عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۰
ما جوهر پاک خویش بشناختهایم
پیش از اجل این خانه بپرداختهایم
از پوست برون رفتن و مرگ آزادیم
کاین پوست به زندگانی انداختهایم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۱
امروز چو من شفیته و مجنون کیست
بر خاک فتاده، با دلی پرخون، کیست
این خود نه منم، خدای میداند و بس
تا آنگاهی که بودم و اکنون کیست
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۲
مرغ دل من ز بس که پرواز آورد
عالم عالم، جهان جهان، راز آورد
چندان به همه سوی جهان بیرون شد
کاین هر دو جهان به نقطهای باز آورد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۳
ما را نه به شهر و نه به منزل کاری است
کافتاده چو مرغ نیم بسمل کاری است
در پردهٔ پر عجایب دل کاری است
با کس نتوان گفت که مشکل کاری است
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۴
مستم ز می عشق و خراب افتاده
برخاسته دل بیخور و خواب افتاده
در دریایی که آنست در سینهٔ ما
جان رفته و تن بر سر آب افتاده
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۵
زین راز که در سینهٔ ما میگردد
وز گردش او چرخ دو تا میگردد
نه سر دانم ز پای نه پای ز سر
کاندر سر و پا بیسر و پا میگردد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۷
هر روز ز چرخ بیش میخواهم گشت
گاه از پس و گه ز پیش میخواهم گشت
با عالم و خلق عالمم کاری نیست
گرد سر و پای خویش میخواهم گشت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۸
زین پیش دم از سر جنون میزدهام
وانگه قدم از چرا و چون میزدهام
عمری بزدم این در و چون بگشادند
من خود ز درون، در برون میزدهام
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۱
چون وصل، غمم بر غمِ هجران بفزود
بس درد که بر امید درمان بفزود
ازمعنی بینهایتم جان میکاست
چون جمله یکی گشت مرا جان بفزود
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۳
هرگاه که در پردهٔ راز آیم من
در گرد دو کون پرده ساز آیم من
گویند کزان جهان کسی نامد باز
هر روز به چند بار باز آیم من
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۴
چندان که ز عالم پس و پیشش دیدم
آن خویش ندیدمش که خویشش دیدم
در عمر دراز آن چه بدیدم یک بار
گویی که هزار بار بیشش دیدم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۵
خواهی که ببینی تو به پیدایی راز
خود را ز ورای عقل سودایی ساز
گویی تو که هرچه اندرو مینگرم
چشمی است به صد هزار زیبایی باز
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۶
اینجا شکرم مگس فرو میگیرد
صد واقعه پیش و پس فرو میگیرد
بنگر که به صحرا طلبد آنک او را
در هر دو جهان نفس فرو میگیرد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۸
دایم ز طلب کردن خود در عجبم
زیرا که زیادتست هر دم طلبم
کاریز همی کَنَم به دل در همه روز
شب آب همی برم زهی روز و شبم!
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۹
زان روز که دل پردهٔ این راز شناخت
از پردهٔ دل هزار آواز شناخت
در هر نوعی به فکر سی سال دوید
تا آنگاهی که خویش را باز شناخت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۱
چون بحر وجود روی بنمود مرا
موج آمد و باکنار زد زود مرا
در چاه حدوث کار کردم عمری
چون آب برآمد همه بربود مرا
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۳
در قلزمِ توحید دو عالم کم گیر
هر چیز که هست قطرهای شبنم گیر
گر دامن من بماند در دست تو هم
آنگاه به دست دامنم محکم گیر
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۴
ماییم بدین پردهٔ بیرونی در
هر لحظه به صد گام دگرگونی در
اکنون به جهان به جامهٔ خونی در
رفتیم به قعر بحر بیچونی در
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۵
در وادی عشق بیقراری است مرا
سرمایهٔ این سلوک خواری است مرا
جاییست مرا مقام کانجا در سیر
هر لحظه هزار ساله زاری است مرا
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۶
آنجا که منم هیچکس آنجا نرسد
جز گرم روی همنفس آنجا نرسد
چون راند آنجا هم از آنجا خیزد
بنشین که کس از پیش و پس آنجا نرسد