عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۴
در خواب گه از دل به شب آتش بیزم
چون خاکستر هر روز ز آتش خیزم
هر گه که کند عشق تو آتش تیزم
چون شمع ز درد بر سر آتش ریزم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۷
من دوش که از هجر تو در تاب شدم
جان تو که گر چو شمع در خواب شدم
از دیده و دل در آتش و آب شدم
بر جام چو بر آینه سیماب شدم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۰
در آرزوی بوی گل نوروزم
در حسرت آن نگار عالم سوزم
از شمع سه گونه کارآموزم
می گریم و می گدازم و می سوزم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۷
گفتی خبرت کنم کسی بفرستم
با دل گفتم ز انده دل رستم
من دل همه بر وعده خوبت بستم
شادم کن اگر سزای شادی هستم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۲
از بلبل نالنده تر و زارترم
وز زرد گل ای نگار بیمارترم
از شاخ شکوفه سرنگون سازترم
وز نرگس نوشکفته بیمارترم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۴
ای جان جهان تا خبرت یافته ام
دل را همه در رهگذرت یافته ام
پنداری بی درد سرت یافته ام
نه نه که به خون جگرت یافته ام
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۶
سیراب گلابی تو بر آتش خارم
دو دست دمم که جز به آتش نارم
نشگفت ز بس که در دل آتش دارم
کز دیده چو شمع اشک آتش بارم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۱
هر گه که تو را به رهگذاری بینم
از سایه ت بر زمین نگاری بینم
از رشگ دلم چو کفته ناری بینم
گر با تو جز از سایه ت یاری بینم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۲
دیده همه شب ز خواب خوش بردوزم
بر تن گریم چو شمع و از دل سوزم
از آرزوی خیال جان افروزم
در آرزوی خواب شبی تا روزم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۵
تا خسته دل مرا بریده ست ز تن
دارم گله هاش را چو شمشیر سخن
لیکن چکنم گفت نمی یارم من
کان پسته دهن کرد مرا بسته دهن
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۷
هر شب که تو را نبینم ای شاخ سمن
خواهم که مرا کفن بود پیراهن
آن روز که دیدار تو را بینم من
از شادی وصل دیده خواهم همه تن
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۹
سر کردمت ای نگار چون تو سر من
گه گه به سخن چرب کنی بی روغن
وین نیست عجب ای صنم پسته دهن
گر پسته دهن بود همه چرب سخن
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۰
چنگم به چهار شاخ زد پیراهن
چنگست مگر چهار شاخ از آهن
در اشک چهار شاخ آن شاخ سمن
شد باز چهار شاخ کفته رخ من
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۲
چشم و دهن آن صنم لاله رخان
از پسته و بادام کشیده ست نشان
از بس تنگی که دارد این چشم و دهان
نه گریه در این گنجد نه خنده در آن
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۶
آنکو دارد چو سیم و شر لب و تن
آمیخت همی چو شیر و شکر با من
ناگه برمید و درچد از من دامن
بگریخت ز من چنانکه آب از روغن
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۷
از چشم من ار سرشک بتوان رفتن
بس در گرانمایه که بتوان سفتن
ور بی تو بود هیچ به نتوان خفتن
کاری باشد چنانکه نتوان گفتن
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۳
چون قمری زار زار می نالم من
چون بلبل آلوده به خون پیراهن
چون طوطی بر وصف تو بگشاده دهن
چون فاخته طوق عشقت اندر گردن
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۵
زنده به تو مانده ام من ای جان جهان
زیرا که بدیده ام به تیمار تو جان
هر جا که موافقت درآید به میان
صد سال توان زیست به یک جا آسان
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۸
گر خسته شوم ز تیر پیکار تو من
آهی نکنم ز بیم آزار تو من
از بیم سر غمزه چون خار تو من
خندان میرم چو گل به دیدار تو من
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۳
گردنده چو روز نوبهاری با من
از خشم دل آکنده چو ناری بر من
چون کلک سر خویش دو داری با من
ای نرم چو گل تیز چو خاری با من