عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۱
بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست
بر اعتدال لیل و نهار اعتماد نیست
در چارسوی جسم مزن خیمه ثبات
بر ابر و برق و باد و غبار اعتماد نیست
ایمن مشو ز فتنه آن حسن در نقاب
بر ابر و آفتاب بهار اعتماد نیست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۴
از ما به گفتگو دل و جان می توان گرفت
این ملک را به تیغ زبان می توان گرفت
ما را بس است گوشه ابروی التفات
این صید رام را به کمان می توان گرفت
افتادگی است چاره خصم سبک عنان
با خاک پیش آب روان می توان گرفت
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۶
رخساره گلرنگ تو گلزار بهشت است
خط گرد گل روی تو دیوار بهشت است
طاعات ریایی است کلید در دوزخ
زاهد به چه سرمایه خریدار بهشت است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۷
رخسار تو شاداب تر از لاله طورست
شبنم گل سیراب ترا دیده شورست
بسیار به از صحبت ابنای زمان است
در مشرب من، خلوت اگر خلوت گورست
خواری ز طمع دور نگردد که عصاکش
هر چند که در پیش بود پیر و کورست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۸
می بی نمک صحبت احباب حرام است
می چیست، گر انصاف بود آب حرام است
با ساغر شبگیر، سراسر مزه دارد
در خانه نشستن شب مهتاب حرام است
در مشرب ما جوهریان گهر وقت
غیر از شب آدینه می ناب حرام است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۸۲
(راه سخنم معنی بسیار گرفته است
از جوش گل این رخنه دیوار گرفته است)
(با صاف ضمیران به ادب باش که بسیار
از آب گهر آینه زنگار گرفته است)
(آن رهرو افسرده اساسم که مکرر
دامان مرا سایه دیوار گرفته است)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۸۴
از خموشی هر که سر در جیب فکرت می برد
در سخن از دیگران گوی سعادت می برد
آنچنان کز پنبه می سازند پاک آیینه را
خامشی از سینه من گرد کلفت می برد
مصرع برجسته در هنگامه دلمردگان
چون چراغ روز بر پروانه حسرت می برد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۰
می چسان مغز من آتش روان را پرورد؟
روغن بادام چون ریگ روان را پرورد؟
زود باشد غوطه در بحر تهیدستی زند
چون صدف هر کس یتیم دیگران را پرورد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۸
هر قدر نقاش نقش او به دقت می کشد
چون نظر بر رویش اندازد خجالت می کشد
شعله جواله یک نقطه است چون ساکن شود
سیر و دور سالکان آخر به وحدت می کشد
آبروی جرم اگر این است، در دیوان عفو
عاصی از ناکرده بیش از کرده خجلت می کشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۲
هیچ کس بی گوشمال روزگار آدم نشد
غوطه تا در خون نزد شمشیر صاحب دم نشد
نیست گوهر را به از گرد یتیمی کسوتی
از غبار خط صفای چهره او کم نشد
از شکست خویش بالاتر نباشد هیچ فتح
نیست استاد آن که از شاگرد خود ملزم نشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰۹
وقت جمعی خوش که تخمی در ته گل کرده اند
خاطر خود جمع از امید حاصل کرده اند
زاهدان چون سکه بهر رونق بازار خود
پشت بر زر، روی در دنیای باطل کرده اند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۳
دل عاشق به جنت قانع از دلبر نمی گردد
تسلی تشنه دیدار از کوثر نمی گردد
نیم غافل ز پاس زیردستان در زبردستی
چو گوهر رشته از پهلوی من لاغر نمی گردد
گرانجان در زمین خشک گردد غرق چون قارون
کف پای سبکروحان ز دریا تر نمی گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۶
ز آب تیغ او هر بیجگر سربرنمی آرد
ز سر تا نگذرد غواص، گوهر برنمی آرد
مگردان صرف در تن پروری عمر گرامی را
که عیسی را به گردون از زمین خر برنمی آرد
ترا چشم قیامت بین ندارد روشنی، ورنه
کدامین صبح سر از جیب محشر برنمی آرد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۵
خوش آن آزاده کز منت به خاطر بار نگذارد
اگر از پا درآید پشت بر دیوار نگذارد
ز هم بالینی دل خواب در چشمم نمی گردد
الهی هیچ کس سر بر سر بیمار نگذارد
ز جوش مغز، مو بر فرقم آتش زیر پا دارد
همان بهتر که ناصح بر سرم دستار نگذارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۲
(دود دل را اشک چشم تر تلافی می کند
هر چه دوزخ می کند کوثر تلافی می کند)
(هر ستم کز چشمش آمد عذر می خواهد لبش
تلخی بادام را شکر تلافی می کند)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۵
حق پرستانی که از عشق خدا دم می زنند
گام اول پشت پا بر هر دو عالم می زنند
می کنند آنان که حق را بهر دنیا بندگی
بوسه بر دست سلیمان بهر خاتم می زنند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۵
کی دل دیوانه من رام آهو می شود؟
صحبت من قال از چشم سخنگو می شود
سرفرو نارد به اسباب دو عالم همتش
از دل هر کس که تیر او ترازو می شود
سیرت بد، صورت نیکو نمی گیرد به خود
خشم چون صورت پذیرد چین ابرو می شود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۷
عشوه ها از طالع ناساز می باید کشید
با کمال بی نیازی ناز می باید کشید
دل چو از کف رفت باز آوردن او مشکل است
اسب سرکش را عنان ز آغاز می باید کشید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۷۷
کسی را از بزرگان می رسد نخوت به درویشان
که بر مبلغ فزاید از تواضع آنچه کم سازد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۹۵
اگر ملک دو عالم را کند یک کاسه اقبالش
همان از حرص، چین بر جبهه فغفور می ماند