عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۰
عمر اندک پایی و کار بسیار به سر
خوش آن که برد راه سبکسار به سر
چون باد ازین چمن به سرعت بگذر
چون نخل ممان پا به گل و بار به سر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۳
بیچاره خرد به سعی باشد مجبور
کز جهل مرکب برهد نفس غیور
آری هرجا خری برآرند از گِل
صاحب خر را دو مرده زورست ضرور
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۴
از بس که بود چشم خزف بر گوهر
تنگ آمده عرصه صدف بر گوهر
از آفت چند قطره دریا دزد
چسبیده صدف به هر دو کف بر گوهر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۵
آنم که برون جهد ز کانم گوهر
گیرد قلم از تیغ زبانم گوهر
هرجا که چو شمع مجلس‌آرا گردم
پیداست ز مغز استخوانم گوهر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۲
قدسی همه جا چو نیست سودا درگیر
یک جای به آتش رس و یک جا درگیر
چون شام، بدن مکن مرصع ز چراغ
چون صبح، ز یک شعله سراپا درگیر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۵
عشق است که چرخ را برآمد به فراز
وز کوتاهی کرده خرد پای دراز
هرچند که داده هر دو را بال، قضا
ماهی با مرغ، کی شود هم‌پرواز؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۶
نتوان ز قضا گریختن با تک و تاز
با چرخ چه چاره از جدل کردن ساز
گیرم که شود ناخن تدبیر دراز
نتوان گره ستاره را کردن باز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۷
خوش نیست زبان رمز را قصه دراز
این نغمه خوش است، لیک در پرده ساز
بگذار که پوشیده بود گوهر راز
نقصان صدف بود دهن کردن باز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۸
موجود بود گرچه سراپا عاجز
چون چرخ نباشد دل دانا عاجز
کشتی ز پی کنار سرگردان است
ورنه نبود موج به دریا عاجز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۵
ای مرغ چمن، عشق ندانی ز هوس
از گفت و شنید عاشقی بس کن، بس
عاشق نبود خانه‌طلب، ور نه چرا
پروانه نشد مقید دام و قفس؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۱
از یک جنسند گرچه نیک و بد ناس
زین همجنسان بایدت امید و هراس
پیکان و زره، هر دو ز آهن باشند
آن قصد تو دارد، این تو را دارد پاس
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۲
احوال زمانه از ستم‌کیشان پرس
نیک و بد خویش را، هم از خویشان پرس
از کوتهی سپهر اگر می‌پرسی
از بخت بلند کوته‌اندیشان پرس
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۷
دل عقده چرخ تا گشود، افکندش
برداشت اگرچه زود، زود افکندش
رهرو گرهی دید به راهی، برداشت
بگشود، در او هیچ نبود، افکندش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۹
گردون که ندانی سبب خیر و شرش
پیداست هزار نفع در هر ضررش
سرکوب فلک، تو را به اصلاح آرد
خرمن زند آن نخل که بشکست سرش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۱
این خانه که سقف باشد از افلاکش
نتوان ز بلند و پست کردن پاکش
یک خشت درین بنا نیابی هموار
نابیخته گل شده‌ست آری خاکش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۹
از فیض جنون، عقل برد کار ز پیش
گو ضبط جنون کن خرد دوراندیش
نقصان جنون، آفت جان خردست
از روغن کم فتیله می‌سوزد بیش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۰
گردون که ز هم نمی‌فتد اجزایش
کو سیل عدم که بر کند از جایش؟
هرگاه که لقمه‌ای گره شد به گلو
ناچار خورند آب بر بالایش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۱
عشق ارچه بود ز بود، نابودش بیش
آخر باشد ز عقل، بهبودش بیش
از خوف طریق عشق، اندیشه مکن
هر راه که پرخطر بود، سودش بیش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۸
از ماه، چه نور چشم داری در میغ؟
بالقوه چو بالفعل نگردید دریغ
هر آدمی‌ای به معرفت پی نبرد
ناید عمل تیغ ز انگاره تیغ
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۱
خوش نیست حقیقت و مجاز از هم پاک
این هردو به هم خوشند تا وقت هلاک
معنی نکند نشو و نما بی صورت
هر دانه ز پوست می‌نهد ریشه به خاک