عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۰
در مُلکتِ تو نیست دویی، ای همه تو
ملک تو یکی است معنوی،‌ای همه تو
در سِرُّ السِّرِ جان ما میدانی
کان کُنْه که جان راست تویی، ای همه تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۱
یا رب! همه اسرار، تو میدانی تو
اندازهٔ هر کار، تو میدانی تو
زین سِرّ که در نهاد ما میگردد
کس نیست خبردار،‌تو میدانی تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۲
ذاتت ز ازل تا به ابد قائم بس
بیرون زتو جاهلند، تو عالم بس
گر دستِ طلب به حضرتت مینرسد
از حضرتِ تو تعجیم دایم بس
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۳
کو عقل که در ره تو پوید آخر
کو جان که زعزّت تو گوید آخر
پندار نگر! که ما ترا میجوییم
چون جمله توئی ترا که جوید آخر
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۴
ای عین بقا! در چه بقائی که نهای
در جای نه و کدام جانی که نهای
ای جان تو از جا و جهت مستغنی
آخر تو کجائی و کجائی که نهای
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۵
در ذات تو سالها سخن راندهایم
بسیار کتاب دیده و خواندهایم
هم با سخنِ پیرزنان آمدهایم
کای تو همه تو! جمله فرو ماندهایم
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۶
در راه تو معرفت خطا دانستیم
چه راه و چه معرفت کرا دانستیم
یک یافتن تو بود و فریاد دو کون
کاین نیست ازان دست که ما دانستیم
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۷
کو چشم که ذرّهای جمالت بیند
کو عقل که سُدَّهٔ کمالت بیند
گر جملهٔ ذرّات جهان دیده شود
ممکن نبود که در وصالت بیند
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۸
اسرار تو در حروف نتواند بود
و اعداد تو در اُلوف نتواند بود
جاوید همی هیچ کسی را هرگز
برحکمت تو وقوف نتواند بود
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۰
عالم که پر از حکمتِ تو میبینم
یک دایره پر نعمتِ تو میبینم
بر یکْ یک ذرّه وقف کرده همه عمر
دریا دریا قدرتِ تو میبینم
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۴
ای آن که کمال خرده دانان دانی
خاصیتِ پیران و جوانان دانی
گردر وصفت زبانم از کار بشد
دانم که زبان بی زبانان دانی
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۶
جان حمد تو از میانِ جان میگوید
مستغرق تو هر دو جهان میگوید
گر شکرِ تو این زبان نمیداند گفت
یک یک مویم به صد زبان میگوید
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۸
هم در بر خود خواندگان داری تو
هم از درِ خود راندگان داری تو
هم خوانده و هم رانده فرو ماندهاند
ای بس که فرو ماندگان داری تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۹
ای گم شده دیوانه وعاقل، در تو
سر رشتهٔ ذرّه ذرّه حاصل،‌در تو
تادر دل من صبح وصال تو دمید
گم شد دو جهان دردلم ودل در تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۵۰
هم عقل ز کُنْه تو نشان میجوید
هم فهم ترا گرد جهان میجوید
ای راحت جان ودل! عجب ماندهام
تو در دل ودل ترا به جان میجوید
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۵۱
چون نیست کسی در دو جهان دمسازت
کس نتواند شناخت هرگز رازت
در حاضریت ز خویش غایب شدهام
ای حاضر غایب! ز که جویم بازت
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۵۳
ای خلق دو کون ذکر گویندهٔ تو
ای جملهٔ کاینات پویندهٔ تو
هرچند به کوشش نتوان در تو رسید
تو با همهای و همه جویندهٔ تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۵۴
ای آن که چنانکه مصلحت میدانی
کارکِهْ و مِهْ به مصلحت میرانی
رزّاق و نگاهدار هر حیوانی
سازندهٔ کار خلق سرگردانی
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۵۵
چون ذُلِّ من از من است و چون عزّ از تو
عزْ چون طلبد این دل عاجز از تو
چون هر چه که داری تو سرش پیدا نیست
قانع نشوم به هیچ هرگز از تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۵۶
گه تحفه به نالهٔ سحرگاه دهی
گه تشریفم برای یک آه دهی
زان میخواهم بیخودی خویش که تو
بیخود کنی آنگاه بخود راه دهی