عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۷ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۰
جانا بر نور شمع دود آوردی
یعنی که خط ارچه خوش نبود آوردی
گر آتش آه ماست دیرت بگرفت
ور خط به خون ماست زود آوردی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶
شطرنج تو ما را به شط رنج سپرد
لجلاج لجاج با تو نتواند برد
اسبی که تو از رقعه ربودی و فشرد
از دست تو بیرون نکنندش بدو کرد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷
آن درد، که با پای تو کرد آن چستی
در کشتن خصمت ننماید سستی
با پای تو این جا سر و پایی گردید
تا با سر دشمن تو گیرد کستی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۱
این فتنه که اندر دل تنگ است ز چیست
وین عشق که قد از او چو چنگست ز چیست
وین دل که در این قالب من هر شب و روز
با من ز برای او به جنگست ز چیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۵
ما عاشق عشقیم و مسلمان دگر است
مامور ضعیفیم و سلیمان دگر است
از ما رخ زرد و جگرپاره طلب
بازارچهٔ قصب فروشان دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۶
آن عشق که برق و بوش تا فرق رسید
مالم همه خورد و کار با دلق رسید
آبی که از آن دامن خود میچیدم
اکنون جوشیده است و تا حلق رسید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۹
آن کس که بر آتش جهانم بنهاد
صد گونه زبانه بر زبانم بنهاد
چون شش جهتم شعلهٔ آتش بگرفت
آه کردم و دست بر دهانم بنهاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۸
ای عشق توم ان عذابی لشدید
ای عاشق تو به زخم تیغ تو شهید
شب آمد و جمله خلق را خواب ببرد
کو خواب من ای جان مگرش گرگ درید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۰
چون زیر افکند در عراق آمیزد
دل عقل کند رها ز تن بگریزد
من آتشم و چو درد می برخیزم
هر آتش را که درد می‌برخیزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۱
در عشق تو عقل ذوفنون میخسبد
مشتاق در آتش درون میخسبد
بی‌دیده و دل اگر نخسبم چه عجب
خون گشته مرا دو دیده چون میخسبد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۴
سودای ترا بهانه‌ای بس باشد
مستان ترا ترانه‌ای بس باشد
در کشتن ما چه میزنی تیغ جفا
ما را سر تازیانه‌ای بس باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۷
عشقی آمد که عشقها سودا شد
سوزیدم و خاکستر من هم لا شد
باز از هوس سوز خاکستر من
واگشت و هزار بار صورتها شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۵
گر صبر کنم دل از غمت تنگ آید
ور فاش کنم حسود در چنگ آید
پرهیز کنم که شیشه بر سنگ آید
گوئی که ز عشق ما ترا ننگ آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۹
کو پای که او باغ و چمن را شاید
کو چشم که او سرو و سمن را شاید
پای و چشمی یکی جگر سوخته‌ای
بنمای یکی که سوختن را شاید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۸
ما بسته بدیم بند دیگر آمد
بیدل شده و نژند دیگر آمد
در حلقهٔ زلف او گرفتار بدیم
در گردن ما کمند دیگر آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵۶
هل تا برود سرش به دیوار آید
سر بشکند و جامه به خون آلاید
آید بر من سوزن و انگشت گزان
کان گفته سخنهای منش یاد آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۲۴
هر دم دل خسته‌ام برنجاند یار
یا سنگدلست یا نمیداند یار
از دیده به خون نبشته‌ام قصهٔ خویش
می‌بیند و هیچ بر نمیخواند یار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۷۰
هر دل که طواف کرد گرد در عشق
هم کشته شد به آخر از خنجر عشق
این نکته نوشته‌اند بر دفتر عشق
سر اوست ندارد آنکه دارد سر عشق
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۳۵
از طبع ملول دوست ما می‌دانیم
وز غایت عاشقیش می رنجانیم
شرمنده و ترسنده نبرد راهی
تا راه حجاب ماست ما می‌رانیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵۲
امشب همه شب نشسته اندر حزنم
فردا بروم مناره را کارد زنم
خشم آلودست اگرچه با ماست صنم
در چاه رسیده‌ام ولی بی‌رسنم