عبارات مورد جستجو در ۱۳۵ گوهر پیدا شد:
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۱
شب عید است بیا تا لب ساغر گیریم
غم سی روزه بیک جرعه ز دل بر گیریم
دور ماه فلک امروز بپایان آمد
وقت آنست که دور قدح از سر گیریم
سبحه و خرقه ی سالوس به یک سو فکنیم
راه رندان قدح نوش قلندر گیریم
شستشویی برخ از چشمه ی حیوان جوییم
بکف آیینه بر آیین سکندر گیریم
تا بدیدار ظفر دیده منور گردد
سرمه از خاک در شاه مظفر گیریم
دوستان را همه لب بر لب ساغر گیریم
دشمنان را همه سر بر سر خنجر گیریم
خستگان را نبود تا خبری زود دلا
جایی اندر خم آن زلف معنبر گیریم
رخنه در کار غم افتاد نشاط از قدحی
قدحی تا که وجودش ز میان بر گیریم
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸
ساقی کامشب نشاط انگیخته است
زین باده که در ساغر ما ریخته است
غم سوزد و عمر سازد افزون گویی
با آب حیات آتش آمیخته است
امیرعلیشیر نوایی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
ساقی به من غمزده پیش آر قدح
هر چند بود بزرگ بردار قدح
گر زانکه بود سپهر دوار قدح
در یک دو کشش کنم نگونسار قدح
امیرعلیشیر نوایی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
ساقی نه ز آب تلخ کز آتش تیز
یکرطل گران سوی من آور برخیز
گر زانکه ز توبه ات شوم عذرانگیز
انداز به آستین و در حلقم ریز
امیرعلیشیر نوایی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
یاران چو کشند در بهاران می صاف
من گر چه ز زهد و توبه پیش آرم لاف
دارندم اگر ز می بدان هرزه معاف
در عالم یاری نبود از انصاف
امیرعلیشیر نوایی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
گر زهر غمم کند هلاک ای ساقی
تریاک میم دهی چه باک ای ساقی
دل شد چو ز توبه جرمناک ای ساقی
آن جرم به باده شوی باک ای ساقی
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
ای چرخ بیار هر چه داری ز عذاب
زنهار مده مرا و در بد بشتاب
طوفان بلا بیار و مندیش از من
زیرا که تو بارانی و من خشت در آب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
کارم همه جانسپاری و ترک سر است
خوردم همه درد دل و خون جگر است
زین تنگدلی و تنگ عیشی که مراست
ضعف دل و تنگی نفس صعبتر است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۲
ای خصم مدان رفتنش از نفرینت
بد مهری دنیا مشمار از کینت
در ماتم او ز چشم خون بار چو سیل
گر دوخته نیست چشم عبرت بینت
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
تا دامن مطلبم بچنگ آمده است
با من ز جفا بخت بجنگ آمده است
از شیشه نکرده می بساغر پایم
لغزیده و شیشه‌ام بسنگ آمده است
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
دشمن که برغم بخت وارون منست
یار تو و یار دل محزون منست
می در قدحش ز شک گلگون منست
می نیست که با تو میخورد خون منست
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
امروز نکرده است اندیشه عشق
جا در دل من چو در گلم ریشه عشق
از باده نداشت رنگ پیمان نه حسن
روزی که شدم مست من از شیشه عشق
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۷
صبح است و شراب لعل‌فام ایساقی
برخیز و بگردش آر جام ایساقی
در دور فکن ساغر از آن پیش که چرخ
دور من و تو کند تمام ایساقی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۸۲
خوش است باده که باشد یکی حریف ظریف
ظریف نیست حریفی که بشمرد نفسم
چنین حریف طلب کن، چو یافته نشود
بیار باده که من خود حریف خویش بسم
ادیب صابر : قطعات
شمارهٔ ۲۳
ثنا به نام تو رغبت همی کند همه وقت
جهان به روی تو خرم بود همی همه سال
چو غمگنان به شراب و چو مفلسان به درم
چو دوستان به وصال و چو بوستان به نهال
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
نی باده عز و جاه مستم دارد
نی فاقه و فقر زیردستم دارد
چندان که شکستگی بود با من نیست
کی دست سپهر بر شکستم دارد
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
گاهی به نوای بی نوایان گردم
گه بر اثر برهنه پایان گردم
گردم همه زاری و به دریوزه دوست
بر کلبه خاطر گدایان گردم
یغمای جندقی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱
به هشیاری خوشم شب‌های می اما چه هشیاری
به قدر آنکه گویم ساقیا پیمانهٔ دیگر
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۳۱
نوری که در لطافت از سایه تن بتابش
کوکب فکند عریان پیکر در آفتابش
در پهنه بعد کشتن بر نی پس از بریدن
سر رفت بر سپهرش تن سود بر ترابش
آن تن که خاک او عرش پامال بی حسابان
بر فرق آسمان خاک و این طرفه احتسابش
در تاب تشنه کامی و از اشک تشنه کامان
چون پا نهاد در خون از سر گذشت آبش
از خون حلق ابطال بحری روان که در وی
افلاک کمترین موج انجم کمین حبابش
از برق آه اطفال شیب و فراز کیهان
چون جان تشنه کامان پیکر در التهابش
در حجله گر عروسی دامادی ار به تختی
خاکش به دیده سرمه دستان به خون خضابش
آن کش ز مزرع سور نامد نصیب مشتی
از خرمن مصیبت خروارها نصابش
گردون کینه پرورد در مهر این درنگش
بدخواه مهر پرداخت بر کین آن شتابش
آن سیل اشک بر خاک جاری تر از فراتش
این تیر آه بر چرخ پران تر از شهابش
گر محملی شکستند در یکدگر ستونش
ور خیمه ای گسستند بر یکدگر طنابش
گر دختری به زنجیر گیسو حفاظ گردن
ور مادری به چنبر کف ها به رخ نقابش
گر بسته ای سواره ور خسته ای پیاده
آن لطمه عنانش و این صدمه رکابش
آن آه شعله خیزش در سینه آتش صرف
این اشک دجله انگیز در دیده خون نابش
آن کآشناش از دور چشم مشاهدت کور
نزدیک دید و روشن بیگانه بی حجابش
گر بسته ای بلاسنج از رنج رحلت آزاد
بار اقامت افتاد چون گنج در خرابش
در آن خرابه محتاج بیماری ار به درمان
از پاره جگر قوت وز خون دل شرابش
از خواب و خورد گوید گر بینوا یتیمی
بر خاک و خون فراهم سامان خورد و خوابش
یغما به حشر نارد هیچ از محاسبت باک
چون محتسب تو باشی چه اندیشه از حسابش
یغمای جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۱
چشمش نسبت به می پرستان چه دهی
با زال همی نسبت دستان چه دهی
گه خیره کشش خوانی، گه عربده باز
...سرود یاد مستان چه دهی