عبارات مورد جستجو در ۵۵۴۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۹
ای بلبل روح چند باشی مگسی
پَر باز کُن و به عرش رو در نَفَسی
تا کی بستهٔ پالان آخر
پالان نتوان نهاد بر مرغ کسی
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۱۹
گر مرغِ دلت کارِ روش ساز کند
دُرج دل تو خزینهٔ راز کند
ور پر ندهی ز نور معنی او را
چون بشکند این قفس، چه پرواز کند
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۳۹
خوش باش که دل تمام میباز رهد
وز محنتِ ننگ و نام میباز رهد
طوطی تو از قفس اگر باز رهد
طاووسِ دلت ز دام میباز رهد
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۱
هر چند ز ننگِ خود خبردار نهایم
از دوستی خویش سرانداز نهایم
عمریست که چون چرخ درین میگردیم
یک ذرّه هنوز واقف راز نهایم
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۱۲
خون شد جگرم ز غصّهٔ خویش مرا
وز بیم رهی که هست در پیش مرا
هرگز نرسد به نوش توحید دلم
تا کژدم نفس میزند نیش مرا
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۲۴
هر دل که به نفس ره به آگاهی برد
به زانکه رهی ز ماه تا ماهی برد
زودا که به سرچشمهٔ حیوان برسی
گر در ظلمات نفس، ره خواهی برد
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۱۴
درعالم مرگ زندگانی دور است
در رنج جهان گنج معانی دور است
خوش باش که دور مرگ نزدیک رسید
ناکامی کش که کامرانی دور است
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۱۸
آن گنج که من در طلب آن گنجم
در دیر طلسمات از آن میرنجم
آن بحر کزو دو کون یک قطره نیافت
آن میخواهم که جمله بر خود سنجم
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۴۶
پیوسته به دست خود گرفتاری تو
کاشفته دل پردهٔ پنداری تو
چون در پس پرده مادری داری تو
وقتست که شیر دایه بگذاری تو
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۹
گر جان تو در پردهٔ دین خواهد بود
با دوست بهم پردهنشین خواهد بود
وان دم که نه در حضور او خواهی زد
فردا همه داغ آتشین خواهد بود
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۲۳
بی فکر دلی که هست خرّم دارش
نقد دو جهان جمله مسلّم دارش
در هر که نماند هیچ اندیشه و درد
دریای حقیقت است محکم دارش
عطار نیشابوری : باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۱
جان سوخته سرفکنده میباید بود
چون شمع، به سوز، زنده میبایدبود
کارت به مراد این خدائی باشد
ناکامی کش که بنده میباید بود
عطار نیشابوری : باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۶
هر دل که طلب کند چنین یاری را
مردانه به جان کشد چنین باری را
مردی باید شگرف تا همچو فلک
بر طاق نهد جامه چنین کاری را
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۳۸
چون روی به پنجاه و به شصت آوردیم
چیزی که نشایست به دست آوردیم
امروز درین جهان دارم جز عجز
در نزد خدائیت شکست آوردیم
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۵۵
از عمر گذشته عبرتی بیش نماند
وز مانده نیز حیرتی بیش نماند
عمری که ازو دمی به جان میارزید
چون باد گذشت و حسرتی بیش نماند
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۲۱
چون رفت ز جسم جوهر روشن ما
از خار دریغ پر شود گلشن ما
بر ما بروند و هیچ کس نشناسد
تا زیر زمین چه میرود بر تن ما
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۶
هر لحظه می یی به جان سرمست دهد
تا جان، دل خود به وصل پیوست دهد
این طرفه که یک قطرهٔ آب آمده است
تا دریائی پرگهرش دست دهد
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۱
دل در ره او تصرّف خویش ندید
یک ذرّه در آن راه پس و پیش ندید
آنجا چو فروماندگی لایق بود
چیزی ز فروماندگی بیش ندید
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۷
هر چند که اهل راز میباید گشت
هم با قدم نیاز میباید گشت
تا چند روی، چو راه را پایان نیست
چون میدانی که باز میباید گشت
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۵
هر چند نیم در ره او بر کاری
نومید نیم به هیچ وجهی باری
در پرده چو زیر چنگ مینالم زار
کاری بکند زاری من یک باری