرازی، زبر سدره فراز
خیمه آنجا بزن و باغچه آنجا پیرای
مطرح آنجا فکن و منظره آنجا پرداز
گر بتو کرد قوام الدین ایثار حیات
تو بزی در شرف و رتبت صد عمر دراز
که تو اینجا گرو صدر قوام الدینی
که از ینجا نروی تا که نیابد اوباز
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱۵
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۰۵
ایرانشان : کوشنامه
بخش ۱۲۲ - نامه کردن طیهور شاه ماچین به سوی آتبین
ز ماچین سر ماه نامه رسید
سوی آتبین، کاین شگفتی که دید!
به خمدان چرا کرد، باید درنگ
چو دانی که نتوان گشادن به جنگ
از آن شهر یکباره دیده بخواب
نگه کن سوی شهر دیگر شتاب
که چین با سپاه است و با ساز و گنج
به خمدان چرا برد بایدت رنج
پر از گنج کوش است شهر و حصار
که آسان توان یافت بی کارزار
چنان دان که بدخواه تو گشت سست
چو در دستِ تو گنج او شد درست
چو بر دوغ باشد تو را دسترس
فزونتر بود هر زمانی مگس
کند سیم، خمّیده را پشت راست
خمیده شود هر که را سیم کاست
سباهی روان را به رنج آورد
همی روی از ایران به کنج آورد
چو آن نامه برخواند خسرو به راز
پشیمان شد از نستدن ساو و باز
سوی آتبین، کاین شگفتی که دید!
به خمدان چرا کرد، باید درنگ
چو دانی که نتوان گشادن به جنگ
از آن شهر یکباره دیده بخواب
نگه کن سوی شهر دیگر شتاب
که چین با سپاه است و با ساز و گنج
به خمدان چرا برد بایدت رنج
پر از گنج کوش است شهر و حصار
که آسان توان یافت بی کارزار
چنان دان که بدخواه تو گشت سست
چو در دستِ تو گنج او شد درست
چو بر دوغ باشد تو را دسترس
فزونتر بود هر زمانی مگس
کند سیم، خمّیده را پشت راست
خمیده شود هر که را سیم کاست
سباهی روان را به رنج آورد
همی روی از ایران به کنج آورد
چو آن نامه برخواند خسرو به راز
پشیمان شد از نستدن ساو و باز
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به عقل و زیرکی
و اما عجب به عقل و زیرکی خود: پس این علامت بی عقلی و «بلادت است، زیرا که عاقل پیرامون عجب نمی گردد بلکه عقل خود را حقیر می شمارد و اگر در مکانی تدبیر صوابی از او ظاهر شد یا به امر پنهانی برخورد آن را از جانب خدا می داند و بر آن شکر می کند.
و بدترین اقسام عجب، عجب به رأی و تدبیری است که از او ظاهر شود و در نزد ارباب عقل و هوش، خطا باشد ولی در نظر صاحبش از راه «جهل مرکب»، صواب و درست نماید و گمراهی و ضلالت جمیع اهل بدعت و ضلال، و طوایفی که مذاهب فاسده و آراء باطله را اختیار کرده اند به این سبب است و اصرار و پایداری ایشان بر این رأی و مذهب به جهت عجبی است که به آن دارند و به این جهت به مذهب خود افتخار می نمایند و بدین جهت امم بسیار و طوایف بی شمار هلاک شدند، چون آراء مختلفه پیدا کردند، و هر یک به رأی خود معجب بودند و «کل حزب بما لدیهم فرحون» و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده است که «این نوع عجب غالب خواهد شد بر اهل آخرالزمان از این امت» و علاج این، از علاج سایر انواع، صعب تر است، زیرا که صاحب آن از خطای خود غافل، و به غلط خود جاهل است، و الا هرگز آن را اختیار نمی کرد و کسی که خود را مریض نمی داند چگونه در صدد معالجه خود برمی آید؟ و چون عجب به رأی خود دارد، گوش به حرف دیگران نیز نمی کند، بلکه ایشان را محل تهمت می داند.
و علاج فی الجمله این مرض، آن است که آدمی ذهن خود را متهم شمارد، و تا مادامی که آدمی حجتی قاطع از عقل یا شرع در دست نداشته باشد به رأی خود مطمئن و مغرور نگردد و شناخت ادله قطعیه از شرع و عقل، و مواضع سهو و خطای در براهین و قضایا موقوف است بر عقل کامل و قریحه مستقیمه با سعی تمام، و مزاولت قرآن و حدیث، و مصابحت اهل علم و با این همه، باز آدمی از غلط و خطا ایمن نیست، و صواب آن است که آدمی افکار فاسده و مذاهب باطله را تتبع ننمایند، و در آنها خوض نکند، و قدم از قدم خانواده وحی و رسالت برندارد.
و بدترین اقسام عجب، عجب به رأی و تدبیری است که از او ظاهر شود و در نزد ارباب عقل و هوش، خطا باشد ولی در نظر صاحبش از راه «جهل مرکب»، صواب و درست نماید و گمراهی و ضلالت جمیع اهل بدعت و ضلال، و طوایفی که مذاهب فاسده و آراء باطله را اختیار کرده اند به این سبب است و اصرار و پایداری ایشان بر این رأی و مذهب به جهت عجبی است که به آن دارند و به این جهت به مذهب خود افتخار می نمایند و بدین جهت امم بسیار و طوایف بی شمار هلاک شدند، چون آراء مختلفه پیدا کردند، و هر یک به رأی خود معجب بودند و «کل حزب بما لدیهم فرحون» و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده است که «این نوع عجب غالب خواهد شد بر اهل آخرالزمان از این امت» و علاج این، از علاج سایر انواع، صعب تر است، زیرا که صاحب آن از خطای خود غافل، و به غلط خود جاهل است، و الا هرگز آن را اختیار نمی کرد و کسی که خود را مریض نمی داند چگونه در صدد معالجه خود برمی آید؟ و چون عجب به رأی خود دارد، گوش به حرف دیگران نیز نمی کند، بلکه ایشان را محل تهمت می داند.
و علاج فی الجمله این مرض، آن است که آدمی ذهن خود را متهم شمارد، و تا مادامی که آدمی حجتی قاطع از عقل یا شرع در دست نداشته باشد به رأی خود مطمئن و مغرور نگردد و شناخت ادله قطعیه از شرع و عقل، و مواضع سهو و خطای در براهین و قضایا موقوف است بر عقل کامل و قریحه مستقیمه با سعی تمام، و مزاولت قرآن و حدیث، و مصابحت اهل علم و با این همه، باز آدمی از غلط و خطا ایمن نیست، و صواب آن است که آدمی افکار فاسده و مذاهب باطله را تتبع ننمایند، و در آنها خوض نکند، و قدم از قدم خانواده وحی و رسالت برندارد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل سوم - در بیان صفت نیکوی عفت
دانستی که ضد این دو جنس، صفت «عفت» است و آن عبارت است از مطیع و منقاد شدن قوه شهویه از برای قوه عاقله، تا آنچه امر فرماید درخصوص اکل و شرب و نکاح و جماع، متابعت کند و از آنچه نهی فرماید اجتناب نماید و آن حد اعتدال است، که در شرع و عقل پسندیده است و دو طرف افراط و تفریط آن مذموم و ناپسند است.
پس گمان نکنی که آنچه وارد شده است در فضیلت جوع و گرسنگی، افراط در آن ممدوح باشد چگونه می تواند چنین باشد و حال اینکه غرض از خلقت انسان، بندگی کردن است و آن موقوف است بر قوت، و نشاط طبع و شکی نیست که گرسنگی بسیار قوت را زایل، و نشاط را باطل می کند پس مراد از آن اندک خوردن است به حدی که آدمی ثقل غذا را نفهمد و حیوانیت بر او غالب نشود و همیشه راغب به غذا بوده باشد، نه به حدی که از قوت بیفتد و مزاج را فاسد کند، زیرا که آن خارج از حد اعتدالی است که مقصود شارع است و غیر از معنی عفت است، که در اخبار بسیار، مدح آن وارد شده. حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «افضل عبادات عفت است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «هیچ عبادتی افضل از عفت شکم و فرج نیست» و به این مضمون از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نیز روایت شده است.
و بدان که اعتدال در چیز خوردن، آن است که این قدر چیزی بخورد که ثقل معده و الم گرسنگی هیچ یک را نفهمد بلکه از یاد شکم بیرون رود و از آن متأثر نگردد، زیرا که مقصود از خوردن، زنده بودن و قوت عبادت است و ثقل طعام آدمی را کسل، و از عبادت مانع می شود و الم گرسنگی نیز دل را مشغول می کند و از کار باز می دارد پس سزاوار آن است که چنان چیزی خورد که اثری از اکل در او نباشد تا شبیه به ملائکه گردد، که ایشان نه از ثقل معده متأثر، و نه از گرسنگی متضرر می گردند و از این جهت خدای تعالی فرمود: «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا» یعنی «بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید» و این نسبت به اشخاص و احوال و غذا مختلف می گردد و معیار آن است که تا بسیار رغبت نداشته باشد نخورد، و هنوز رغبت او باقی باشد دست بکشد و باید که غرض او از چیز خوردن، لذت یافتن نباشد، بلکه قوت یافتن از برای عبادت معبود مقصود او باشد و در صدد تحصیل غذاهای گوناگون نباشد، بلکه اقتصار کند به نان خالی، گاهی از گندمی و گاهی از جو و اگر به نان، خورش ضمیمه نماید به یکی اکتفا کند و بر گوشت خوردن مداومت نکند، و بالمره هم آن را ترک نکند
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «هر که چهل روز گوشت را ترک کند خلق او بد می شود و هر که چهل روز بر گوشت خوردن مداومت کند دل او را قساوت می گیرد» و حد اعتدال آن است که شبانه روزی یک دفعه چیزی بخورد و بهتر آن است که آن در وقت سحر بعد از فراغ از نماز شب، یا بعد از عشاء باشد و اگر یک دفعه نتواند، دو دفعه بخورد، یکی صبح و دیگری در عشاء و در وقت چیز خوردن «بسم الله» بگوید و بعد از آن خدا را حمد و شکر کند و در اول و آخر دست بشوید و در حدیث وارد است که دست شستن در ابتدا، فقر را زایل کند و ابتدای اکل و انتهای آن را به نمک کند و از برای اکل و شرب، آدابی دیگر هست که در کتب احادیث مذکور است بدان که عرفا ترغیب بسیار در گرسنگی و جوع کرده اند و قواعد بی شمار برای آن ذکر کردند و تصریح کرده اند که کشف اسرار الهیه و رسیدن به مراتب عظیمه، بر آن موقوف است و حکایتهای چند در صبر بر گرسنگی نقل کرده اند.
و از بعضی ذکر نموده اند که یک ماه، یا دو ماه، یا یک سال، چیزی نمی خوردند و این امری است ورای آنچه در اخبار رسیده و غیر از آنچه عامه مردم به آن تکلیف شده اند اگر خوب باشد از برای قومی مخصوص خواهد بود و تکلیف هر کس نیست.
بلی: اگر نفس به مرتبه سرکشی رسیده باشد و به هیچ گونه اطاعت ننماید، و رام کردن آن به زجر دادن به گرسنگی بسیار، موقوف باشد، چاره از آن نیست.
و اما جماع: پس حد اعتدال آن، آن است که اقتصار کند بر آن به قدری که نسل منقطع نگردد و از وسوسه شیطان فارغ شود و خطرات شهوات از دل او بیرون رود و منجر به ضعف بدن و اختلال قوا نگردد.
پس گمان نکنی که آنچه وارد شده است در فضیلت جوع و گرسنگی، افراط در آن ممدوح باشد چگونه می تواند چنین باشد و حال اینکه غرض از خلقت انسان، بندگی کردن است و آن موقوف است بر قوت، و نشاط طبع و شکی نیست که گرسنگی بسیار قوت را زایل، و نشاط را باطل می کند پس مراد از آن اندک خوردن است به حدی که آدمی ثقل غذا را نفهمد و حیوانیت بر او غالب نشود و همیشه راغب به غذا بوده باشد، نه به حدی که از قوت بیفتد و مزاج را فاسد کند، زیرا که آن خارج از حد اعتدالی است که مقصود شارع است و غیر از معنی عفت است، که در اخبار بسیار، مدح آن وارد شده. حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «افضل عبادات عفت است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «هیچ عبادتی افضل از عفت شکم و فرج نیست» و به این مضمون از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نیز روایت شده است.
و بدان که اعتدال در چیز خوردن، آن است که این قدر چیزی بخورد که ثقل معده و الم گرسنگی هیچ یک را نفهمد بلکه از یاد شکم بیرون رود و از آن متأثر نگردد، زیرا که مقصود از خوردن، زنده بودن و قوت عبادت است و ثقل طعام آدمی را کسل، و از عبادت مانع می شود و الم گرسنگی نیز دل را مشغول می کند و از کار باز می دارد پس سزاوار آن است که چنان چیزی خورد که اثری از اکل در او نباشد تا شبیه به ملائکه گردد، که ایشان نه از ثقل معده متأثر، و نه از گرسنگی متضرر می گردند و از این جهت خدای تعالی فرمود: «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا» یعنی «بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید» و این نسبت به اشخاص و احوال و غذا مختلف می گردد و معیار آن است که تا بسیار رغبت نداشته باشد نخورد، و هنوز رغبت او باقی باشد دست بکشد و باید که غرض او از چیز خوردن، لذت یافتن نباشد، بلکه قوت یافتن از برای عبادت معبود مقصود او باشد و در صدد تحصیل غذاهای گوناگون نباشد، بلکه اقتصار کند به نان خالی، گاهی از گندمی و گاهی از جو و اگر به نان، خورش ضمیمه نماید به یکی اکتفا کند و بر گوشت خوردن مداومت نکند، و بالمره هم آن را ترک نکند
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «هر که چهل روز گوشت را ترک کند خلق او بد می شود و هر که چهل روز بر گوشت خوردن مداومت کند دل او را قساوت می گیرد» و حد اعتدال آن است که شبانه روزی یک دفعه چیزی بخورد و بهتر آن است که آن در وقت سحر بعد از فراغ از نماز شب، یا بعد از عشاء باشد و اگر یک دفعه نتواند، دو دفعه بخورد، یکی صبح و دیگری در عشاء و در وقت چیز خوردن «بسم الله» بگوید و بعد از آن خدا را حمد و شکر کند و در اول و آخر دست بشوید و در حدیث وارد است که دست شستن در ابتدا، فقر را زایل کند و ابتدای اکل و انتهای آن را به نمک کند و از برای اکل و شرب، آدابی دیگر هست که در کتب احادیث مذکور است بدان که عرفا ترغیب بسیار در گرسنگی و جوع کرده اند و قواعد بی شمار برای آن ذکر کردند و تصریح کرده اند که کشف اسرار الهیه و رسیدن به مراتب عظیمه، بر آن موقوف است و حکایتهای چند در صبر بر گرسنگی نقل کرده اند.
و از بعضی ذکر نموده اند که یک ماه، یا دو ماه، یا یک سال، چیزی نمی خوردند و این امری است ورای آنچه در اخبار رسیده و غیر از آنچه عامه مردم به آن تکلیف شده اند اگر خوب باشد از برای قومی مخصوص خواهد بود و تکلیف هر کس نیست.
بلی: اگر نفس به مرتبه سرکشی رسیده باشد و به هیچ گونه اطاعت ننماید، و رام کردن آن به زجر دادن به گرسنگی بسیار، موقوف باشد، چاره از آن نیست.
و اما جماع: پس حد اعتدال آن، آن است که اقتصار کند بر آن به قدری که نسل منقطع نگردد و از وسوسه شیطان فارغ شود و خطرات شهوات از دل او بیرون رود و منجر به ضعف بدن و اختلال قوا نگردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اقسام احتیاج ها
و بدان که احتیاج آدمی بر چند نوع است: یکی آنکه به حد اضطرار رسیده باشد، مثل گرسنه که مشرف بر هلاکت است و برهنه که ساتر عورت ندارد و از سرما و گرما خوف تلف دارد.
دوم آنکه به این حد نرسیده است اما بسیار احتیاج به آن دارد، چون احتیاج به لباس گرم کننده در زمستان از برای کسی که از سرما تعب کشد، و آن به حد ضرورت نرسیده باشد و مثل احتیاج به کرایه چارپائی از برای کسی که به مشقت، پیاده خود را به منزل برساند.
سوم آنکه احتیاج جزئی به آن دارد و چندان اهتمامی به شأن آن نیست، مثل آنکه نان داشته باشد و لیکن نان خورش نداشته باشد.
و ظاهر آن است که در هر سه صورت، سوال جایز باشد و حرام نباشد، و لیکن در صورت اول، سوال راجح است و در دوم مباح است و در سوم مکروه است به شرطی که با شکوه خدا و مذلت خود و اذیت دیگری نباشد و بهتر آن است که اظهار احتیاج خود را به کنایه و تعریض کند نه تصریح و به یکی از دوستان و اصدقاء خود اظهار کند، یا به کسی که به جود و سخاوت مشهور باشد بلکه اولی آن است که از یک نفر معین خواهش نکند و اگر از فرد معین طلب کند در نزد مردم از او چیزی نطلبد، و تصریح هم نکند به خواهش بلکه نوعی بگوید که اگر او نخواهد بدهد بتواند عذر بیاورد، که نفهمیدم و اگر غیر از این کند و آن شخص از حیا و خجالت، یا از بیم ملامت، چیزی به او بدهد، آن چیز حرام خواهد بود.
و آنچه مذکور شد در صورتی است که در همان وقت احتیاج به آن داشته باشد و اما سوال کردن چیزی که بالفعل احتیاج به آن ندارد و بعد از این محتاج خواهد بود، پس اگر تا سال، به آن احتیاج نداشته باشد و بعد از سال به آن محتاج باشد، شکی در حرمت آن سوال نیست و اگر در عرض سال محتاج باشد، ظاهر آن است که سوال مباح باشد و لیکن اگر بداند که در وقت احتیاج هم متمکن از سوال خواهد بود بهتر آن است که بالفعل سوال نکند و تأخیر بیندازد تا وقت حاجت.
و بعضی در این صورت، پیش از زمان حاجت، حرام دانسته اند و هر چه زمان حاجت دورتر، کراهت سوال اشد است و هر بنده ای باید مجتهد نفس خود باشد و وقت عمل و احتیاج را ملاحظه کند و وثوق به خدا را از دست ندهد.
پس ای جان برادر به عبث خود را از اوج عزت و مرتبه توکل و اعتماد بر خدا، به حضیض ذلت و خوف و اضطراب نینداز و گوش به تهدیدات شیطان لعین نکن «الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء» یعنی «شیطان شما را به فقر می ترساند و امر به اعمال فاحشه می نماید» و مطمئن به وعده پروردگار خود باش و «والله یعدکم مغفره منه و فضلا» یعنی «و خدا وعده آمرزش و فضل به شما می دهد» و هان، هان! تا توانی پیش مانند خودت دست دراز نکنی و در نزد لئیمان روزگار، به جهت لقمه نانی آبروی خود را نریزی.
آری: کسی که لذت آبرو را نیافته و شکم پروری را عادت خود نموده، و بر در این و آن می دود که شکم پلید خود را پرورد و اگر قناعت کند چرا باید به دست مردم نظر افکند؟ و نان خشک و پیاز خود، هزار مرتبه از بره بریان دیگران بهتر است.
جوینی که از سعی بازو خورم
به از میوه بر خوان اهل کرم
چو دلتنگ خفت آن فرومایه دوش
که بر سفره دیگران داشت گوش
دوم آنکه به این حد نرسیده است اما بسیار احتیاج به آن دارد، چون احتیاج به لباس گرم کننده در زمستان از برای کسی که از سرما تعب کشد، و آن به حد ضرورت نرسیده باشد و مثل احتیاج به کرایه چارپائی از برای کسی که به مشقت، پیاده خود را به منزل برساند.
سوم آنکه احتیاج جزئی به آن دارد و چندان اهتمامی به شأن آن نیست، مثل آنکه نان داشته باشد و لیکن نان خورش نداشته باشد.
و ظاهر آن است که در هر سه صورت، سوال جایز باشد و حرام نباشد، و لیکن در صورت اول، سوال راجح است و در دوم مباح است و در سوم مکروه است به شرطی که با شکوه خدا و مذلت خود و اذیت دیگری نباشد و بهتر آن است که اظهار احتیاج خود را به کنایه و تعریض کند نه تصریح و به یکی از دوستان و اصدقاء خود اظهار کند، یا به کسی که به جود و سخاوت مشهور باشد بلکه اولی آن است که از یک نفر معین خواهش نکند و اگر از فرد معین طلب کند در نزد مردم از او چیزی نطلبد، و تصریح هم نکند به خواهش بلکه نوعی بگوید که اگر او نخواهد بدهد بتواند عذر بیاورد، که نفهمیدم و اگر غیر از این کند و آن شخص از حیا و خجالت، یا از بیم ملامت، چیزی به او بدهد، آن چیز حرام خواهد بود.
و آنچه مذکور شد در صورتی است که در همان وقت احتیاج به آن داشته باشد و اما سوال کردن چیزی که بالفعل احتیاج به آن ندارد و بعد از این محتاج خواهد بود، پس اگر تا سال، به آن احتیاج نداشته باشد و بعد از سال به آن محتاج باشد، شکی در حرمت آن سوال نیست و اگر در عرض سال محتاج باشد، ظاهر آن است که سوال مباح باشد و لیکن اگر بداند که در وقت احتیاج هم متمکن از سوال خواهد بود بهتر آن است که بالفعل سوال نکند و تأخیر بیندازد تا وقت حاجت.
و بعضی در این صورت، پیش از زمان حاجت، حرام دانسته اند و هر چه زمان حاجت دورتر، کراهت سوال اشد است و هر بنده ای باید مجتهد نفس خود باشد و وقت عمل و احتیاج را ملاحظه کند و وثوق به خدا را از دست ندهد.
پس ای جان برادر به عبث خود را از اوج عزت و مرتبه توکل و اعتماد بر خدا، به حضیض ذلت و خوف و اضطراب نینداز و گوش به تهدیدات شیطان لعین نکن «الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء» یعنی «شیطان شما را به فقر می ترساند و امر به اعمال فاحشه می نماید» و مطمئن به وعده پروردگار خود باش و «والله یعدکم مغفره منه و فضلا» یعنی «و خدا وعده آمرزش و فضل به شما می دهد» و هان، هان! تا توانی پیش مانند خودت دست دراز نکنی و در نزد لئیمان روزگار، به جهت لقمه نانی آبروی خود را نریزی.
آری: کسی که لذت آبرو را نیافته و شکم پروری را عادت خود نموده، و بر در این و آن می دود که شکم پلید خود را پرورد و اگر قناعت کند چرا باید به دست مردم نظر افکند؟ و نان خشک و پیاز خود، هزار مرتبه از بره بریان دیگران بهتر است.
جوینی که از سعی بازو خورم
به از میوه بر خوان اهل کرم
چو دلتنگ خفت آن فرومایه دوش
که بر سفره دیگران داشت گوش
ملا احمد نراقی : باب چهارم
نفقه اهل و عیال
سیم از عطاهای واجبه، نفقه اهل و عیال است و آن نیز به طریقی که در کتب مسطور است از جمله واجبات، و ثواب آن بی حد و احصاء است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «کسی که سعی کند در تحصیل نفقه عیالش، مثل کسی است که در راه خدا جهاد کند» و فرمود که «پاره ای از گناهان است که هیچ چیز کفاره آن نمی شود، مگر اهتمام در طلب معاش» و فرمود که «هر که را سه دختر باشد، و خرج ایشان را بکشد، و به ایشان نیکی کند تا بزرگ شوند خدا بر او بهشت را واجب می گرداند» مروی است که «روزی جناب رسالت مآب صلی الله علیه و آله و سلم به خانه سید اولیاء علیه السلام آمد، دید: آن حضرت نشسته است و عدس پاک می کند و سیده النساء در پیش دیگ نشسته است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بشنو ای ابوالحسن و نمی گویم مگر آنچه را خدا امر کرده است که بگویم که هیچ مردی نیست که در خانه امداد زن کند و یاری او را نماید مگر اینکه خدا به او می دهد به عوض هر موئی که در بدن اوست عبادت یک سال را، که روز آن را روزه بگیرد و شب آن را به عبادت به سر برد و عطا می کند از ثواب، به او مثل آنچه به صابرین داده، که داود پیغمبر و یعقوب و عیسی علیه السلام باشد یا علی: هر که در خانه خود مشغول خدمت عیال شود و مضایقه نکند، خدا اسم او را در دفتر شهدا می نویسد و در هر روز و شبی ثواب هزار شهید از برای او ثبت می کند و به هر قدمی که برمی دارد ثواب حج و عمره به او می دهد و به عدد هر رگی که در بدن اوست شهری در بهشت به او عطا می فرماید یا علی: یک ساعت خدمت در خانه، بهتر است از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره و هزار بنده که آزاد کنی و هزار مرتبه جهاد و عیادت هزار مریض و هزار نماز جمعه و هزار تشییع جنازه و سیر کردن هزار گرسنه و پوشانیدن هزار برهنه و روانه ساختن هزار اسب در راه خدا و بهتراست از اینکه تورات و انجیل و زبور و قرآن را تلاوت کند و هزار اسیر را آزاد کند و هزار شتر که به مساکین بدهد و از دنیا بیرون نرود مگر اینکه جای خود را در بهشت ببیند.
یا علی: خدمت عیال، کفاره گناهان کبیره است و غضب پروردگار را می نشاند و مهر حورالعین می شود و حسنات را زیاد می کند و درجات را رفیع می گرداند یا علی: خدمت عیال را نمی کند مگر صدیق، یا شهید، یا مردی که خدا خیر دنیا و آخرت را از برای او خواسته باشد».
از حضرت امام موسی علیه السلام مروی است که «عیال آدمی، اسیران اویند، پس هر کسی که خداوند به او نعمتی داده باید که اسیران خود را وسعت بدهد پس اگر نکند تشویش آن است که خدا این نعمت را از او بگیرد» حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که «باید مرد بر عیالش وسعت بدهد تا آرزوی مرگ او را نکنند» و مخفی نماند که طالب ثواب در اخراجات عیال را سزاوار آن است که نیت خود را خالص کند و از سعیی که می کند و زحمتی که در تحصیل معاش ایشان می کشد رضای خدا را می خواهد و از تحصیل حرام و اموال شبهه ناک اجتناب کند و از برای عیال، بجز حلال نیاورد و در اخراجات، میانه روی کند نه بر عیال تنگ بگیرد تا ایشان ضایع گردند، و نه اسراف کند تا خود و ایشان را ضایع کند و به هلاکت برسد و سزاوار آن است که طعامی که پاکیزه باشد مخصوص خود یا بعضی از عیال نکند، بلکه همه یکسان باشند مگر اینکه خود یا بعضی از آنها به طعام خاصی مضطر باشند، به جهت مرضی، یا ضعفی، یا غیر اینها، و چیزی را که نمی خواهد برای عیال بگیرد وصف آن را در پیش عیال نکند و چون سفره افکنند همه عیال خود را بر آن بنشاند» و مروی است که «خدا و ملائکه، صلوات می فرستند بر اهل خانه ای که به جمعیت چیزی بخورند».
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «کسی که سعی کند در تحصیل نفقه عیالش، مثل کسی است که در راه خدا جهاد کند» و فرمود که «پاره ای از گناهان است که هیچ چیز کفاره آن نمی شود، مگر اهتمام در طلب معاش» و فرمود که «هر که را سه دختر باشد، و خرج ایشان را بکشد، و به ایشان نیکی کند تا بزرگ شوند خدا بر او بهشت را واجب می گرداند» مروی است که «روزی جناب رسالت مآب صلی الله علیه و آله و سلم به خانه سید اولیاء علیه السلام آمد، دید: آن حضرت نشسته است و عدس پاک می کند و سیده النساء در پیش دیگ نشسته است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بشنو ای ابوالحسن و نمی گویم مگر آنچه را خدا امر کرده است که بگویم که هیچ مردی نیست که در خانه امداد زن کند و یاری او را نماید مگر اینکه خدا به او می دهد به عوض هر موئی که در بدن اوست عبادت یک سال را، که روز آن را روزه بگیرد و شب آن را به عبادت به سر برد و عطا می کند از ثواب، به او مثل آنچه به صابرین داده، که داود پیغمبر و یعقوب و عیسی علیه السلام باشد یا علی: هر که در خانه خود مشغول خدمت عیال شود و مضایقه نکند، خدا اسم او را در دفتر شهدا می نویسد و در هر روز و شبی ثواب هزار شهید از برای او ثبت می کند و به هر قدمی که برمی دارد ثواب حج و عمره به او می دهد و به عدد هر رگی که در بدن اوست شهری در بهشت به او عطا می فرماید یا علی: یک ساعت خدمت در خانه، بهتر است از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره و هزار بنده که آزاد کنی و هزار مرتبه جهاد و عیادت هزار مریض و هزار نماز جمعه و هزار تشییع جنازه و سیر کردن هزار گرسنه و پوشانیدن هزار برهنه و روانه ساختن هزار اسب در راه خدا و بهتراست از اینکه تورات و انجیل و زبور و قرآن را تلاوت کند و هزار اسیر را آزاد کند و هزار شتر که به مساکین بدهد و از دنیا بیرون نرود مگر اینکه جای خود را در بهشت ببیند.
یا علی: خدمت عیال، کفاره گناهان کبیره است و غضب پروردگار را می نشاند و مهر حورالعین می شود و حسنات را زیاد می کند و درجات را رفیع می گرداند یا علی: خدمت عیال را نمی کند مگر صدیق، یا شهید، یا مردی که خدا خیر دنیا و آخرت را از برای او خواسته باشد».
از حضرت امام موسی علیه السلام مروی است که «عیال آدمی، اسیران اویند، پس هر کسی که خداوند به او نعمتی داده باید که اسیران خود را وسعت بدهد پس اگر نکند تشویش آن است که خدا این نعمت را از او بگیرد» حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که «باید مرد بر عیالش وسعت بدهد تا آرزوی مرگ او را نکنند» و مخفی نماند که طالب ثواب در اخراجات عیال را سزاوار آن است که نیت خود را خالص کند و از سعیی که می کند و زحمتی که در تحصیل معاش ایشان می کشد رضای خدا را می خواهد و از تحصیل حرام و اموال شبهه ناک اجتناب کند و از برای عیال، بجز حلال نیاورد و در اخراجات، میانه روی کند نه بر عیال تنگ بگیرد تا ایشان ضایع گردند، و نه اسراف کند تا خود و ایشان را ضایع کند و به هلاکت برسد و سزاوار آن است که طعامی که پاکیزه باشد مخصوص خود یا بعضی از عیال نکند، بلکه همه یکسان باشند مگر اینکه خود یا بعضی از آنها به طعام خاصی مضطر باشند، به جهت مرضی، یا ضعفی، یا غیر اینها، و چیزی را که نمی خواهد برای عیال بگیرد وصف آن را در پیش عیال نکند و چون سفره افکنند همه عیال خود را بر آن بنشاند» و مروی است که «خدا و ملائکه، صلوات می فرستند بر اهل خانه ای که به جمعیت چیزی بخورند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فوائد خاموشی و ترک سخنان بیهوده
ضد تکلم به مالا یعنی، و فضول کلام، خاموشی است، یا تکلم کردن به سخنانی که به آنها احتیاج است، و فایده ای بر آنها مترتب می شود و فواید خاموشی، و فضیلت آن، بعد از این در محل خود مذکور خواهد شد.
و اخبار بسیار در خصوص مدح ترک سخنان بی فایده و فضول، وارد شده است.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «علامت نیکوئی اسلام مرد، آن است که چیز بی فایده را ترک کند» و نیز از آن حضرت منقول است که «خوشا بحال کسی که زیادتی زبانش را نگاه دارد و زیادتی مالش را به مصرف برساند» و ببین که مردم کار را چگونه بر عکس کرده اند زیادتی مال را نگاه می دارند، و زبان را رها می کنند.
روزی آن حضرت فرمود: «اول کسی که از این در داخل می شود مردی است از اهل بهشت چون آن مرد داخل شد از او پرسیدند که ما را خبر ده به بهترین عملهای خود، که امید به آن داری گفت: من مردی هستم کم عمل، و محکم ترین چیزی که به آن امیدوار به خدا هستم سلامتی نفس، و ترک چیزهای بی فایده است» به أبی ذر قدس سره فرمود که «می خواهی تو را یاد دهم عملی که بر بدن سبک باشد، و در ترازوی اعمال، سنگین؟ عرض کرد: بلی یا رسول الله فرمود: خاموشی و حسن خلق و ترک امر بی فایده» شخصی از لقمان پرسید که «دانائی و حکمت تو چه چیز است؟ گفت: سوال نمی کنم از چیزی که کفایت کرده شده ام از آن و بر خود نمی بندم چیز بی فایده را» و آنچه در فضیلت ترک فضول کلام و سخن بی فایده وارد شده است در اخبار ائمه اطهار و حکماء اکابر اهل دین، از حد تحریر و تقریر متجاوز است و همین قدر که مذکور شد از برای اهل بصیرت کافی است، ان شاء الله.
و اخبار بسیار در خصوص مدح ترک سخنان بی فایده و فضول، وارد شده است.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «علامت نیکوئی اسلام مرد، آن است که چیز بی فایده را ترک کند» و نیز از آن حضرت منقول است که «خوشا بحال کسی که زیادتی زبانش را نگاه دارد و زیادتی مالش را به مصرف برساند» و ببین که مردم کار را چگونه بر عکس کرده اند زیادتی مال را نگاه می دارند، و زبان را رها می کنند.
روزی آن حضرت فرمود: «اول کسی که از این در داخل می شود مردی است از اهل بهشت چون آن مرد داخل شد از او پرسیدند که ما را خبر ده به بهترین عملهای خود، که امید به آن داری گفت: من مردی هستم کم عمل، و محکم ترین چیزی که به آن امیدوار به خدا هستم سلامتی نفس، و ترک چیزهای بی فایده است» به أبی ذر قدس سره فرمود که «می خواهی تو را یاد دهم عملی که بر بدن سبک باشد، و در ترازوی اعمال، سنگین؟ عرض کرد: بلی یا رسول الله فرمود: خاموشی و حسن خلق و ترک امر بی فایده» شخصی از لقمان پرسید که «دانائی و حکمت تو چه چیز است؟ گفت: سوال نمی کنم از چیزی که کفایت کرده شده ام از آن و بر خود نمی بندم چیز بی فایده را» و آنچه در فضیلت ترک فضول کلام و سخن بی فایده وارد شده است در اخبار ائمه اطهار و حکماء اکابر اهل دین، از حد تحریر و تقریر متجاوز است و همین قدر که مذکور شد از برای اهل بصیرت کافی است، ان شاء الله.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اعانت به ظالم و راضی به فعل او شدن
و بدان که ظلم و ستم، مذموم، و فاعل آن در دنیا و آخرت معذب و ملوم است و همچنین هر که اعانت کند ظالمی را در ظلمی که می کند، یا راضی به فعل و عمل او باشد، یا سعی در خدمات برآمدن مقاصد او کند، او نیز مثل ظالم است در گناه و عقوبت.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که ظلم کند، و هر که یاری ظالم کند، و هر که راضی به ظلم او باشد، هر سه ظالمند و در ظلم شریکند» و فرمود: «هر که اعانت کند ظالمی را در ظلمی که می کند، خدا ظالمی را بر او مسلط می سازد که او را ظلم کند و او هر چه دعا کند به اجابت نرسد و بر ظلمی که بر او می شود اجری از برای او نباشد» مروی است که روزی سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «شر الناس المثلث» یعنی «بدترین مردمان مثلث است عرض کردند که مثلث کیست؟ فرمود: کسی است که سعایت و بدگوئی کسی را در نزد پادشاه و امراء و حکام جور کند، که او سه نفر را هلاک کرده اول خود را به جهت معصیتی که نموده، دوم آن پادشاه، یا امیر را به جهت ظلمی که به آن مظلوم نموده سیم آن مظلوم را در دنیا هلاک کرده، به جهت اذیتی که به او رسانیده، و تضییع حق او کرده» فرمود: «هر که همراه ظالمی برود، از برای اعانت و یاری کردن او، و داند که او ظالم است، آن کس از اسلام بیرون رفته و داخل کفر شده» و نیز از آن جناب مروی است که «چون روز قیامت شود منادی ندا کند که کجایند ظالمان و کسانی که شبیه و مانند ظالمانند؟ حتی آن کسی که قلمی از برای ایشان تراشیده، یا دواتی به جهت ایشان لیقه کرده؟ پس همگی را در تابوتی از آهن جمع سازند و در آتش جهنم اندازند» و مراد از «شبیه ظالمان»، کسانی هستند که به ظلم ایشان راضی باشند.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که ظلم کند، و هر که یاری ظالم کند، و هر که راضی به ظلم او باشد، هر سه ظالمند و در ظلم شریکند» و فرمود: «هر که اعانت کند ظالمی را در ظلمی که می کند، خدا ظالمی را بر او مسلط می سازد که او را ظلم کند و او هر چه دعا کند به اجابت نرسد و بر ظلمی که بر او می شود اجری از برای او نباشد» مروی است که روزی سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «شر الناس المثلث» یعنی «بدترین مردمان مثلث است عرض کردند که مثلث کیست؟ فرمود: کسی است که سعایت و بدگوئی کسی را در نزد پادشاه و امراء و حکام جور کند، که او سه نفر را هلاک کرده اول خود را به جهت معصیتی که نموده، دوم آن پادشاه، یا امیر را به جهت ظلمی که به آن مظلوم نموده سیم آن مظلوم را در دنیا هلاک کرده، به جهت اذیتی که به او رسانیده، و تضییع حق او کرده» فرمود: «هر که همراه ظالمی برود، از برای اعانت و یاری کردن او، و داند که او ظالم است، آن کس از اسلام بیرون رفته و داخل کفر شده» و نیز از آن جناب مروی است که «چون روز قیامت شود منادی ندا کند که کجایند ظالمان و کسانی که شبیه و مانند ظالمانند؟ حتی آن کسی که قلمی از برای ایشان تراشیده، یا دواتی به جهت ایشان لیقه کرده؟ پس همگی را در تابوتی از آهن جمع سازند و در آتش جهنم اندازند» و مراد از «شبیه ظالمان»، کسانی هستند که به ظلم ایشان راضی باشند.