عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۰
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۵
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۶
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۲
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۴
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۵
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۶
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۷
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۶
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۸
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۹
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۲
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۴
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۳
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۵
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۲
ای دل و دیده دل و دیده من پر خونست
سوزش جان من از شرح و بیان افزونست
چشم نم دیده ام از دور فلک پر خون بود
این زمان از غم هجران تو چون جیحونست
دوستانم به تفقّد همه دستان گویند
کای ستمدیده درین واقعه حالت چونست
چه بگویم که درین واقعه بر من چه رسید
هرچه گویم همه دانید کزان افزونست
چون زخار فلک سفله ننالم به ستم
که گل روی تو در خاک لحد مدفونست
در فراق رخ خوب تو چنان می گریم
که رخ جان من از خون جگر گلگونست
لیلی جان من آخر به کجا رفت بگو
که جهانی ز فراق رخ او مجنونست
عمر شیرین چو به تلخی به سرآید ای دل
می کش این درد که بر تو نه بلا اکنونست
از جهان غیر جفانیست نصیبم چه کنم
که مرا پشت دل از غصّه ز غم چون نونست
سوزش جان من از شرح و بیان افزونست
چشم نم دیده ام از دور فلک پر خون بود
این زمان از غم هجران تو چون جیحونست
دوستانم به تفقّد همه دستان گویند
کای ستمدیده درین واقعه حالت چونست
چه بگویم که درین واقعه بر من چه رسید
هرچه گویم همه دانید کزان افزونست
چون زخار فلک سفله ننالم به ستم
که گل روی تو در خاک لحد مدفونست
در فراق رخ خوب تو چنان می گریم
که رخ جان من از خون جگر گلگونست
لیلی جان من آخر به کجا رفت بگو
که جهانی ز فراق رخ او مجنونست
عمر شیرین چو به تلخی به سرآید ای دل
می کش این درد که بر تو نه بلا اکنونست
از جهان غیر جفانیست نصیبم چه کنم
که مرا پشت دل از غصّه ز غم چون نونست
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۵
گلبن روضه دل سرو گلستان روان
غنچه باغ طرب میوه شایسته جان
طفل محروم شکسته دل بیچاره من
کام نادیده به ناکام برون شد ز جهان
مردم دیده از او حظّ نظر نادیده
تا که از پیش نظر همچو پری گشت نهان
گر کنم گریه مکن عیب که بی یوسف مصر
چشم یعقوب بود روز و شب از غم گریان
این چه زخمست که جز گریه ندارد مرهم
و این چه دردست که جز ناله ندارد درمان
هردم افشانمش از چشم چو دریا بر خاک
دامنی دُر که نظیرش نبود در عمّان
تا بود در سر من چشم و زبان در دهنم
نرود نقش وی از چشمم نامش ز زبان
دلم این بار چنان سوخت که گر خاک شوم
در غبار من از این حال توان یافت نشان
خانه ما که چو فردوس برین روشن بود
مدّتی رفت که تاریکترست از زندان
خانه دل که در او منزل شادی بودی
رفت عمری که بجز غم نرسیدش مهمان
دل از این درد عجب دارم اگر جان ببرد
کشتی این نوبت از این ورطه نیاید به کران
خیز بیرون رو از این کلبه احزان دو سه روز
بلبل از باغ ضروری برود وقت خزان
هرچه آید به سر ما همه از حکم قضاست
پس شکایت نتوان کرد ز بیداد زمان
غنچه باغ طرب میوه شایسته جان
طفل محروم شکسته دل بیچاره من
کام نادیده به ناکام برون شد ز جهان
مردم دیده از او حظّ نظر نادیده
تا که از پیش نظر همچو پری گشت نهان
گر کنم گریه مکن عیب که بی یوسف مصر
چشم یعقوب بود روز و شب از غم گریان
این چه زخمست که جز گریه ندارد مرهم
و این چه دردست که جز ناله ندارد درمان
هردم افشانمش از چشم چو دریا بر خاک
دامنی دُر که نظیرش نبود در عمّان
تا بود در سر من چشم و زبان در دهنم
نرود نقش وی از چشمم نامش ز زبان
دلم این بار چنان سوخت که گر خاک شوم
در غبار من از این حال توان یافت نشان
خانه ما که چو فردوس برین روشن بود
مدّتی رفت که تاریکترست از زندان
خانه دل که در او منزل شادی بودی
رفت عمری که بجز غم نرسیدش مهمان
دل از این درد عجب دارم اگر جان ببرد
کشتی این نوبت از این ورطه نیاید به کران
خیز بیرون رو از این کلبه احزان دو سه روز
بلبل از باغ ضروری برود وقت خزان
هرچه آید به سر ما همه از حکم قضاست
پس شکایت نتوان کرد ز بیداد زمان
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۲۲
طبیب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۹
به همواری تهی کن از غم لیلی و شان دل را
ازین وادی بکش ای ساربان آهسته محمل را
مکن کاوش زمژگان پیش از این بادل که جز مهرت
ندارد گوهری کاویده ام گنجینه دل را
بگاه کشتنم از رخ چه سودا پرده برداری
که از دیدار گل حسرت فزاید مرغ بسمل را
کند چون عزم کشتن قاتلم زین بیشتر ترسم
نمی خواهم بخون آلوده بینم دست قاتل را
حریفان گرم صحبت با تو در بزم و بحسرت من
کنم تا چند از بیرون در نظاره محفل را
درین وادی خدا داند که خاک من کجا باشد
گرفتم من باین واماندگی دامان محمل را
طبیب این بحر عشق است و کنارش ز نظر پنهان
فکندی چون درین کشتی ز چشم انداز ساحل را
ازین وادی بکش ای ساربان آهسته محمل را
مکن کاوش زمژگان پیش از این بادل که جز مهرت
ندارد گوهری کاویده ام گنجینه دل را
بگاه کشتنم از رخ چه سودا پرده برداری
که از دیدار گل حسرت فزاید مرغ بسمل را
کند چون عزم کشتن قاتلم زین بیشتر ترسم
نمی خواهم بخون آلوده بینم دست قاتل را
حریفان گرم صحبت با تو در بزم و بحسرت من
کنم تا چند از بیرون در نظاره محفل را
درین وادی خدا داند که خاک من کجا باشد
گرفتم من باین واماندگی دامان محمل را
طبیب این بحر عشق است و کنارش ز نظر پنهان
فکندی چون درین کشتی ز چشم انداز ساحل را