عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳
گر من میرم مرا بیارید شما
مرده بنگار من سپارید شما
گر بوسه دهد بر لب پوسیدهٔ من
گر زنده شوم عجب مدارید شما
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴
کوتاه کند زمانه این دمدمه را
وز هم بدرد گرگ فنا این رمه را
اندر سر هر کسی غروریست ولی
سیل اجل قفا زند این همه را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴
اندیشه و غم را نبود هستی و تاب
آنجا که شرابست و ربابست و کباب
عیش ابدی نوش کنید ای اصحاب
چون سبزه و گل نهید لب بر لب آب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳
آن جاه و جمالی که جهان‌افروز است
وان صورت پنهان که طرب را روز است
امروز چو با ما است درو آویزیم
دی رفت و پریر رفت که روز امروز است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵
آن چشم که خون گشت غم او را جفت است
زو خواب طمع مدار کوکی خفته است
پندارد کاین نیز نهایت دارد
ای بیخبر از عشق که این را گفته است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶
آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست
وان کو کلهت نهاد طرار تو اوست
وانکس که ترا بار دهد بار تو اوست
وانکس که ترا بی‌تو کند یار تو اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱
از بی‌یاری ظریفتر یاری نیست
وز بی‌کاری لطیفتر کاری نیست
هرکس که ز عیاری و حیله ببرید
والله که چو او زیرک و عیاری نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۲
با جان دو روزه تو چنان گشتی جفت
با تو سخن مرگ نمی‌شاید گفت
جان طالب منزلست و منزل مرگست
اما خر تو میانهٔ راه بخفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۷
با روز بجنگیم که چون روز گذشت
چون سیل به جویبار و چون باد بدشت
امشب بنشینیم چون آن مه بگرفت
تا روز همی زنیم طاس و لب طشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۷
بی‌یار نماند هرکه با یار بساخت
مفلس نشد آنکه با خریدار بساخت
مه نور از آن گرفت کز شب نرمید
گل بوی از آن یافت که با خار بساخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۶
تا من بزیم پیشه و کارم اینست
صیاد نیم صید و شکارم اینست
روزم اینست و روزگارم اینست
آرام و قرار و غمگسارم اینست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۸
تنها نه همین خنده و سیماش خوشست
خشم و سقط و طعنه و صفراش خوشست
سر خواستهٔ گر بدهم یا ندهم
سر را محلی نیست تقاضاش خوشست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۸
جانی که به راه عشق تو در خطر است
بس دیده ز جاهلی بر او نوحه‌گر است
حاصل چشمی که بیندش نشناسد
کو را بر رخ هزار صاحب خبر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۹
چونی که ترش مگر شکربارت نیست
یا هست شکر ولی خریدارت نیست
یا کار نمیدانی و سرگشته شدی
یا میدانی ز کاسدی کارت نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۴
در مرگ حیات اهل داد و دین است
وز مرگ روان پاک را تمکین است
آن مرگ لقاست نی جفا و کین است
نامرده همی میرد و مرگش این است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۶
درنه قدم ار چه راه بی‌پایانست
کز دور نظاره کار نامردانست
این راه زندگی دل حاصل کن
کاین زندگی تن صفت حیوانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۷
روزی ترش است و دیدهٔ ابرتر است
این گریه برای خندهٔ برگ و بر است
آن بازی کودکان و خندید نشان
از گریهٔ مادر است و قبض پدر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۷
گر شرم همی از آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه‌وار نیک و بد بنمائی
چون آینه روی آهنین باید داشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۹
گویند که عشق عاقبت تسکین است
اول شور است و عاقبت تمکین است
جانست ز آسیاش سنگ زیرین
این صورت بی‌قرار بالایین است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۱
مر وصل ترا هزار صاحب هوس است
تا خود به وصال تو که را دسترس است
آن کس که بیافت راحتی یافت تمام
وانکس که نیافت رنج نایافت بس است