عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۷۸
بر جان منت دسترسی نیست که نیست
واندر دلم از تو هوسی نیست که نیست
تنها نه منم چنین که در جمله جهان
زین سان که منم از تو کسی نیست که نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۱۵
نه چارهٔ آنک با تو گردم همراز
نه زَهرهٔ آنک از تو برآرم آواز
کارم زتو البته نمی گیرد ساز
کار من بیچاره حدیثی است دراز
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۶۵ - الرّضا و التّسلیم
هر جان که شنیده است ندای غم تو
بر دوش دل افکند ردای غم تو
تا هست غم تو نام شادی نبرم
شادیّ همه جهان فدای غم تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۳۴ - الخوف
بی روی تو خونابه چکاند چشمم
کاری به جز از گریه نداند چشمم
می ترسم از آنک حسرت دیدارت
در چشم بماند و نماند چشمم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۴۹
کو دل که بدان دل غم جان شاید خورد
کو جان که بدو دلی بشاید پرورد
کو عقل کزو قصّه توان کوته کرد
کو صبر که من پای نشانم در درد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۰
از دیده چه گویم که ازو دارم غم
وز دل چه خبر دهم که بودش همدم
القصّه دل و دیده فتادند به هم
تا درد مرا هیچ نباشد مرهم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۲
ای دل دَرِ غم گشاده ای می بینم
در دام بلا فتاده ای می بینم
از یار کناره کرده ای می دانم
دل در دگری نهاده ای می بینم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۲۶
غمگین غمگین به سوی تو می پویم
مسکین مسکین بر تن خود می مویم
پنهان پنهان روز و شبت می جویم
آسان آسان به ترک تو چون گویم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۶۸
با عشق هزار قصّه گفتیم و شنید
وز وصل به من شیفته بویی برسید
وین قصّهٔ غصّهٔ مرا با غم تو
تا آخر عمر آخری نیست پدید
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۳۶
دست من و دامن تو امشب زنهار
از دامن صبح امشبی دست بدار
خون من و گردن تو امشب تا روز
در گردن صبح امشبی دست مدار
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۴۵
یارم به سفر چو راه رفتن بگزید
نرگس دیدم ازو روان مروارید
بیچاره دلم در پی او می نگرید
می گفت که الوداع و خون می بارید
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۹
دوش این چشمم که دُرّ مکنون می ریخت
تا صبحدمی از رگ جان خون می ریخت
دُرّی که به سالها به جمع آمده بود
دامن دامن زدیده بیرون می ریخت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۵
دل را غم تو سوخته جان خواهد کرد
این قلب شکسته را روان خواهد کرد
بنگر که چه می کنی تو با ما امروز
فردا چو تویی با تو همان خواهد کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۲
روزیت به مهر من نمی سوزد دل
جز آتش کینه می نیفروزد دل
خود صحبت و دوستی دیرینه مگیر
بر عاجزی منت نمی سوزد دل
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱
هنگام بهار آمد و من بی رخ یار
رخساره به خون دیدگان کرده نگار
چون چشم و رخ و لبش به پیشم نبود
مَه نرگس و مه لاله و مه گل مه بهار
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۸
امشب طرب تمام در دلها نیست
یا هست ولی در دل من تنها نیست
بیچاره دلم بدان سبب برجا نیست
کان کاو همه جنت است و شخص اینجا نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۰
ای شمع هوای دلفروزی داری
شب زنده هم از برای روزی داری
تا صبح از آرزوی شیرین لب او
از گریه میاسای که سوزی داری
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۲۹
آن خط که از آن ماه دل افروز دمد
بر رغم من خستهٔ دلسوز دمد
تا شب دمد از روز مرا آسان است
زان می ترسم که از شبم روز دمد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۳۱
گر دل زتو بگسلد فراموشش باد
وز باد تو در آتش غم جوشش باد
وآن کس که زسودای تو عیشی دارد
گر دشمن جان من بود نوشش باد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۳۴
گفتم که شبی با تو توانم دم زد؟
ابرو ز سر خشم خم اندر خم زد
گفتم بخرم به زر وصالت روزی
لعلی بگزید و گوهری برهم زد