عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۵
امروز یکی گردش مستانه کنم
وز کاسهٔ سر ساغر و پیمانه کنم
امروز در این شهر همی گردم مست
می‌جویم عاقلی که دیوانه کنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۸
امشب که شراب جان مدامست مدام
ساقی شه و باده با قوامست قوام
اسباب طرب جمله تمامست تمام
ای زنده‌دلان خواب حرامست حرام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۹
امشب که غم عشق مدامست مدام
جام و می لعل با قوامست قوام
خون غم و اندیشه حلالست حلال
خواب و هوس خواب حرامست حرام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵۰
امشب که مه عشق تمامست تمام
دلدار فرو کرده سر از گوشهٔ بام
امشب شب یاد است و سجود است و قیام
چون باده و می خواب حرامست حرام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵۳
اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵۷
ای بانگ رباب از تو تابی دارم
من نیز درون دل ربابی دارم
بر مگذر ساعتی بیا و بنشین
مهمان شو گوشهٔ خرابی دارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۶۱
ای دل ز جهانپان چرا داری بیم
حق محسن و منعم و کریمست و رحیم
تیر کرمش ز شصت احسان قدیم
در حاجت بنده میکند موی دو نیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۶۳
ای عشق که هستی به یقین معشوقم
تو خالق مطلقی و من مخلوقم
بر کوری منکران که بدخواهانند
بالا ببرم بلند تا عیوقم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۶۵
این گردش را ز جان خود دزدیدم
پیش از قالب به جان چنین گردیدم
گویند مرا صبر و سکون اولی‌تر
این صبر و سکون را به شما بخشیدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷۱
باغی که من از بهار او بشکفتم
بشکفت و نمود هرچه من میگفتم
با ساغر اقبال چو کرد او جفتم
سرمست شدم سر بنهادم خفتم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷۳
با ملک غمت چرا تکبر نکنم
وز غلغله‌ات چرا جهان پر نکنم
پیش کرم کفت چو دریا کف بود
چون از کف تو کفش پر از در نکنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷۹
بر میکده وقف است دلم سرمستم
جان نیز سبیل جام می‌کردستم
چون جان و دلم همی نمی‌پیوستند
آن هر دو بوی دادم از غم رستم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸۳
بیدف بر ما میا که ما در سوریم
برخیز و دهل بزن که ما منصوریم
مستیم نه مست بادهٔ انگوریم
از هرچه خیال کرده‌ای ما دوریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸۴
بیرون ز دو کون من مرادی دارم
بی‌شادیها روان شادی دارم
بگشای بخنده آن لبان خود را
زیرا ز گشاد آن گشادی دارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸۹
تا ترک دل خویش نگیری ندهم
وانچت گفتم تا نپذیری ندهم
حیلت بگذار و خویشتن مرده مساز
جان و سر تو که تا نمیری ندهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۱
تا چند بهر زه چون غباری گردم
گه بر سر که گه سوی غاری گردم
تا چند چو طفل بر نگاری گردم
یک چند گهی بگرد یاری گردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۵
تا زلف تو را به جان و دل بنده شدیم
چون زلف بس جمع و پراکنده شدیم
ارواح تو را سجده‌کنان میگویند
چون پیش تو مردیم همه زنده شدیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۹
تا ظن نبری که من دوئی می‌بینم
هر لحظه فتوحی بنوی می‌بینم
جان و دل من جمله توئی می‌دانم
چشم و سر من جمله توئی می‌بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۴
تو بحر لطافتی و ما همچو کفیم
آنسوی که موج رفت ما آنطرفیم
آن کف که به خون عشق آلودستی
بر ما میزن که بر کفت همچو دفیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۶
جانی که در او دو صد جهان میدانم
گوئیکه فلانست و فلان میدانم
او شاهد حضرتست و حق نیک غیور
هر چشم که بسته گشت از آن میدانم