عبارات مورد جستجو در ۱۳۵ گوهر پیدا شد:
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۶ - به یکی از دوستان نوشته
خدایا خدایا این چه جنبش بی هنگام بود و بدرود رنج فرجام که نخست پی خورشید کامرانی روی در سیاهی نهاد و اختر زندگانی سر در تباهی، رامش و خرمی ساری شد و درنگ و آرامش رخت بر رخش دربدری بست. پرند و پرنیانم زیر پی خارا و خار افتاد و کوه و هامونم در دیده خانه کژدم و لانه مار آمد، دم آبی از چشمه ساری نکشیدم، مصرع جز آنکه خون شد و از جام دیده ریخت برویم.
لب نانی بر خوانی نشکستم مگر آنکه در کام جان چاشنی زهرمار انگیخت و شرنگی جان شکار آمد. دمی از سینه تنگ انداز لب نکرد که جان خسته روان دمساز تاب و تب نگردید، و گامی از چپ و راست نسپردم که روز سیاه روزگارم چار اسبه بر شب تاری پیشی و خویشی نجست، همه دم ناله رنج پروردم آسمان گرد خاست و بهره چشمزد اشک هامون نوردم بالای خیز بهاران هماورد زیست. روی زردم دور از آن گونه بهاری و چهره گلناری شکفتن فراموش کرد و بی گفت و گزار نوشین لب نغز گفتارت زبان به یکباره از گفتن خاموش نشست، شکیب و درنگ را با گرانیهای کوه اندوهت سنگی نماند، و خار و سنگی فرا پیش نیامد که از لخت جگر و پرگاله دل رنگی نیافت.
باری کوفته و خسته، خرد و شکسته رخت به ری و تن به تخت گاه سپهر فرگاه کی کشیدم، فر فرخ بار سر کار ایران خدای که تخت آسمان رختش پاینده باد و اختر فرخنده بختش فزاینده، به خوشتر آئین و هنگامی دست داد، پیشگاه خسروانی را چاکرانه نماز بردم و ساز نیاز دادم، بر خورد و نواختی بیش از آنکه دل خواست و گفتن توان کار بست.
لب نانی بر خوانی نشکستم مگر آنکه در کام جان چاشنی زهرمار انگیخت و شرنگی جان شکار آمد. دمی از سینه تنگ انداز لب نکرد که جان خسته روان دمساز تاب و تب نگردید، و گامی از چپ و راست نسپردم که روز سیاه روزگارم چار اسبه بر شب تاری پیشی و خویشی نجست، همه دم ناله رنج پروردم آسمان گرد خاست و بهره چشمزد اشک هامون نوردم بالای خیز بهاران هماورد زیست. روی زردم دور از آن گونه بهاری و چهره گلناری شکفتن فراموش کرد و بی گفت و گزار نوشین لب نغز گفتارت زبان به یکباره از گفتن خاموش نشست، شکیب و درنگ را با گرانیهای کوه اندوهت سنگی نماند، و خار و سنگی فرا پیش نیامد که از لخت جگر و پرگاله دل رنگی نیافت.
باری کوفته و خسته، خرد و شکسته رخت به ری و تن به تخت گاه سپهر فرگاه کی کشیدم، فر فرخ بار سر کار ایران خدای که تخت آسمان رختش پاینده باد و اختر فرخنده بختش فزاینده، به خوشتر آئین و هنگامی دست داد، پیشگاه خسروانی را چاکرانه نماز بردم و ساز نیاز دادم، بر خورد و نواختی بیش از آنکه دل خواست و گفتن توان کار بست.
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۹
عجز است نفس ناطقه را از بیان حال
ورنی ازین قضیه نبستی زبان قال
چندین هزار غم که یکش نیست گفتنی
چتوان نگاشت زین الف و با و جیم و دال
در شرح شمه ای ز مصیبات سرمدی است
نه دهر را زمان نه زمان را بود مجال
تفضیل این رزیت جان سوز یک به یک
گنجد کجا به وجه کمال اندرین مقال
آنچه از مصایب تو سرودیم سخت و سست
یک صفحه ز آن صحیفه نخواندیم تا به حال
در سنت از حلال و حرامش چه جرم رفت
تا خصم خیره خون حرامش کند حلال
خون که ریخت تا به قصاصش برند سر
حق که سوخت تا به تقاصش برند مال
بر دستگیری که و اهل که پا فشرد
کش خوار و در بدر به اسیری رود عیال
درباره ی که داشت روا سوء قول و فعل
کافتد چنین ز کشمکش خلق در نکال
کی پایمال کشته کس را گشود دست
تا گرددش به نعل فرس جثه پایمال
بر بازوی عیال که بست از جفا رسن
تا حاسدش به حلق حریم افکند حبال
بودند قاصر ار ستمی را گذاشتند
او را نبود ورنه فتوری از احتمال
بر فرق عرش پای شرف سایم از علو
تا سوده ام به خاک درت روی ابتهال
در روز فضل امیدکم از فضل بشمری
ز ارباب اتصال نه ز اصحاب انفصال
قسمت مباد جهل و غرورم که چون یزید
تعذیب جاودان همه بر جسم و جان خرید
ورنی ازین قضیه نبستی زبان قال
چندین هزار غم که یکش نیست گفتنی
چتوان نگاشت زین الف و با و جیم و دال
در شرح شمه ای ز مصیبات سرمدی است
نه دهر را زمان نه زمان را بود مجال
تفضیل این رزیت جان سوز یک به یک
گنجد کجا به وجه کمال اندرین مقال
آنچه از مصایب تو سرودیم سخت و سست
یک صفحه ز آن صحیفه نخواندیم تا به حال
در سنت از حلال و حرامش چه جرم رفت
تا خصم خیره خون حرامش کند حلال
خون که ریخت تا به قصاصش برند سر
حق که سوخت تا به تقاصش برند مال
بر دستگیری که و اهل که پا فشرد
کش خوار و در بدر به اسیری رود عیال
درباره ی که داشت روا سوء قول و فعل
کافتد چنین ز کشمکش خلق در نکال
کی پایمال کشته کس را گشود دست
تا گرددش به نعل فرس جثه پایمال
بر بازوی عیال که بست از جفا رسن
تا حاسدش به حلق حریم افکند حبال
بودند قاصر ار ستمی را گذاشتند
او را نبود ورنه فتوری از احتمال
بر فرق عرش پای شرف سایم از علو
تا سوده ام به خاک درت روی ابتهال
در روز فضل امیدکم از فضل بشمری
ز ارباب اتصال نه ز اصحاب انفصال
قسمت مباد جهل و غرورم که چون یزید
تعذیب جاودان همه بر جسم و جان خرید
بلند اقبال : بخش سوم
بخش ۴۹ - درشکایت
فلک راچه کین باشداز من به دل
که جوروجفا میکند متصل
به روزوشب وهفته وماه وسال
نه بگذاردم یکدم آسوده حال
زند بر رگ جان من نیشتر
رساندبلایم به جان بی شمر
دو جو در دلش رحم وانصاف نیست
ندانم چنین کینه جوبهر چیست
بوددشمن هرکه یار من است
شود یار آنکه به من دشمن است
چه خونها که از او بود در دلم
نشدگاهی آسان از اومشکلم
جفایش بهتنها نه تنها به ماست
دلی کونشد خون زدستش کجاست
شعاری ندارد به جز کین فلک
حذر کرد میباید از این فلک
به شطرنج دوران به رفتار پیل
کندشاه را مات وخود را ذلیل
همه کار گردون بود کج روی
مکن کج روی گر همه حج روی
که جوروجفا میکند متصل
به روزوشب وهفته وماه وسال
نه بگذاردم یکدم آسوده حال
زند بر رگ جان من نیشتر
رساندبلایم به جان بی شمر
دو جو در دلش رحم وانصاف نیست
ندانم چنین کینه جوبهر چیست
بوددشمن هرکه یار من است
شود یار آنکه به من دشمن است
چه خونها که از او بود در دلم
نشدگاهی آسان از اومشکلم
جفایش بهتنها نه تنها به ماست
دلی کونشد خون زدستش کجاست
شعاری ندارد به جز کین فلک
حذر کرد میباید از این فلک
به شطرنج دوران به رفتار پیل
کندشاه را مات وخود را ذلیل
همه کار گردون بود کج روی
مکن کج روی گر همه حج روی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۶
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۲۳
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۳۹
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۶۲
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۷۷
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۱۶
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۱۲
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۳
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۵۱
بیار باده گلرنگ ساقیا حالی
که تا دل خود را کنم ز غم خالی
در جواب او
اگر به دست تو افتد طغار چنگالی
محقرست ز بهر چه دست بر مالی
دو گرده باید و یک کله ای به نیمشبان
که تا دل پر خود را به او کنم خالی
نهار ماست چو یک گوسفند پارینه
چهار باید از این بره های امسالی
به پیش گرسنه مسکین که سوخت ز آتش جوع
خوش است صحنک بغرا اگر بود حالی
مشام جان تو گردد ز بوی نان تازه
چو رویمال خود او را اگر به رو مالی
علی الصباح که مخمور دیده بگشاید
خوش است خربزه های لطیف ابدالی
کشیده مطبخیم صحنک مزعفر و گفت
بنوش صوفی بیچاره، چند می نالی
که تا دل خود را کنم ز غم خالی
در جواب او
اگر به دست تو افتد طغار چنگالی
محقرست ز بهر چه دست بر مالی
دو گرده باید و یک کله ای به نیمشبان
که تا دل پر خود را به او کنم خالی
نهار ماست چو یک گوسفند پارینه
چهار باید از این بره های امسالی
به پیش گرسنه مسکین که سوخت ز آتش جوع
خوش است صحنک بغرا اگر بود حالی
مشام جان تو گردد ز بوی نان تازه
چو رویمال خود او را اگر به رو مالی
علی الصباح که مخمور دیده بگشاید
خوش است خربزه های لطیف ابدالی
کشیده مطبخیم صحنک مزعفر و گفت
بنوش صوفی بیچاره، چند می نالی
امیر پازواری : ده و بیشتر از دهبیتیها
شمارهٔ ۳
تخمِ زاهدی اندی که کاشْتِمِهْ یارون!
به وختِ دِروُ، خوشه نداشْتِمِهْ یارون!
جایِ یک من رِهْ، سی مِنْ دکاشْتِمِهْ یارون!
جایِ سی منْرِهْ یک منْ نداشْتِمِهْ یارون!
سی ساله که ته عشقْرِهْ بکاشْتِمِهْ یارون!
تو آتشینْ خوره، خُوشِهْ داشْتِمِهْ یارون!
یکی نیمه جانی که تَنْ داشْتِمِهْ یارون!
ته عشقِ نثارْبی، این فَنْ داشْتِمِهْ یارون!
ابراهیم صفتْ تَشْ به کَشْ داشْتِمِهْ یارون!
نَسُوتِهْ مِرهْ بَسْکِهْ خِشْ داشْتِمِهْ یارون!
تخم زاهدی سی خرمن داشْتِمِهْ یارون!
به جای یک من، سی من دکاشْتِمِهْ یارون!
به زهد و تقویٰ اندی که داشْتِمِهْ یارون!
ته عشقِ قِمارْبی، این فَنّْ داشْتِمِهْ یارون!
آشوبه دلا! شوجه رَمْ داشْتِمِهْ یارون!
کو تِرْمِهْ، عشقِ دونه چَمْ داشْتِمِهْ یارون!
آزردۀ دِل وُ دیده نَمْ داشْتِمِهْ یارون!
با منْ نخندینْ، بِرْمِهْ چَمْ داشْتِمِهْ یارون!
ابراهیم صفتْ تَشْ به کَشْ داشْتِمِهْ یارون!
نَسُوتِهْ مِرِهْ بَسْکِهْ خِشْ داشْتِمِهْ یارون!
به وختِ دِروُ، خوشه نداشْتِمِهْ یارون!
جایِ یک من رِهْ، سی مِنْ دکاشْتِمِهْ یارون!
جایِ سی منْرِهْ یک منْ نداشْتِمِهْ یارون!
سی ساله که ته عشقْرِهْ بکاشْتِمِهْ یارون!
تو آتشینْ خوره، خُوشِهْ داشْتِمِهْ یارون!
یکی نیمه جانی که تَنْ داشْتِمِهْ یارون!
ته عشقِ نثارْبی، این فَنْ داشْتِمِهْ یارون!
ابراهیم صفتْ تَشْ به کَشْ داشْتِمِهْ یارون!
نَسُوتِهْ مِرهْ بَسْکِهْ خِشْ داشْتِمِهْ یارون!
تخم زاهدی سی خرمن داشْتِمِهْ یارون!
به جای یک من، سی من دکاشْتِمِهْ یارون!
به زهد و تقویٰ اندی که داشْتِمِهْ یارون!
ته عشقِ قِمارْبی، این فَنّْ داشْتِمِهْ یارون!
آشوبه دلا! شوجه رَمْ داشْتِمِهْ یارون!
کو تِرْمِهْ، عشقِ دونه چَمْ داشْتِمِهْ یارون!
آزردۀ دِل وُ دیده نَمْ داشْتِمِهْ یارون!
با منْ نخندینْ، بِرْمِهْ چَمْ داشْتِمِهْ یارون!
ابراهیم صفتْ تَشْ به کَشْ داشْتِمِهْ یارون!
نَسُوتِهْ مِرِهْ بَسْکِهْ خِشْ داشْتِمِهْ یارون!