عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴
یاقوت لبا، لعل بدخشانی کو؟
و آن راحت روح و راح ریحانی کو؟
گویند حرام در مسلمانی شد
تو می‌خور و غم مخور مسلمانی کو؟
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵
این ابر نگر خیمه بر افلاک زده
صد نعره شوق از دل غمناک زده
از دست زلیخای هوا یوسف گل
بر پیرهن حریر صد چاک زده
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
ای سایه سنبلت سمن پرورده،
یاقوت تو را در عدن پرورده،
همچون لب خود مدام جان می‌پرور
ز آن راح که روحی است بدن پرورده
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
دیدم صنمی خراب و مست افتاده
در دست مغان دلربا افتاده
از می چو صراحی شده افغان خیزان
وانگه چو قدح دست به دست افتاده
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
ای سکه‌ای از خاک درت بر هر وجه
ار سیم رخ تو نیست نازک‌تر وجه
از هر چه نسیم سحری می‌آورد
جز خاک درت نمی‌نشیند در وجه
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱
با منعم خود برون منه پای ز راه
عصیان ولی نعم گناهست گناه
در منعم خود که او دواتست، چو کلک
بگشاد زبان او سیه گشت سیاه
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹
ای دیده پی بلای دل می‌پوئی
در آب بلای دل، بلا می‌جوئی
خواهی که به اشک دیده دل پاک کنی
سودت ندهد که خون به خون می‌شوئی
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲
گر زانکه بدین شاهدی و شیرینی
در خود نگری، بروز من بنشینی
منگر به جمال خویشتن، ور نگری
در آینه، هر چه بینی از خود بینی
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳
ای دیده اگر هزار سیل انگیزی
خاک همه تبریز به خون آمیزی
از عهده ماتمش نیائی بیرون
بی فایده آب خود چرا می‌ریزی؟
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵
قسم تو اگر مراد گر حرمان است،
حظ تو اگر درد و اگر درمان است،
از گردش آسمان بباید دانست
کونیز بحال خویش سرگردان است
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰
تا ناله بلبلم به گوش آمده است
دل با سر عیش نای و نوش آمده است
رگ از تن خشک تاک برخاسته است
خون در تن جام می‌ بجوش آمده است
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴
آن یار که بی نظیر و بی مانند است
عقل و دل و جان به عشق او در بند است
در یک نظر از مقام عالی جان را
بر خاک نشاند و جان بدین خرسند است
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶
دیشب سر زلف یار بگرفتم مست
کز دست من دلشده چون خواهی رست
گفتا که شب است دست از دستم بدار
تا با تو نگیردم کسی دست به دست
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷
قسمم همه درد است و دوا چیزی نیست
در سینه به جز رنج و عنا چیزی نیست
درد است گرفته سر و دستم در دست
دردا که به جز درد مرا چیزی نیست
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰
گل بین که ز عندلیب بگریخته است
با دامن با قلی در آمیخته است
بگذشته ز سبحان سخنی چون بلبل
وز دامن باقلی در آویخته است
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹
گل زر به کف و شراب در سر دارد
در گوش ز بلبل غزلی تر دارد
خرم دل آنکسی که چون گل به صبوح
هم مطرب و هم شراب و هم زر دارد
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰
چون قسم تو آنچه عدل قسمت فرمود،
یک ذره نه کم شود نه خواهد افزود،
آسوده ز هر چه نیست می‌باید زیست
و آزاد ز هر چه هست می‌باید بود
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴
جان در طلب رطل گران می‌گردد
تن بر سر بازار مغان می‌گردد
مسواک به عهدم نرسیده است به کام
تسبیح به دست من به جان می‌گردد
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹
ای خواجه دوای درد ما کی باشد؟
وین وعده و انتظار تا کی باشد؟
گویند که آخرین دوا کی باشد
راضی شدم آخر آن دوا کی باشد؟
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶
دل با رخ تو سر تعشق دارد
چون سوختگان داغ تشوش دارد
در وجه رخ تو جان نهادیم نه دل
کان وجه به نازکی تعلق دارد