عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۱
ای شمع! برو که سوختن حدّ من است
مقبول نیی که سوز تو ردّ من است
تو میسوزی به درد و من مینالم
پس سوز نه برقدّ تو بر قدّ من است
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۲
ای شمع! تُرا ز سوز محروم کنند
گر سوز منتْ تمام معلوم کنند
فرقی است ز سوزی که همه جان سوزد
تا آن که به دستِ خویش از موم کنند
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۳
ای شمع! تویی علی الیقین دشمنِ تو
خود را کشتی خون تو در گردنِ تو
با آتش سوزنده گرفتی سرِخویش
تا چند زسرگرفتگی کردنِ تو
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۴
ای شمع! چو از آتش افسر کردی
تا دست به گردن بلا در کردی
در سر مکن از خویش و غمِ خود خور ازانک
بی سرگشتی از آنچه در سر کردی
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۵
ای شمع! اگرچه مجلس افروختهای
اما تن نرمُ نازکت سوختهای
تو سر زده در دهان گرفتی آتش
نفط اندازی از که در آموختهای
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۶
ای شمع! چو تو هیچ کس آشفته ندید
در سوز یکی مست جگر تفته ندید
هرگز چشمی در همه آفاق چو تو
یک سوختهٔ ز سر برون رفته ندید
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۷
ای شمع! مگر چنان گمانْت افتادست
کاتش ز زبان در دل و جانْت افتادست
هر دم گویی در دلم آتش افتاد
این چه سخنی است کز زبانْت افتادست
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۹
ای شمع! بلا در تو اثر خواهد کرد
و اشکت همه دامنِ تو تر خواهد کرد
سر در آتش نهاده آگاه نیی
کاین کار سر از کجا به در خواهد کرد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۰
در شمع نگاه کن که جان میسوزد
وز آتش دل همه جهان میسوزد
آتش دل اوست برگرفته است از خویش
بر خود دل گرم او از آن میسوزد!
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۱
شمع است که همچو سرکشی میخندد
وز بیخبری در آتشی میخندد
پس میگرید جملهٔ شب در غم صبح
بر گریهٔ او صبح خوشی میخندد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۳
ای آتش شمع سوز ناساز مشو
در شمع سرافروز و سرافراز مشو
گر شمع شهد دور شد آن همه رفت
چه بر سر او زنی پیش باز مشو
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۴
ای شمع! دمی از دل مضطر میزن
میسوز و نفس چو عود مجمر میزن
در صحبت شهد خام بودی میسوز
چون محرم او نیامدی سر میزن
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۸
چون شمع ز سوختن دمی دم نزنم
تا دست در آن کمند پُر خم نزنم
ور توبه کنم ز عشقِ تو ننشینم
تا همچو سر‍ زلفِ تو برهم نزنم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۹
ای شمع! کسی که چون تو آغشته بود
در علت و دردِ خویش سرگشته بود
خوردی عسل و رشته و دق آوردی
بس گرم دماغ تر نه از رشته بود
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۱۰
ای شمعِ جهان فروز! در هر نفسی
از پرتو تو بسوخت پروانه بسی
این گرمْ دماغی از کجا آوردی
کس گرمْ دماغ تر ندید از تو کسی
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۱۲
چون شمع یک آغشتهٔ تنها بنمای
در سوز به روز برده شبها بنمای
گر بر پهنا برفتی آتش با شمع
کی گویندی بدو که بالا بنمای
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۲
شمع آمد و گفت: موسی جمع منم
اینک بنگر چو طشت آتش لگنم
همچون موسی ز مادر افتاده جدا
وانگاه بمانده آتشی در دهنم
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۳
شمع آمد و گفت: جان فشان آمده‌ام
کز کشتن و سوختن به جان آمده‌ام
آتش به زبان از آن برآرم هر شب
کز آتشِ تیزتر زبان آمده‌ام
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۴
شمع آمد و گفت: جانِ من میسوزد
وز جان تن ناتوانِ من میسوزد
سوگند همی خورم به جان و سرِ خویش
وز سوگندم زبانِ من میسوزد
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۶
شمع آمد و گفت: تا تنم زنده بود
جان بر سرِ من آتشِ سوزنده بود
شاید که مرا دیدهٔ گرینده بود
تا ازچه ز سرْ بریدنم خنده بود