عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۶
اندیشهٔ عالمی مرا افتادست
هر جاکه فتد غمی مرا افتادست
چون خوش دارم دلت که تا جان دارم
تنها همه ماتمی مرا افتادست
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۸
برخاست دلم چنانکه در غم بنشست
وز شیوهٔ جست و جوی عالم بنشست
از درد دلم یکی بگفتم به جهان
ذرات جهان جمله به ماتم بنشست
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۹
گر مملکت درد مسلم بکنم
هر لحظه تماشای دو عالم بکنم
خواهم که هر آن ذرّه که در عالم هست
من بر هر یک هزار ماتم بکنم
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۴
چون هست غمت غمی دگر حاجت نیست
با خون دلم خون جگر حاجت نیست
گفتم که هزار نوحه گر بنشانم
ماتم زده را به نوحه گر حاجت نیست
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱
ما رندان را حلقه به گوش آمدهایم
ناخورده شراب در خروش آمدهایم
دست از بد و نیک و کفر و اسلام بدار
دُردی در دِه دُردنوش آمدهایم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲
ما خرقهٔ رسم، از سرانداختهایم
سر را، بَدَلِ خرقه، درانداختهایم
هر چیز که سدِّ راه ما خواهد بود
گر خود همه جان است برانداختهایم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳
تا دل به غم عشق تو در خواهد بود
دُردی کش و رند و در به در خواهد بود
بر لوح نوشته‌اند کاین بی سر و بن
هر روز به صد نوع بتر خواهد بود
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۴
زانگه که مرا عشق تودرکار آورد
بی صبری و بی قراریم بار آورد
تسبیح و ردا صلیب و زنّار آورد
جان برد و ازین متاع بسیار آورد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۶
سودای توام بیدل و دین میخواهد
خمّار و خرابات نشین میخواهد
من میخواهم که عاقلی باشم چُست
دیوانگی توام چنین میخواهد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۸
معشوقه نه سر،‌نه سروری میخواهد
حیرانی و زیر و زَبَری میخواهد
من زاهد فوطه پوش چون دانم بود
چون یار مرا قلندری میخواهد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۹
چون با سرو دستار نمیپردازم
دستار به میخانه فرو اندازم
اندر همه کیسه یک درم نیست مرا
وین طرفه که هر دو کون در میبازم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۱
ترسابچهای که توبه بشکست مرا
دوش آمد و زلف داد در دست مرا
در رقصِ چهارْ کرد برگشت وبرفت
زنّار چهارْ کرد بر بست مرا
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۳
تا در بُنهٔ خویش مقام است ترا
سودا چه پزی که کارخام است ترا
تا صاف نگردد دلت از هر دوجهان
دُردی خرابات حرام است ترا
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۴
تا چند ز زاهد ریائی آخر
دُردی درکش که مردِ مائی آخر
ما را جگر از زهد ریائی خون شد
ای رندِ‌قلندری کجائی آخر
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۵
از بس که دلم بسوخت زین کاردرشت
روزی صد ره به دست خود خود را کشت
جامی دو، می مغانه خواه از زردشت
تا باز کنم قبای آدم از پشت
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۶
زین دَرد که جز غصهٔ جان میندهد
جز دُردِ قلندری امان میندهد
آن آه به صدق کز قلندر خیزد
در صومعه هیچ کس نشان میندهد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۷
گر زهد کنی سوز وگدازت ببرد
عُجْب آورد و شوق ونیازت ببرد
زنهار به گرد من مگرد ای زاهد
کاین رندِ قلندر از نمازت ببرد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۸
خواهی که ز خود به رایگان باز رهی
فانی شوی و به یک زمان باز رهی
یک لحظه به بازارِ قلندر بگذر
تا از بد و نیک دو جهان باز رهی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۰
از تفِّ دلم می به صباح ای ساقی
جوشیده چو گشت شد مباح ای ساقی
مستی و مُقامری بسی بهتر از آنک
بر روی و ریا کنی صلاح ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۱
شمع است و شراب و ماهتاب ای ساقی
شاهد و شرابْ نیم خواب ای ساقی
از خام مگو وین دل پر آتش نیز
بر باد مده بیار آب ای ساقی