عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۲
گفتم که بر حریف غمگین منشین
جز پهلوی خوشدلان شیرین منشین
در باغ چو آمدی سوی خار مرو
جز با گل و یاسمین و نسرین منشین
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۹
هر روز خوش است منزلی بسپردن
چون آب روان و فارغ از افسردن
دی رفت و حدیث دی چو دی هم بگذشت
امروز حدیث تازه باید کردن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۴
ای جان تو بر مقصران آشفته
هم جان تو عذر جان ایشان گفته
طوفان بلا اگر بگیرد عالم
بر من بدو جو که مست باشم خفته
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵۰
هم آینه‌ایم و هم لقائیم همه
سرمست پیالدهٔ بقائیم همه
هم دافع رنج و هم شفائیم همه
هم آب حیات و هم سقائیم همه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۹
از چهرهٔ آفتاب مهوش گردی
وز صحبت کبریت تو آتش گردی
تو جهد کنی که ناخوشی خوش گردد
او خوش نشود ولی تو ناخوش گردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۰
از خلق ز راه تیزهوشی نرهی
وز خود ز سر سخن‌فروشی نرهی
ز این هر دو اگر سخت نکوشی نرهی
از خلق وز خود جز به خموشی نرهی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۶
ای آنکه ز خاک تیره نطعی سازی
هر لحظه بر او نقش دگر اندازی
گه مات شوی و گه بداری ماتم
احسنت زهی صنعت با خود بازی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳۱
ای دل چو به صدق از تو نیاید کاری
باری میکن به مفلسی اقراری
اینک در او دست به دریوزه برآر
درویش ز دریوزه ندارد عاری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶۹
ای آنکه تو بر فلک وطن داشته‌ای
خود را ز جهان پاک پنداشته‌ای
بر خاک تو نقش خویش بنگاشته‌ای
وان چیز که اصل تست بگذاشته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۹
با خندهٔ بر بسته چرا خرسندی
چون گل باید که بی‌تکلف خندی
فرقست میان عشق کز جان خیزد
یا آنچه به ریسمانش برخود بندی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۰
بر کار گذشته بین که حسرت نخوری
صوفی باشی و نام ماضی نبری
ابن‌الوقتی، جوانی و وقت بری
تا فوت نگردد این دم ما حضری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۶
بی‌جهد به عالم معانی نرسی
زنده به حیات جاودانی نرسی
تا همچو خلیل آتش اندر نشوی
چون خضر به آب زندگانی نرسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۴
تا درد نیابی تو به درمان نرسی
تا جان ندهی به وصل جانان نرسی
تا همچو خلیل اندر آتش نروی
چون خضر به سرچشمهٔ حیوان نرسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۷
جان روز چو مار است به شب چون ماهی
بنگر که تو با کدام جان همراهی
گه با هاروت ساحر اندر چاهی
گه در دل زهره پاسبان ماهی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۲
چندان گفتی که از بیان بگذشتی
چندان گشتی بگرد آن کان گشتی
کشتی سخن در آب چندان راندی
نی تخته بماند نی تو و نی کشتی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۷
خود را چو دمی ز یار محرم یابی
در عمر نصیب خویش آن دم یابی
زنهار که ضایع نکنی آن دم را
زیرا که دگر چنان دمی کم‌یابی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۰
خوش می‌سازی مرا و خوش می‌سوزی
خوش پرده همی دری و خوش می‌دوزی
آموختیم جوانی اندر پیری
از بخت جوان صلای پیرآموزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۴
دل گفت مرا بگو کرا می‌جوئی
بر گرد جهان خیره چرا می‌پوئی
گفتم که برو مرا همین خواهی گفت
سرگشته من از توام مرا می‌گوئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۸
روزی به خرابات گذر می‌کردی
کژ کژ به کرشمه‌ای نظر می‌کردی
آنها که جهان زیر و زبر می‌کردند
چون کار جهان زیر و زبر می‌کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۱
گر هیچ نشانه نیست اندر وادی
بسیار امیدهاست در نومیدی
ای دل مبر امید که در روضهٔ جان
خرما دهی، ار نیز درخت بیدی