عبارات مورد جستجو در ۳۷۳ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶۳
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵۳
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۴۰
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۵
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۹۶
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۹۵
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۷۱
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۰۵
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۴۲
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۹۲
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۲۱
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۶۶
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۹
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۱۲
سزد که سجده کنند، ای برهمن عجمی
همه بتانت که محراب چشم هر صنمی
در آب و آینه بینی همیشه صورت خویش
که آفتاب پرستی و بت پرستی همه
همه ولایت روی تو یاغی ست مگر
سواد خطه تو اندکی قلمی
به فرق تاج زمرد برآر چون طاووس
درآ به جلوه که طاووس هندی، ای عجمی
برون کشم رگ جان، بهر چه کشم بارش
ز عشق تو که نه از لات سومنات کمی
دریغ نیست که سوزند هندوان خود را
ز دوستیست که چون سومنات محترمی
نموده می شود آفاق، در صفای تنت
تو آبگینه هنری نه ای که جام جمی
سیاه تخته هندو بود سفید رخم
تو از سیاهی هند ز سفیدیی رقمی
چو گشت خسرو جادو زبون غمزه تو
به خواب بستنش افسون هندیی چه دمی؟
همه بتانت که محراب چشم هر صنمی
در آب و آینه بینی همیشه صورت خویش
که آفتاب پرستی و بت پرستی همه
همه ولایت روی تو یاغی ست مگر
سواد خطه تو اندکی قلمی
به فرق تاج زمرد برآر چون طاووس
درآ به جلوه که طاووس هندی، ای عجمی
برون کشم رگ جان، بهر چه کشم بارش
ز عشق تو که نه از لات سومنات کمی
دریغ نیست که سوزند هندوان خود را
ز دوستیست که چون سومنات محترمی
نموده می شود آفاق، در صفای تنت
تو آبگینه هنری نه ای که جام جمی
سیاه تخته هندو بود سفید رخم
تو از سیاهی هند ز سفیدیی رقمی
چو گشت خسرو جادو زبون غمزه تو
به خواب بستنش افسون هندیی چه دمی؟
سیف فرغانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲
اختر از خدمت قمر دور است
مگس از صحبت شکر دور است
ما از آن بارگاه محرومیم
تشنه مسکین از آبخور دور است
پای من از زمین درگه او
راست چون آسمان ز سر دور است
جهد کردم بسی ولی چکنم
بخت و کوشش ز یکدگر دور است
پادشاهان چه غم خورند اگر
گربه از خانه سگ زدر دور است
تو بدست کرم کنم نزدیک
که بپای من این سفر دور است
یوسف عهدی و منم بی تو
همچو یعقوب کز پسر دور است
در فراق تو ای پسر هستم
همچو یوسف که از پدر دور است
اندرین حال حکمتی مخفیست
بنده از خدمت تو گر دور است
هر کرا قرب نیست با سلطان
از بلا ایمن از خطر دور است
همچو پروانه می زنم پر و بال
گرچه آن شمعم از نظر دور است
شاخ اگر هست بر درخت دراز
دست کوتاهم از ثمر دور است
عشق بگریزد از دل جان دوست
عیسی از پایگاه خر دور است
خشک لب بی تو یوسف فرغانیست
طبع از انشای شعر تر دور است
شاید ار خانه پر عسل نکند
نحل چون از گل و زهر دور است
مگس از صحبت شکر دور است
ما از آن بارگاه محرومیم
تشنه مسکین از آبخور دور است
پای من از زمین درگه او
راست چون آسمان ز سر دور است
جهد کردم بسی ولی چکنم
بخت و کوشش ز یکدگر دور است
پادشاهان چه غم خورند اگر
گربه از خانه سگ زدر دور است
تو بدست کرم کنم نزدیک
که بپای من این سفر دور است
یوسف عهدی و منم بی تو
همچو یعقوب کز پسر دور است
در فراق تو ای پسر هستم
همچو یوسف که از پدر دور است
اندرین حال حکمتی مخفیست
بنده از خدمت تو گر دور است
هر کرا قرب نیست با سلطان
از بلا ایمن از خطر دور است
همچو پروانه می زنم پر و بال
گرچه آن شمعم از نظر دور است
شاخ اگر هست بر درخت دراز
دست کوتاهم از ثمر دور است
عشق بگریزد از دل جان دوست
عیسی از پایگاه خر دور است
خشک لب بی تو یوسف فرغانیست
طبع از انشای شعر تر دور است
شاید ار خانه پر عسل نکند
نحل چون از گل و زهر دور است
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۵۸ - خیر باد شغل و سفر
ای خواجه دل تو شادمان باد
جان تو همیشه در امان باد
این راه و سفر که پیش داری
بر تو به خوشی چو بوستان باد
اقبال و جمال و دولت و عز
بر جان و تن تو پاسبان باد
هر جا که روی و تا بیابی
جبار تو را نگاهبان باد
زین شغل و عمل که اندرویی
چونان که تو خواهی آنچنان باد
اعدای تو باد باد و دایم
فرمان تو بر همه روان باد
اقبال نصیب دوستانت
ادبار نصیب دشمنان باد
شغل تو چو رای تو قوی شد
بخت تو چو عمر تو جوان باد
هر چند ز دین تازیانی
عمر تو چو عمر عادیان باد
جان تو همیشه در امان باد
این راه و سفر که پیش داری
بر تو به خوشی چو بوستان باد
اقبال و جمال و دولت و عز
بر جان و تن تو پاسبان باد
هر جا که روی و تا بیابی
جبار تو را نگاهبان باد
زین شغل و عمل که اندرویی
چونان که تو خواهی آنچنان باد
اعدای تو باد باد و دایم
فرمان تو بر همه روان باد
اقبال نصیب دوستانت
ادبار نصیب دشمنان باد
شغل تو چو رای تو قوی شد
بخت تو چو عمر تو جوان باد
هر چند ز دین تازیانی
عمر تو چو عمر عادیان باد
مولوی : فیه ما فیه
فصل هفتادم - دلدارم گفت کان فلان زنده بچیست
جامی : دفتر اول
بخش ۱۰۲ - رحم اللاه مرئا عرف قدره و لم یتجاوز طوره
فرخ آن کس که وار خود بشناخت
کار خود را به وار خود پرداخت
شد به حکمت بلند آوازه
گام بیرون نزد ز اندازه
متقارب نهاد در ره گام
متجانب ز طفره نظام
هر که زد طفره از سر صرفه
تا به مقصد رسد به یک طرفه
نرسیدش به پای مقصد دست
گردن و پشت هر دو خرد شکست
مرغ نورس نگشته نیرومند
می پرد ز اوج آشیان بلند
می زند پر شر و بال و بال
می کند چرب گربه را چنگال
ور تو گویی که همت عالی
کز هوا و هوس بود خالی
طلب مقصد بلند کند
میل مقصود ارجمند کند
از امور دنی به بیهوده
نکند دامن خود آلوده
خوش نباشد که باز شه پرور
به هوای مگس گشاید پر
بد نماید که شیر آهو جوی
به شکار شکال آرد روی
گویم آری ولی حکیم ازل
که بود حکم او بری ز خلل
بهر هر مقصدی رهی بنمود
سوی هر خانه ای دری بگشود
طالبان را به لطف کرد خطاب
گفت فأتوا البیوت من ابواب
گر تو از در روی مبارک باد
تاج فضلت کلاه تارک باد
ور گذاری در و ز بام روی
هدف طعن خاص و عام شوی
طشت رسوائیت فتد از بام
دیگ اندیشه تو ماند خام
من نمی گویمت به کعبه مرو
همت خود مکن به کعبه گرو
می روی زادگیر و راحله جوی
روز و شب در قفای قافله پوی
ور نه غولی شوی بیابانی
هم ز کعبه هم از وطن مانی
بلکه فرسوده پای و خونین دل
باز گردی ز اولین منزل
کار خود را به وار خود پرداخت
شد به حکمت بلند آوازه
گام بیرون نزد ز اندازه
متقارب نهاد در ره گام
متجانب ز طفره نظام
هر که زد طفره از سر صرفه
تا به مقصد رسد به یک طرفه
نرسیدش به پای مقصد دست
گردن و پشت هر دو خرد شکست
مرغ نورس نگشته نیرومند
می پرد ز اوج آشیان بلند
می زند پر شر و بال و بال
می کند چرب گربه را چنگال
ور تو گویی که همت عالی
کز هوا و هوس بود خالی
طلب مقصد بلند کند
میل مقصود ارجمند کند
از امور دنی به بیهوده
نکند دامن خود آلوده
خوش نباشد که باز شه پرور
به هوای مگس گشاید پر
بد نماید که شیر آهو جوی
به شکار شکال آرد روی
گویم آری ولی حکیم ازل
که بود حکم او بری ز خلل
بهر هر مقصدی رهی بنمود
سوی هر خانه ای دری بگشود
طالبان را به لطف کرد خطاب
گفت فأتوا البیوت من ابواب
گر تو از در روی مبارک باد
تاج فضلت کلاه تارک باد
ور گذاری در و ز بام روی
هدف طعن خاص و عام شوی
طشت رسوائیت فتد از بام
دیگ اندیشه تو ماند خام
من نمی گویمت به کعبه مرو
همت خود مکن به کعبه گرو
می روی زادگیر و راحله جوی
روز و شب در قفای قافله پوی
ور نه غولی شوی بیابانی
هم ز کعبه هم از وطن مانی
بلکه فرسوده پای و خونین دل
باز گردی ز اولین منزل
جامی : دفتر اول
بخش ۱۳۲ - قال رسول الله صلی الله علیه و سلم یوجر ابن آدم فی نفقته کلها الاشیئا وضعه فی الماء و الطین
مصطفی گفت هر که کرد انفاق
ببرد مزد خویش یوم تلاق
مگر آن هرزه کار بی حاصل
که کند سعی در عمارت گل
هر چه سازد در آب و خاک تلف
نایدش زان به غیر باد به کف
گر تو گویی کسی که دسترسی
یافت، سازد بنای خیر بسی
خانقاه و رباط و مسجد و پل
برکه و حوض بر ممر و سبل
چون بود قصدش از ریا منفک
مزد یابد بر آن عمل بی شک
گویم آری ولی به وجه جواب
با تو گویم دقیقه ای دریاب
قبله گاه توجهات همم
بر دو گونه است در جمیع امم
یا حفوظ نشیمن گل و آب
یا حظوظ ریاض حسن ماب
هر که می خواهد از عمارت گل
فسحت دار و نزهت منزل
یا تفاخر میانه اقران
که بنا کرد مسجدی ویران
چون به اخلاص همت عامل
متجاوز نشد ز عالم گل
نفقاتش در آب و گل موضوع
ماند و او ز اجر او مقطوع
بلکه در حج و عمره و صلوات
چون بود بهر عاجلت نفقات
همه ماند در آب و گل مرهون
ندهد اجر صانع بیچون
هر که را از عمارت گل و آب
هست مقصود کسب قرب و ثواب
چون ز گل درگذشت همت وی
نفاتش همی رود در پی
نفقاتش چو قطع کرد این راه
عندکم بود گشت عندالله
ببرد مزد خویش یوم تلاق
مگر آن هرزه کار بی حاصل
که کند سعی در عمارت گل
هر چه سازد در آب و خاک تلف
نایدش زان به غیر باد به کف
گر تو گویی کسی که دسترسی
یافت، سازد بنای خیر بسی
خانقاه و رباط و مسجد و پل
برکه و حوض بر ممر و سبل
چون بود قصدش از ریا منفک
مزد یابد بر آن عمل بی شک
گویم آری ولی به وجه جواب
با تو گویم دقیقه ای دریاب
قبله گاه توجهات همم
بر دو گونه است در جمیع امم
یا حفوظ نشیمن گل و آب
یا حظوظ ریاض حسن ماب
هر که می خواهد از عمارت گل
فسحت دار و نزهت منزل
یا تفاخر میانه اقران
که بنا کرد مسجدی ویران
چون به اخلاص همت عامل
متجاوز نشد ز عالم گل
نفقاتش در آب و گل موضوع
ماند و او ز اجر او مقطوع
بلکه در حج و عمره و صلوات
چون بود بهر عاجلت نفقات
همه ماند در آب و گل مرهون
ندهد اجر صانع بیچون
هر که را از عمارت گل و آب
هست مقصود کسب قرب و ثواب
چون ز گل درگذشت همت وی
نفاتش همی رود در پی
نفقاتش چو قطع کرد این راه
عندکم بود گشت عندالله
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۴ - اشارت به نفختین
چون شود نوبت جهان آخر
وز قیامت نشانه ها ظاهر
نشود یافت هیچ کس به جهان
کالله الله برآیدش به زبان
مر سرافیل را دهد دستور
حق تعالی که در دمد در صور
زان دمیدن خلایق عالم
همه میرند چون چراغ از دم
عمرها زیر گنبد دوار
نبود از جنس آدمی دیار
بار دیگر ز حق شود مأمور
که کند نفخ صور صاحب صور
در دمد در قوالب و ابدان
به یکی دم زدن هزاران جان
گر چه ابدان بود پراکنده
همچو آتش به دم شود زنده
وز قیامت نشانه ها ظاهر
نشود یافت هیچ کس به جهان
کالله الله برآیدش به زبان
مر سرافیل را دهد دستور
حق تعالی که در دمد در صور
زان دمیدن خلایق عالم
همه میرند چون چراغ از دم
عمرها زیر گنبد دوار
نبود از جنس آدمی دیار
بار دیگر ز حق شود مأمور
که کند نفخ صور صاحب صور
در دمد در قوالب و ابدان
به یکی دم زدن هزاران جان
گر چه ابدان بود پراکنده
همچو آتش به دم شود زنده