عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۸
در میدان آ با سپر و ترکش باش
سر هیچ به خود مکش به ما سرکش باش
گو خواه زمانه آب و خواه آتش باش
تو شاد بزی و در میانه خوش باش
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۱
من دانگی و نیم داشتم حبهٔ کم
دو کوزه نبید خریده‌ام پارهٔ کم
بر بربط ما نه زیر ماندست و نه بم
تا کی گویی قلندری و غم و غم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۴
حک کردنی است آنچه بنگاشته‌ام
افگندنی است آنچه برداشته‌ام
باطل بودست آنچه پنداشته‌ام
حاصل که به هرزه عمر بگذاشته‌ام
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۱
تا ظن نبری کز آن جهان می‌ترسم
وز مردن و از کندن جان می‌ترسم
چون مرگ حقست من چرا ترسم ازو
من خویش پرستم و از آن می‌ترسم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۶
ما طی بساط ملک هستی کردیم
بی نقض خودی خداپرستی کردیم
بر ما می وصل نیک می‌پیوندد
تف بر رخ می که زود مستی کردیم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۸
ما با می و مستی سر تقوی داریم
دنیی طلبیم و میل عقبی داریم
کی دنیی و دین هر دو بهم آید راست
اینست که ما نه دین نه دنیی داریم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۲
یک جو غم ایام نداریم خوشیم
گر چاشت بود شام نداریم خوشیم
چون پخته به ما میرسد از مطبخ غیب
از کس طمع خام نداریم خوشیم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۰
چون باز سفید در شکاریم همه
با نفس و هوای نفس یاریم همه
گر پرده ز روی کارها بر گیرند
معلوم شود که در چه کاریم همه
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۰
یا پست و بلند دهر را سرکوبی
یا خار و خس زمانه را جاروبی
تا چند توان وضع مکرر دیدن
عزلی نصبی قیامتی آشوبی
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۳
غم جمله نصیب چرخ خم بایستی
یا با غم من صبر بهم بایستی
یا مایهٔ غم چو عمر کم بایستی
یا عمر به اندازهٔ غم بایستی
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۰
یا گردن روزگار را زنجیری
یا سرکشی زمانه را تدبیری
این زاغوشان بسی پریدند بلند
سنگی چوبی گزی خدنگی تیری
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۷
جان چیست غم و درد و بلا را هدفی
دل چیست درون سینه سوزی و تفی
القصه پی شکست ما بسته صفی
مرگ از طرفی و زندگی از طرفی
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۲
ای دل اگر آن عارض دلجو بینی
ذرات جهان را همه نیکو بینی
در آینه کم نگر که خودبین نشوی
خود آینه شو تا همگی او بینی
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۰
از هستی خویش تا پشیمان نشوی
سر حلقهٔ عارفان و مستان نشوی
تا در نظر خلق نگردی کافر
در مذهب عاشقان مسلمان نشوی
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۸
آنجا که ببایی نه پدیدی گویی
آنجا که نبایی از زمین بر رویی
عاشق کنی و مراد عاشق جویی
اینت خوشی و ظریفی و نیکویی
ملک‌الشعرای بهار : غزلیات
غزل ۲
شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ
حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد
از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند
از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش
گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۱۳
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
درود باد بر این موکب خجسته، درود
به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ
به فرق کوه یکی مغفری است سیم اندرود
سپهر گوهر بارد همی به مینا درع
سحاب لؤلؤ پاشد همی به سیمین خود
شکسته تاج مرصع به شاخک بادام
گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود
به طرف مرز بر آن لاله‌های نشکفته
چنان بود که سر نیزه‌های خون‌آلود
به روی آب نگه کن که از تطاول باد
چنان بود که گه مسکنت جبین یهود
صنیع آزر بینی و حجت زردشت
گواه موسی یابی و معجز داوود
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل
به هرچه برگذری، اندهی کند بدرود
یکی است شاد به سیم و یکی است شاد به زر
یکی است شاد به چنگ و یکی است شاد به رود
همه به چیزی شادند و خرم‌اند و لیک
مرا به خرمی ملک شاد باید بود
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۳۳
گر به کوه اندر پلنگی بودمی
سخت فک و تیز چنگی بودمی
گه پی صید گوزنی رفتمی
گاه در دنبال رنگی بودمی
گاه در سوراخ غاری خفتمی
گاه بر بالای سنگی بودمی
صیدم از کهسار و آبم ز آبشار
فارغ از هر صلح و جنگی بودمی
گه خروشان بر کران مرغزار
گه شتابان زی النگی بودمی
یا به ابر اندر عقابی گشتمی
یا به بحر اندر نهنگی بودمی
بودمی شهدی برای خویشتن
بهر بدخواهان شرنگی بودمی
ایمن از هر کید و زرقی خفتمی
غافل از هر نام و ننگی بودمی
نه مرید شیخ و شابی گشتمی
نه اسیر خمر و بنگی بودمی
ور اسیر دام و مکری گشتمی
یا خود آماج خدنگی بودمی
غرقه در خون خفتمی یا در قفس
مانده زیر پالهنگی بودمی
مر مرا خوشتر که در این دیولاخ
خواجهٔ با ریو و رنگی بودمی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۱
شیر مردی بدم دلم چه دونست
اجل قصدم کره و شیر ژیونست
ز مو شیر ژیان پرهیز می‌کرد
تنم وا مرگ جنگیدن ندونست
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۷
بهار آیو به صحرا و در و دشت
جوانی هم بهاری بود و بگذشت
سر قبر جوانان لاله رویه
دمی که گلرخان آیند به گلگشت