عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۲۳ - ابوصالح حَمْدون بن احمد بن عمارة القصّار نشابوری
و از این طایفه بود ابوصالح حَمْدون بن احمدبن عمارة القصّار نشابوری بود و مذهب ملامت از وی پراکنده شد بنشابور، صحبة محمّدبن سلم البادروسی کرده بود و صحبت ابوتراب نخشبی، وفات وی اندر سنۀ احدی و سبعین و مأتین بود.
حمدون را پرسیدند که روا بود مرد را سخن گفتن وا مردمان گفت چون متعیّن گردد بر وی اداء فریضۀ از فریضهای خدای اندر علم وی یا ترسد کی کسی اندر بدعت هلاک شود امید آنک خدایش برهاند.
هم او گوید هر کی پندارد کی نفس او بهتر است از نفس فرعون کبر آشکارا کرده باشد.
هم اوراست گفت تا بدانسته ام که سلطان را فراست بود اندر اسرار هرگز بیم سلطان از دلم خالی نبوده است.
هم او گوید هرگاه که مستی به بینی نگر وی را عیب نکنی کی نباید که بدان گرفتار گردی.
عبداللّه منازل گوید ابوصالح را گفتم مرا وصیّت کن گفت تا توانی از بهر دنیا خشم مگیر.
وی را دوستی بمرد و بر بالین وی بود چون او فرمان یافت چراغ بکشت گفتند اندرین وقت چراغ زیادة کنند گفت تا اکنون روغن چراغ آن او بود، اکنون نصیب ورثه است.
حمدون گوید هر کی اندر سیرت سلف نگرد تقصیر خویش بیند و واماندگی از درجهاء مردان.
هم او راست گفت هرچه خواهی که پوشیده بود از تو آنرا بر هیچ کس آشکارا مکن.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۲۵ - ابوعثمان سعید الحیری
و ازین طائفه بود ابوعثمان سعیدالحیری مقیم بود بنشابور و صحبت شاه کرمانی کرده و یحیی بن معاذ الرازی، پس بنشابور آمد با شاه کرمانی و بنزدیک ابوحفص حدّاد آمد و یکچندی بایستاد نزدیک او و شاگردی او کرد و ابوحفص دختر بدو داد و وفات اندر سنه ثمان و تسعین و مأتین بود. و پس از ابوحفص سی واند سال بزیست.
ابوعثمان گوید که مرد تمام نشود تا اندر دل وی چهار چیز برابر نشود منع و عطا و عزّ و ذُلّ.
از یاران ابوعثمان یکی حکایت کرد که از وی شنیدم که گفت با ابوحفص صحبت کردم و برنا بودم، وقتی مرا براند و گفت نزدیک من منشین، من برخاستم و پشت بر وی نگردانیدم و پیش باز شدم و روی فرا روی وی کردم تا از وی غائب شدم و اندر دلم چنان بود که بر در سرای وی چاهی بکنم و بحکم وی اندر آن چاه همی باشم و از آنجا بیرون نیایم الاّ بفرمان وی چون از من آن بدید مرا بخواند و از جملۀ خاصگان خویش کرد.
و گفته اند که اندر دنیا سه مرداند کی ایشانرا چهارم نیست ابوعثمان بنشابور و جنید ببغداد و ابوعبداللّه بن جلاّ بشام.
ابوعثمان گفت چهل سالست تا خدای تعالی مرا اندر هیچ حال نداشتست که آنرا کراهیت داشته ام و از آن حال مرا بدیگر نبرد که من خشمگین شدم.
چون حال ابوعثمان بگشت پسر وی پیراهن بر خویشتن چاک کرد ابوعثمان چشم باز کرد گفت خلاف سنّت یا پسر در ظاهر، علامت ریا بود در باطن.
ابوالحسن الورّاق گوید از ابوعثمان شنیدم گفت صحبت با خدای عزّوجلّ بحسن ادب باید کرد و دوام هیبت و مراقبت و صحبت با رسول صلّی اللّه علیه وسلّم بمتابعت سنّت و لزوم ظاهر علم و صحبت با اولیاء خدای بحرمت داشتن و خدمت کردن، و صحبت با اهل خویش به خوی نیکو و صحبت با درویشان دائم با ایشان گشاده روی بودن مادام که در گناهی نباشد و صحبة کردن با جهّال بدعا کردن ایشانرا ورحمت برایشان.
بوعمرو نجید گوید کی از ابوعثمان شنیدم که هر که سنّت را بر خویشتن امیر کند حکمت گوید و هرکه هوا را بر خویشتن امیر کند بدعت گوید، از قول خدای تعالی وَاِنْ تُطیعوا تَهْتَدوا.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۲۶ - ابوالحسین احمد بن محمّد النوری
و ازین طائفه بود ابوالحسین احمدبن محمّدالنوری بغدادی زاده بود خدمت سری کرده بود و از احمدبن ابی الحواری، و از اقران جنید بود وفات او اندر سنه خمس و تسعین و مأتین بود. کار او بزرگ بود و نیکو معاملت و نیکو زبان.
نوری گوید تصوّف دست به داشتن حظّ نفس است.
هم او گوید عزیزترین چیزی اندر زمانۀ ما دو چیز است عالمی کی به علم خویش کار کند و عارفی که سخن از حقیقت گوید.
احمدبن محمّد البَرْدَعی گوید کی از مرتعش شنیدم که گفت از نوری شنیدم که هر که دعوی کند حالتی و از خدای عزّوجلّ کی او را از حد علم شرعی بیرون آرد گرد وی مگرد.
فَرْغانی گوید از جنید شنیدم که گفت تا نوری برفت هیچکس از حقیقت صدق سخن نگفت.
ابومحمّد مَغازلی گوید هیچکس ندیدم بعبادت نوری گفتند جنید را نیز، گفت و نه جنید را.
نیز نوری گوید کی مرقّع غِطائی بود بر دُر اکنون مزبله هاست بر مردارها.
گویند نوری هر روزی از سرای بیرون آمدی و نان برگرفتی و در راه بصدقه دادی و اندر مسجد شدی و نماز همی کردی تا وقت نماز پیشین بیامدی و در دکان بگشادی و به روزه بودی و بازاریان پنداشتندی که اندر سرای نان خوردست و اندر سرای گفتندی در بازار چیزی خوردست، اندر ابتدا بیست سال برین جملت بود.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۲۸ - ابومحمّد روُیَمْ بن احمد
و ازین طایفه ابومحمّد روُیَمْ بن احمد باصل بغدادی بود و از پیران بزرگ بود و وفات وی اندر سنۀ ثلاث و ثلثمایه بود و مقری بود و فقیه بر مذهب داود.
رُوَیْم گفت از حکم حکیم است کی حکمها بر برادران فراخ دارد و بر خویشتن تنگ فرا گیرد کی بر ایشان فراخ بکردن اتّباع علم بود و بر خویشتن تنگ بکردن از حکم ورع بود.
ابوعبداللّه خفیف گوید روُیَمْ را گفتم مرا وصیّتی کن گفت این کار نیابی مگر ببذل روح، اگر این توانی والّا مشغول مباش بترّهات صوفیان و ترّهات بترین چیزها بود که خلقان همه رسم نگاه دارند و این طایفه حقیقت.
رُوَیْم گفت کی نشستن تو با هر گروهی که بود از مردمان بسلامت تر از آنک با صوفیان، بحکم آنک همه خلق مطالبت ایشان ظاهر شرع بود مگر این طائفه که مطالبت ایشان حقیقت ورع بود و دوام صدق و هرکه با ایشان نشیند و خلاف کند ایشان را بر آنچه ایشان بدان متحقّق اند خدای تعالی نور ایمان از دلش بازستاند.
رُوَیْم گوید اندر بغداد روزی بوقت گرمگاه بکوئی بگذشتم تشنگی بر من غلبه کرد آب خواستم از سرائی و کودکی در بگشاد و کوزۀ آب اندر دست، چون مرا دید گفت صوفی به روز آب خورد پس ازان به روز هرگز روزه نگشادم.
رُوَیْم گوید چون خدای ترا گفتار و کردار روزی کند و گفتارت باز ستاند و کردار بتو بگذارد آن نعمتی بود، چون کردارت بازستاند و گفتارت بگذارد آن مصیبتی بود و چون هر دو بازستاند نقمتی بود نَعوذُبِاللّهِ.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۲۹ - ابوعبداللّه محمّد بن الفضل البلخی
و از ایشان بود ابوعبداللّه محمّدبن الفضل البلخی بسمرقند نشستی باصل بلخی بود و از بلخ وی را بیرون کردند و بسمرقند شد و آنجا فرمان یافت، صحبت احمد خضرویه کرده بود و پیران دیگر، ابوعثمان حیری بدو میلی عظیم داشت. وفات او اندر سنۀ تسع عشر و ثلثمایه بود.
ابوعثمان بمحمّد فضل نامه نبشت، پرسیده بود کی علامت شقاوة چیست گفت سه چیز است آنک علم روزی کند و از عمل محروم بود، و دیگر آنک عمل دهد و از اخلاص محروم کند و دیگر صحبت صالحان روزی کند و از حرمت ایشان محروم کند.
ابوعثمان حیری گفتی محمّدبن فضل سمسار مردمان است.
عبداللّه رازی گوید محمّدبن الفضل گفت کی راحت جستن اندر زندان از آروزی نفس است.
محمدبن الفضل گوید شدنِ مسلمانی از چهار چیز است بدانچه کار نکنند و بدانچه ندانند کار کنند و آنچه ندانند نیاموزند و مردمان را از آموختن باز دارند.
هم او راست که گوید عجب دارم از آنک بیابانها بگذارد تا بخانۀ وی رسد و آثار پیغمبرش بینند تا چرا از نفس و هوای خویش به نبرد تا بدل رسد و آثار خداوند خویش بیند.
هم او گوید هرگاه که مرید دنیا زیادة طلب کند آن نشان ادبار وی بود.
پرسیدند او را که زهد چیست گفت بچشم نقص اندر دنیا نگریستن و بر گذشتن از وی بعزیز کردن نفس خویش و ظریفی.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۰ - ابوبکر احمد بن نصر الزَّقاق الکبیر
و از ایشان بود ابوبکر احمدبن نصر الزَّقاق الکبیر از اقران جنید بود از بزرگان مصر.
کتّانی گوید چون زقّاق فرمان یافت حجّت درویشان بریده شد از رفتن بمصر.
زقّاق گوید هر که اندر درویشی با تقوی صحبت نکرد حرام محض خورد.
محمّدبن عبداللّه بن عبدالعزیز گوید زقّاق گفت اندر تیه بنی اسرائیل راه گم کردیم بپانزده روز، چون باز راه افتادم، مردی لشکری فرا من رسید و مرا آب داد، سی سال قسوة آن آب در دل من بماند.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۱ - ابوعبداللّه عمرو بن عثمان المکّی
و از این طایفه بود ابوعبداللّه عمروبن عثمان المکّی، ابوعبداللّه نِباجی را دیده بود و صحبت ابوسعید خرّاز کرده بود و پیران دیگر، و پیر حرم بود و امام این طایفه اندر اصول طریقت و مرگ وی ببغداد بود اندر سنۀ احدی و تسعین و مأتین.
ابوبکر محمّدبن احمد گوید از عمروبن عثمان شنیدم گفت هرچه اندر دل تو وهم افتد یا اندر مجاری فکرت تو پیدا آید و اگر بخاطر تو گذر کند از معنی حسن یا بها یا انس یا ضیاء یا جمال یا جسم یا نور یا شخص یا خیال خداوند سبحانه وتعالی از آن منزه است نبینی کی خدای عزّوجلّ چه می فرماید. لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَی ءٌ وَهُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ و گفت لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یوُلَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوا اَحَدٌ.
و هم بدین اسناد گوید علم پیش رواست و خوف سابق است و نفس حرونست میان این و آن، سرکش است، فریبنده است و بسیار دستان، بر حذر باش و او را بسیاسة علم بسته دار و ویرا آب بتهدید خوف ده تا آنچه خواهی بار آرد.
هم او گوید عبارت را بوجد راه نیست زیرا که سرّ خدایست نزدیک مؤمنان.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۳ - ابوعُبَیْد البُسری
و ازین طایفه بود ابوعُبَیْدالبُسری از پیران قدیم بوده است و صحبت ابوتراب نخشبی کرده است.
دقّی گوید از ابن الجّلا شنیدم که ششصد پیر را دیدم و چهار پیر دیدم که چون ایشان نبود هیچکس، ذاالنّون مصری، و ابوعبیدبُسری و پدر خویش و ابوتراب نخشبی.
ابوزرعه گوید ابوعبیدبُسری روزی برگردونی نشسته بود و خرمنی همی کوفت و تا بحج سه روز مانده بود دو مرد بیامدند و گفتند یا باعبید بحج نشاط کنی گفت نه پس با من نگریست و گفت پیر تو برین قادرتر از ایشانست.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۴ - ابوالفوارس شاه بن شجاع الکرمانی
و از این طایفه بود ابوالفوارس شاه بن شجاع الکرمانی و از ملک زادگان بود و صحبت ابوتراب نخشبی کرده و ابوعبیدبُسری، و از این طبقه یکی بود از جوانمردان و حال وی بزرگ بود و پیش از سیصد سال بود وفات او.
شاه گوید علامت تقوی ورع است و علامت ورع از شبهتها باز ایستادن.
یارانرا گفتی از دروغ و خیانت و غیبت دور باشید و جز این آنچه خواهید کنید.
شاه گوید هرکه چشم نگاه دارد از حرام و تن از شهوات و باطن را آبادان دارد بمراقبت دائم و ظاهر را آراسته دارد بمتابعت سنّت و خوی کند تن را بخوردن حلال فراست وی خطا نیفتد.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۵ - یوسف بن الحسین
و از ایشان بود یوسف بن الحسین پیر ری و قوهستان بود و یگانۀ وقت و فرید عصر، و عالم بود و ادیب بود و صحبت ذاالنّون مصری کرده بود و وفات او اندر سنۀ اربع و ثلثمایه بود.
یوسف بن الحسین گوید اگر خدای را بینم با جملۀ معصیتها دوستر دارم از آنک با یک ذرّه ریا.
و هم او گوید چون مرید را بینی که رخصت جوید بدان که از وی هیچ چیز نخواهد آمد.
و بجُنَیْد نامه نبشت کی خدای ترا طعم نفس مچشاناد که اگر این ترا بچشاند پس از آن هیچ چیز نبینی.
یوسف بن الحسین گوید آفات صوفیان اندر صحبت کودکان است و معاشرت اضداد و رفق زنان.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۶ - ابوعبداللّه محمّد بن علیّ الترمذی
و از ایشان بود ابوعبداللّه محمّدبن علیّ الترمذی و از بزرگان و پیران بود و ویرا تصنیفها است اندر علم این قوم، صحبت ابوتراب نخشبی و احمد خضرویه کرده بود و ازان ابن جّلا و پیران دیگر.
ویرا پرسیدند که صفت خلق چیست گفت عجزی آشکارا و دعویی بزرگ.
محمّدبن علی گفت که یک حرف تصنیف نکردم بتدبیر، و نه نیز تا گویند این تصنیف وی است ولیکن چون وقت بر من تنگ شدی بدان تسلّی بودی مرا.
و ازین طایفه بود ابوبکر محمدبن عمرالورّاق الترمذی ببلخ مقیم بود و صحبت احمد خضرویه و پیران دیگر کرده بود و ویرا اندر ریاضت تصنیفهاست.
محمّدبن محمّدالبلخی گوید از ابوبکر ورّاق شنیدم که گفت هر که راضی بود از اندامهای خویش بشهوة، اندر دلش درخت نومیدی روید.
ابوبکر بلخی گوید کی ابوبکر ورّاق گفت اگر طمع را پرسند که پدرت کیست گوید شک اندر مقدور و اگر گویند پیشۀ تو چیست گوید ذُلّ و اگر گویند غایت تو چیست گوید حرمان.
ابوبکر ورّاق شاگردان خویش را از سفر بازداشتی گفتی کلید همه برکتها صبرست اندر موضع ارادة تا آن گاه که ارادت تو درست شود چون ارادت درست شد برکتها بر تو گشاده گشت.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۸ - ابوعبداللّه محمّد بن اسمعیل المغربی
و ازین طائفه بود ابوعبداللّه محمّدبن اسمعیل المغربی استاد ابراهیم شیبان بود و شاگرد علی رزین، صد و بیست سال عمر وی بود و وفاة وی اندر سنۀ تسع و تسعین و مأتین بود کار وی عجب بود و هیچیز کی دست آدمی فرا آن رسیده بودی نخوردی بچندین سال، و بن گیاه خوردی و چیزهاء که عادة کرده بود.
ابوعبداللّه مغربی گوید فاضلترین وقتها آبادان داشتن وقتست بموافقت.
هم او گوید خوارترین مردمان درویشی بود کی با توانگری مداهنه کند یا او را متواضع باشد و عزیزترین خلقان آنست توانگری که درویشان را متواضع باشد و حرمت دارد.
و از ایشان بود ابوالعبّاس احمدبن محمّدِمسروق از طوس بود و ببغداد نشستی صحبت حارث محاسبی کرده بود. و آنِ سَریّ سَقَطی، وفاة او در بغداد بود اندر سنۀ تسع و تسعین و مأتین.
ابن مسروق گوید که هر کی اندر خواطر دل با خدای مراقبت بجای آرد، و خدای ویرا اندر حرکات جوارح معصوم دارد.
ابن مسروق گوید تعظیم حرمت مؤمنان از تعظیم حرمت خدای بود و بنده بمحلّ حقیقت تقوی بدان رسد.
هم او گوید درخت معرفت را آب فکرت باید و درخت غفلت آب جهل خورد و درخت توبه را آب ندامت دهند و درخت محبّت را آب موافقت.
ابن مسروق گوید هرگاه که طمع معرفت داری و پیش از آن درجۀ ارادت محکم نکرده باشی بر بساط جهل باشی و هرگاه که ارادة طلب کنی پیش از درست بکردن مقام توبة اندر میدان غفلت باشی.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۹ - ابوالحسن علی بن سهل الاصفهانی
و ازین طایفه بود ابوالحسن علی بن سهل الاصفهانی از اقران جُنَیْد بود.
عمروبن عثمان الملکی نزدیک او شد بسبب وامی که ویرا برآمده بود و سی هزار درم بود و وام وی بگزارد و ابوتراب نخشبی را و این طبقه را که اندر وقت او بوده بودند دیده.
علیّ بن سهل گوید شتافتن بطاعت از علامت توفیق بود و از مخالفت بازایستادن از علامت حسن رعایت بود و مراعات اسرار از علامت بیداری بود و بدعوی بیرون آمدن از رعونات بشری بود و هر کی بدایت ارادت درست نکرده باشد اندر نهایت عاقبت سلامت نیابد.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۰ - ابومحمّد احمد بن محمّد بن الحسین الجُرَیْری
و از ایشان بود ابومحمّد احمدبن محمّدبن الحسین الجُرَیْری از بزرگترین شاگردان جُنَیْد بود و با سهل بن عبداللّه صحبت کرده بود و از پس جُنَیْد بر جای او نشاندند و عالم بود بعلم این طایفه، حال او بزرگ بود وفاة وی اندر سنۀ احدی عشر و ثلثمایه بود.
احمدبن عطاء الرودباری گوید کی مرگ جُرَیْری اندر سنة الهَبیر بود، بسالی پس از مرگ او بدو بگذشتم او نشسته بود تکیه زده زانو با دل آورده و انگشت باشارة برداشته.
حسین فارسی گوید جُرَیْری گفت هر کی گوش بحدیث نفس داد اندر حکم شهوتها اسیر گردد و باز داشته بود اندر زندان هوا، و خدای همه فائدها بر دل او حرام کند و از سخن حق مزه نیابد و ویرا حلاوة نباشد از ذکر، اگرچه بسیار بر زبان آورد از قول خدای عَزَّوَجَلَّ سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِی الَّذینَ یَتَکبَّروْنَ فی الْأَرْضِ بِغَیْرِالحَقِّ.
جریری گوید رؤیت اصول باستعمال فروع بود و درست کردن فروع بعرضه کردن بود بر اصول و راه نیست بمقام مشاهدۀ اصول مگر ببزرگ داشتن آنچه خدای بزرگ داشت از وسائط و فروع.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۱ - احمد بن محمَّد بن سهل بن عطا اَلْاَدَمِی
و از ایشان بود ابوالعبّاس احمدبن محمَّدبن سهل بن عطااَلْاَدَمِیّ از بزرگان و پیران متصوّفه بود و از علمای ایشان بود. خرّاز او را بزرگ داشتی و از اقران جُنَیْد بود، صحبت ابراهیم مارستانی کرده بود و وفات او اندر سنۀ تسع و ثلثمایه بود.
ابوسعید قُرَشی گوید ابن عطا گفت هر کی خویشتن بآداب سنّت آراسته دارد دل ویرا خدای عزّوجلّ بنور معرفت منوّر گرداند و هیچ مقام نیست برتر از مقام متابعت دوست اندر فرمانها و افعالها و اخلاقهاء او.
ابن عطا گوید بزرگترین غفلتها غفلت بنده ایست که از خدای غافل بود و از فرمان وی و آداب معاملات وی.
ابن عطا گوید از هرچه ترا پرسند اندر میدان علم بجوی و اگر آنجا نیابی اندر میدان حکمت بجوی و اگر نیابی بتوحید وزن کن و اگر این سه جای نیابی بروی دیو باز زن.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۲ - ابواسحق ابراهیم بن احمد الخوّاص
از ایشان بود ابواسحق ابراهیم بن احمدالخوّاص رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه از اقران جنید و آن نوری بود و او را اندر توکّل و ریاضتها حظّ فراوان بود، وفاة وی اندر سنه احدی و تسعین و مأتین بود بشهر ری و علّت شکم داشت و هرگاه که برخاستی بدان علّت طهارة کردی و فرا مسجد شدی و دو رکعت نماز گزاردی و یکبار اندر میان آب شد و فرمان یافت هم آنجا رَحِمَهُ اللّهُ.
ابوبکر رازی گوید خواصّ گفت علم بیسیاری روایت نیست، عالم آنست کی متابعت علم کند و بدان کار کند و اقتدا کند بسنّت ها و اگرچه علم وی اندک بود.
رازی گوید خوّاص گفت داروی دل پنج چیز است، قرآن خواندن باندیشه و اندر وی نگاه کردن و شکم تهی داشتن و قیام شب و تضرّع کردن بوقت سحرگاه و با نیکان نشستن.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۳ - ابومحمّد عبداللّه بن محمّد الخرّاز رازی
و از ایشان بود ابومحمّد عبداللّه بن محمّدالخرّاز رازی رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ بمکّه مجاور بود و صحبت ابوحفص و ابوعمران الکبیر کرده بود و از پرهیزگاران بود، وفات وی پیش از سیصد و ده بود.
دُقّی گوید اندر نزدیک عبداللّه خرّاز شدم و چهار روز بود تا هیچ نخورده بودم، گفت یکی از شما اگر روزی سه چهار، نان نیابد ظاهر وی از گرسنگی فریاد همی کند. پس گفت اگر نفس ما هلاک بشود در آنچه ما امید می داریم از حق تعالی بسیار نباشد.
خرّاز گوید گرسنگی، طعام زاهدان بود و ذکر، طعام عارفان.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۵ - ابوحمزة البغدادی البزّاز
و از این طایفه بود ابوحمزة البغدادی البزّاز رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه، پیش از جُنَیْد بود و از اقران وی بود و صحبت سرّی و آنِ حسن مُسوحی کرده بود و عالم بود بقراءت و فقیه بود و از فرزندان عیسی بن ابان بود و احمدبن حنبل او را گفتی اندر فلان مسئله چگوئی یا صوفی، گویند روز آدینه اندر مجلس سخن همی گفت از کرسی بیفتاد و فرمان یافت آدینۀ دیگر، و گویند وفاة او اندر سنۀ تسع و ثمانین و مأتین بود.
ابوحمزه گوید هر که طریق حق داند بر آن رفتن بر وی آسان بود و راه نیست بخدای الّا بمتابعت رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم اندر افعال و احوال و اقوال وی.
ابوحمزه گوید هر کی ویرا سه چیز روزی کردند از همه آفتها برست. شکمی خالی با دلی قانع و درویشی دائم با زهدی حاضر و صبری تمام با ذکری دائم.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۶ - ابوبکر محمّد بن موسی الواسطی
و از ایشان بود ابوبکر محمّدبن موسی الواسطی، باصل خراسانی بود و از فَرْغانه، صحبت جنید کرده بود و آن نوری، عالمی بزرگوار بود و بمرو نشستی و وفاة وی آنجا بود پس از سیصد و بیست.
واسطی گوید خوف و رجا دو ماهار اند کی از بی ادبی باز میدارند.
هم او گوید عوض طمع داشتن بر طاعت از فراموش کردن فضل بود.
واسطی گوید هر وقت که خدای حواری بنده خواهد او را اندرین جیفگان اندازد یعنی صحبت کودکان.
محمّدبن عبدالعزیز المَرْوَزی گوید که واسطی گفت بی ادبی خویش را اخلاص نام کرده اند و شَرَه را انبساط و دون همّتی را جلدی نام کرده اند، همه از راه برگشتند و بر راه مذموم همی روند و زندگانی اندر مشاهدة ایشان ناخوش بود و نقصان روح بود، اگر سخن گویند بخشم گویند و اگر خطاب کنند بکبر بود، نفس ایشان همی خبر دهد از ضمیر ایشان و شَرَه ایشان اندر اکل منادی همی کند از آنچه در اسرار ایشان است، قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّی یُْؤفَکونَ. و این آیة تفسیر کرده اند که مراد بدین لعنة است.
استاد ابوعلی گوید در مرو از پیری شنیدم که واسطی بدر دکان من بگذشت روز آدینه بود و بجامع می شدم، شِراک نعلین وی بگسست گفتم ایّهاالشیخ دستوری باشد تا نیک باز کنم نعلین تو، گفت بکن و نیکو باز کردم گفت دانی که چرا بگسست این شراک گفتم تا شیخ بگوید گفت زیرا که امروز غسل نکرده ام گفتم که گرمابه هست اینجا در آنجا شو گفت شوم، بگرمابه بردم ویرا تا غسل بکرد.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۸ - ابواسحق ابراهیم بن داود الرَقَی
و ازیشان بود ابواسحق ابراهیم بن داود الرَقَی از پیران بزرگ بود بشام، از اقران جُنَیْد و ابن الجَلّا بود و عمر وی تا سیصد و بیست و شش سال بکشید. و ابراهیم رَقّی گوید معرفت اثبات حق بود دور بکرده از هرچه وهم به وی رسد.
هم او گوید قدرت آشکار است و چشمها گشاد است ولیکن دیدار ضعیف است.
ابراهیم رَقّی گوید کی ضعیف ترین خلق آنست که عاجز بود از دست بداشتن شهوات و قوی ترین آن بود که قادر بود بر ترک آن.
و گوید نشان دوستی خدای بر گزیدن طاعت وی است و متابعت رسول وی صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.