عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۹
کو پای که او باغ و چمن را شاید
کو چشم که او سرو و سمن را شاید
پای و چشمی یکی جگر سوخته‌ای
بنمای یکی که سوختن را شاید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۱
گویند که فردوس برین خواهد بود
آنجا می ناب و حور عین خواهد بود
پس ما می و معشوق به کف میداریم
چون عاقبت کار همین خواهد بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۳
کی غم خورد آنکه با تو خرم باشد
ور نور تو آفتاب عالم باشد
اسرار جهان چگونه پوشیده شود
بر خاطره آنکه با تو محرم باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۴
کی غم خورد آنکه شاد مطلق باشد
واندل که برون ز چرخ ازرق باشد
تخم غم را کجا پذیرد چو زمین
آن کز هوسش فلک معلق باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۶
لبهای تو آنگه که با ستیز بود
در هر دو جهان از تو شکرریز بود
گر در دل تنگ خود تو ماهی بینی
از من بشنو که شمس تبریز بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۷
لعلیست که او شکر فروشی داند
وز عالم غیب باده نوشی داند
نامش گویم و لیک دستوری نیست
من بندهٔ آنم که خموشی داند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۹
هر لحظه میی به جان سرمست دهد
تا جان و دلم به وصل پیوست دهد
این طرفه که یک قطرهٔ آب آمده است
تا دریای پر گهرش دست دهد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۳
مردان رهت که سر معنی دانند
از دیدهٔ کوته نظران پنهانند
این طرفه‌تر آنکه هرکه حق را بشناخت
مؤمن شد و خلق کافرش میخوانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۴
مردان رهش زنده به جان دگرند
مرغان هواش ز آشیان دگرند
منگر تو بدین دیده بدیشان کایشان
بیرون ز دو کون در جهان دگرند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۵
مردیکه بهست و نیست قانع گردد
هست و عدم او را همه تابع گردد
موقوف صفات و فعل کی باشد او
کز صنع برون آید و صانع گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۶
مرغ دل من ز بسکه پرواز آورد
عالم عالم جهان جهان راز آورد
چندان به همه سوی جهان بیرون شد
کاین هر دو جهان به قطره‌ای باز آورد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۹
مستان غمت بار دگر شوریدند
دیوانه دلانت سر مه را دیدند
آمد سر مه سلسله را جنبانید
بر آهن سرد عقل را بندیدند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۰
مشکین رسنت چو پردهٔ ماه شود
بس پرده‌نشین که ضال و گمراه شود
ور چاه زنخدانت ببیند یوسف
آید که بر آن رسن در این چاه شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۱
مطرب خواهم که عاشق مست بود
در کوی خرابات تو پابست بود
گر نیست بود شاه و گر هست بود
یارب بده آن کس که از دست بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۵
مگذار که وسوسه زبونت گیرد
چون مار به حیله و فسونت گیرد
تا آن مه بی‌چون کند آهنگ گرفت
حیران شود آسمان که چونت گیرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۶
من بندهٔ آن قوم که خود را دانند
هردم دل خود را ز علط برهانند
از ذات و صفات خویش خالی گردند
وز لوح وجود اناالحق خوانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۸
من بی‌خبرم خدای خود میداند
کاندر دل من مرا چه میخنداند
باری دل من شاخ گلی را ماند
کش باد صبا بلطف می‌افشاند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۹
من چوب گرفتم به کفم عود آمد
من بد کردم بدیم مسعود آمد
گوید که در صفر سفر نیکو نیست
کردم سفر و مرا چنین سود آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۰
مه را طرفی به ماه رو میماند
چیزیش بدان فرشته خو میماند
نی نی ز کجا تا به کجا مه که بود
جان بندهٔ او بدو خود او میماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۲
می‌آ ید یار و چون شکر میخندد
وز مرتبه بر شمس و قمر میخندد
این یک نظری که در جهان محرم او است
هم پنهانی بدان نظر می‌خندد