عبارات مورد جستجو در ۱۰۴ گوهر پیدا شد:
امام خمینی : غزلیات
محراب اندیشه
باید از آفاق و انفس بگذری تا جان شوی
و آنگه از جان بگذری تا در خور جانان شوی
طُرّه گیسوی او، در کف نیاید رایگان
باید اندر این طریقت، پای و سر چوگان شوی
کی توانی خواند در محراب ابرویش نماز؟
قرنها باید در این اندیشه، سرگردان شوی
در ره خال لبش، لبریز باید جام درد
رنج را افزون کنی، نی در پی درمان، شوی
در هوای چشم مستش، در صف مستان شهر
پای کوبی، دست افشانی و همپیمان شوی
این ره عشق است و اندر نیستی حاصل شود
بایدت از شوق، پروانه شوی؛ بریان شوی
و آنگه از جان بگذری تا در خور جانان شوی
طُرّه گیسوی او، در کف نیاید رایگان
باید اندر این طریقت، پای و سر چوگان شوی
کی توانی خواند در محراب ابرویش نماز؟
قرنها باید در این اندیشه، سرگردان شوی
در ره خال لبش، لبریز باید جام درد
رنج را افزون کنی، نی در پی درمان، شوی
در هوای چشم مستش، در صف مستان شهر
پای کوبی، دست افشانی و همپیمان شوی
این ره عشق است و اندر نیستی حاصل شود
بایدت از شوق، پروانه شوی؛ بریان شوی
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 21
محرم راز خدایی دل دیوانه ماست
مخزن گنج نهان سینه ویرانه ماست
مشعل خور که فروزان شده بر صحن سپهر
پرتوی از مه رخساره جانانه ماست
باده افروز که خورشید می عقل فروز
هر سحر جلوهگر از مشرق پیمانه ماست
برو ای زاده افسرده که در محفل دوست
ما چو شمعیم و خلایق همه پروانه ماست
ما و تسبیح شمردن ز کجا تا به کجا
زلف پرچین بتان سبحه صد دانه ماست
آنچه از زلف بتان باز کند چین و شکن
تا کمند دل عشاق شود، شانه ماست
اندر این عرض و سماوات نگنجد وحدت
قلب تو عرش من است و دل تو خانه ماست
مخزن گنج نهان سینه ویرانه ماست
مشعل خور که فروزان شده بر صحن سپهر
پرتوی از مه رخساره جانانه ماست
باده افروز که خورشید می عقل فروز
هر سحر جلوهگر از مشرق پیمانه ماست
برو ای زاده افسرده که در محفل دوست
ما چو شمعیم و خلایق همه پروانه ماست
ما و تسبیح شمردن ز کجا تا به کجا
زلف پرچین بتان سبحه صد دانه ماست
آنچه از زلف بتان باز کند چین و شکن
تا کمند دل عشاق شود، شانه ماست
اندر این عرض و سماوات نگنجد وحدت
قلب تو عرش من است و دل تو خانه ماست
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 34
دیوانه کرده است مرا عشق روی یار
از تن ربوده تاب و توان و ز دل قرار
هر ملک دل که لشکر عشقش خراب کرد
بیرون کشید عقل و ادب رخت از آن دیار
جانهای پاک بر سر دار فنا شدند
تا زین میانه سر انا الحق شد آشکار
ای شیخ پا به حلقه دیوانگان منه
با محرمان حضرت سلطان تو را چه کار
از صدق سر به پای خراباتیان بنه
در کوی فقر دامن دولت به دست آر
البته جلوهگاه جمال خدا شود
آیینه دلی که شود پاک از غبار
وحدت خموش باش که در مکتب جنون
حل گشته است مسئله جبر و اختیار
از تن ربوده تاب و توان و ز دل قرار
هر ملک دل که لشکر عشقش خراب کرد
بیرون کشید عقل و ادب رخت از آن دیار
جانهای پاک بر سر دار فنا شدند
تا زین میانه سر انا الحق شد آشکار
ای شیخ پا به حلقه دیوانگان منه
با محرمان حضرت سلطان تو را چه کار
از صدق سر به پای خراباتیان بنه
در کوی فقر دامن دولت به دست آر
البته جلوهگاه جمال خدا شود
آیینه دلی که شود پاک از غبار
وحدت خموش باش که در مکتب جنون
حل گشته است مسئله جبر و اختیار
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 57
صحبت دوستان روحانی
خوشتر از حشمت سلیمانی
جان جانها و روح ارواح است
لعل ساقی و راح ریحانی
با گدایان کوی عشق مگوی
سخن از تاج و تخت سلطانی
بگذر از عقل و دین که در ره عشق
کافری بهتر از مسلمانی
حلقه کن گیسوی پریشان را
وارهان جمعی از پریشانی
خیز و ملک بقا به دست آور
پشت پا زن به عالم فانی
تا رسد بر سریر مصر وجود
آخر از چاه ماه کنعانی
بلبل از فیض عشق گل آموخت
آن سخنسنجی و نواخانی
بی تو خون باردم ز دیده که نیست
عاشقان را جز این گلافشانی
وقت آن شد که بایزید آسا
بر فرازم لوای سبحانی
تا شوم مست و پرده بردارم
یک سر از رازهای پنهانی
فاش منصوروار بر سر دار
میسرایم اناالحق ار دانی
در دبستان عشق او آموخت
وحدت این درس و مشق حیرانی
خوشتر از حشمت سلیمانی
جان جانها و روح ارواح است
لعل ساقی و راح ریحانی
با گدایان کوی عشق مگوی
سخن از تاج و تخت سلطانی
بگذر از عقل و دین که در ره عشق
کافری بهتر از مسلمانی
حلقه کن گیسوی پریشان را
وارهان جمعی از پریشانی
خیز و ملک بقا به دست آور
پشت پا زن به عالم فانی
تا رسد بر سریر مصر وجود
آخر از چاه ماه کنعانی
بلبل از فیض عشق گل آموخت
آن سخنسنجی و نواخانی
بی تو خون باردم ز دیده که نیست
عاشقان را جز این گلافشانی
وقت آن شد که بایزید آسا
بر فرازم لوای سبحانی
تا شوم مست و پرده بردارم
یک سر از رازهای پنهانی
فاش منصوروار بر سر دار
میسرایم اناالحق ار دانی
در دبستان عشق او آموخت
وحدت این درس و مشق حیرانی