عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۷
صد مرحله زان سوی خرد خواهم شد
فارغ ز وجود نیک و بد خواهم شد
از زیبایی که در پس پرده منم
ای بیخبران عاشق خود خواهم شد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۸
کس را دیدی ز خود نفور افتاده
در فرقت خویشتن صبور افتاده
فی الجمله اگر نشانِ ما میطلبی
ماییم همه ز خویش دور افتاده
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۹
عمری دل من غرقهٔ خون آمده بود
بر درگه عشق سرنگون آمده بود
از بس که زد این در وکسش درنگشاد
او بود که از برون درون آمده بود
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۰
زآنروز که دل نه شادی و نه غم دید
اقبال هزار ساله در یک دم دید
هرچند که خویش را به هستی کم دید
عالم در خویش و خویش در عالم دید
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۱
نه سوختگی شناسم و نه خامی
در مذهب من چه کام و چه ناکامی
گویی که به صد کسم نگه میدارند
ورنه بپریدمی ز بیآرامی
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۲
آرام ز جانِ حاضرم میبینم
جنبش ز دلِ مسافرم میبینم
چندان که سلوک میکنم در دل خویش
نه اولِ خود نه آخرم میبینم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۳
چون بادیهٔ عشق، مرا پیش آمد
هر گامم ازو ز صد جهان بیش آمد
دل رفت و درین بادیه تک زد عمری
خود بادیه او بود چو با خویش آمد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۴
آن دم که چو بحر کل شود ذات مرا
روزن گردد جملهٔ ذرات مرا
زان میسوزم، چو شمع، تا در ره عشق
یک وقت شود جملهٔ اوقات مرا
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۵
یک قطرهٔ بحرم من و یک قطره نیم
احول نیم و چو احولان غرّه نیم
گویی به زبان حال یک یک ذرّه
فریاد همی کند که من ذرّه نیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۶
زان گشت دلم خراب از هر ذرّه
تا برخیزد نقاب از هر ذرّه
چون پرده براوفتاد دل در نگریست
میتافت صد آفتاب از هر ذرّه
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۷
هر یک ز دگر یک نگران میبینم
بر عقل سبک سران گران میبینم
چیزی که به چشم دگران نتوان دید
گویی که به چشم دگران میبینم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۸
در عشق نه پیدا و نه پنهانم من
محوی عجبم نه جسم نه جانم من
فی الجمله نه کافر نه مسلمانم من
در هر چه نگاه میکنم، آنم من
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۰
در عالم عشق محو و ناچیز شدیم
بالای مقام عقل و تمییز شدیم
گویی هر دم ز عالمی صد چندین
بگذاشته و اهل عالمی نیز شدیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۱
ای بس که چه دشوار و چه آسان مُردیم
پیدا زادیم لیک پنهان مُردیم
جانی که بدو خلق جهان زنده شدند
دیریست که تا ما زچنان جان مُردیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۲
در واقعهای سخت عجب افتادم
گه می مردم صریح و گه میزادم
دانی ز چه خاست این همه فریادم
کامد یادم آنچه نیاید یادم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۳
آن وقت که گفتمی که ناشاد منم
چون دانستم که بر چه بنیاد منم
در حلقهٔ نیست هست چون زنجیری
در هم افتاده وانچه افتاده منم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۴
تن، سایهٔ جان رنج پروردهٔ ماست
جان، گنج تن بهم برآوردهٔ ماست
از سایهٔ خویش در حجابیم همه
کز ما ما را سایهٔ ما پردهٔ ماست
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۶
آن راز که پیوسته از آن میپرسم
در جان من است و از جهان میپرسم
تا هیچ کسی برون نیاید بر من
او در دل و از برون نشان میپرسم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۷
دل سوختهٔ جمال او میبینم
جان شیفتهٔ وصال او میبینم
چندان که درین دایره برمیگردم
نقصان خود و کمال او میبینم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۹
پیوسته حریفِ جان فزایم باید
چون گوی ز خود بیسر و پایم باید
چون من همه وقتی همه جایی باشم
ممکن نبود که هیچ جایم باید