عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
امامی هروی : مقطعات
شمارهٔ ۱۴
محیط و نقطه ملت، سوار و مرکب دین
خدایگان شریعت درین چه فرماید
چو گربه ای سر ده قمری و کبوتر را
بقرب هفته ای از تن بقهر برباید
ز راه شرع، بحکم قصاص صاحب مرغ
دو دست گربه، از تن جدا کند شاید
جواب امامی:
زهی لطیف سئوالی که طوطی قلمت
بگاه نظم بدایع شکر همی خاید
ندانمت که، که ای اینقدر همی دانم
که از بیان تو آب حیات می زاید
نه کم ز گربه ی بید است گربه عیار
که مرغ بیند بر شاخ و پنجه نگشاید
خدایگان هنر را اگر درین فتوی
بخون گربه ز من رخصتی همی یابد
چو گر به هیچ غرامت ندارد آن بهتر
که دست خویش بخونی چنین نیالاید
بقای قمری و عمر کبوتر ار خواهد
قرارگاه قفس را بلند فرماید
خدایگان شریعت درین چه فرماید
چو گربه ای سر ده قمری و کبوتر را
بقرب هفته ای از تن بقهر برباید
ز راه شرع، بحکم قصاص صاحب مرغ
دو دست گربه، از تن جدا کند شاید
جواب امامی:
زهی لطیف سئوالی که طوطی قلمت
بگاه نظم بدایع شکر همی خاید
ندانمت که، که ای اینقدر همی دانم
که از بیان تو آب حیات می زاید
نه کم ز گربه ی بید است گربه عیار
که مرغ بیند بر شاخ و پنجه نگشاید
خدایگان هنر را اگر درین فتوی
بخون گربه ز من رخصتی همی یابد
چو گر به هیچ غرامت ندارد آن بهتر
که دست خویش بخونی چنین نیالاید
بقای قمری و عمر کبوتر ار خواهد
قرارگاه قفس را بلند فرماید
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۳
دوش خوابی دیده ام پیرایه تعبیر آن
صحنه ذات سپهر دولت و خورشید دین
بر زمینی دیدمی خود را ز رفعت چون سپهر
با جوانی از مشاهیر افاضل همنشین
در زمان پیدا شدی پیری که بر من تافتی
نور خورشید نبوت زو ببرهانی ببین
خانه ای را طوف می کردی که صحن و سقف او
زیور خورشید بودی، افسر چرخ برین
خانه ای کز رفعت ایوان او بودی بطبع
انجم و افلاک را بر خاک درگاهش جبین
حلقه درگاه او بگرفت دست پیر و گفت
کای خلایق را شفای جان و ای جان آفرین
هم ز داروخانه لطف تو باشد گر شود
صحنه گیتی پناه ملک و ملت را قرین
دین و دنیا را بحکمت گر نهادی در ازل
صحت اندر خامه و شمشیر گاه مهر و کین
این دعا می کرد و آمینی همی آمد ز چرخ
من شده مستغرق مدهوش در کشفی چنین
چون روانم در تحیر دید از آن پیر این جوان
گفت: کای مرد سخن پرور، بالفاظ متین
این بناء کعبه، آن خضر پیمبر بر درش
آنکه آمین می کند روح الامین اینک به بین
این دعا گفتم: کرا گفتند با چندین بیان؟
بر زمین خضر پیمبر، بر فلک روح الامین
گفت فخر الملک صدری را که از درگاه تو
تا قیامت فخر خواهد کرد بر گردون زمین
شمس دین و ملک دستوری که اندر حفظ اوست
از کنار بحر مغرب تا لب دریای چین
چون شدم بیدار تاریکی شام عید، را
همچنان دیدم که در چشم گمان نور یقین
عید و صحت هر دو، رو در صدر صاحب کرده اند
بر جهان فرخنده بادا زیب آن و فرّ این
صحنه ذات سپهر دولت و خورشید دین
بر زمینی دیدمی خود را ز رفعت چون سپهر
با جوانی از مشاهیر افاضل همنشین
در زمان پیدا شدی پیری که بر من تافتی
نور خورشید نبوت زو ببرهانی ببین
خانه ای را طوف می کردی که صحن و سقف او
زیور خورشید بودی، افسر چرخ برین
خانه ای کز رفعت ایوان او بودی بطبع
انجم و افلاک را بر خاک درگاهش جبین
حلقه درگاه او بگرفت دست پیر و گفت
کای خلایق را شفای جان و ای جان آفرین
هم ز داروخانه لطف تو باشد گر شود
صحنه گیتی پناه ملک و ملت را قرین
دین و دنیا را بحکمت گر نهادی در ازل
صحت اندر خامه و شمشیر گاه مهر و کین
این دعا می کرد و آمینی همی آمد ز چرخ
من شده مستغرق مدهوش در کشفی چنین
چون روانم در تحیر دید از آن پیر این جوان
گفت: کای مرد سخن پرور، بالفاظ متین
این بناء کعبه، آن خضر پیمبر بر درش
آنکه آمین می کند روح الامین اینک به بین
این دعا گفتم: کرا گفتند با چندین بیان؟
بر زمین خضر پیمبر، بر فلک روح الامین
گفت فخر الملک صدری را که از درگاه تو
تا قیامت فخر خواهد کرد بر گردون زمین
شمس دین و ملک دستوری که اندر حفظ اوست
از کنار بحر مغرب تا لب دریای چین
چون شدم بیدار تاریکی شام عید، را
همچنان دیدم که در چشم گمان نور یقین
عید و صحت هر دو، رو در صدر صاحب کرده اند
بر جهان فرخنده بادا زیب آن و فرّ این
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۷
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۹
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۴
با عشق دلی که آشنا نیست
جامست ولی جهان نما نیست
دل آیینه ی خدا نمائیست
گر آنگه بغیر مبتلا نیست
رو، ز آینه رنگ غیر بزدای
پس نیست ببین که جز خدا نیست
ای دل تو نظرگه خدایی
بر غیر ویت نظر روا نیست
درد تو دوای توست و کس را
مانند تو درد خود دوا نیست
قلبی تو و در خلاص اخلاص
بهتر ز تو هیچ کیمیا نیست
هر دل که نه چون دل امامی است
با اوست ز غیر او جدا نیست
ترک من دل بردن آئین می کند
بر من بیدل ستم زین می کند
گرد ماه از مشک خرمن می زند
مشک را بر ماه پرچین می کند
چشم مستش پرده ی جان می درد
کفر زلفش غارت دین می کند
عکس یاقوتش مذاق روح را
چون به شکرخنده شیرین می کند
یاری خط معنبر می دهد
پشتی مرغ جهان بین می کند
تا لب جان پاش مرجان پوش او
همنشین خط مشکین می کند
کفرش از اسلام پیدا می شود
معجز اندر سحر تضمین می کند
از نسیم لطف او هر دم دلش
مغز جان را عنبرآگین می کند
مهر خسارش امامی را ز چرخ
گرچه دامن پر ز پروین می کند
رای مرا چو شیفته ی روی خویش کرد
روی دلم ز روی کرم سوی خویش کرد
چندین هزار بار مرا مست هر دو کون
زلفش ببوئی از سر هر موی خویش کرد
گاهم کمند لطف ز گیسوی وصل ساخت
گاهم کمان فیض به بازوی خویش کرد
گه در جهان جان نفس قدس صبح اوم
مشگین نفس چو صبحدم از موی خویش کرد
قلب مرا شکسته ی پیکان درد خواست
درد مرا مبادی داروی خویش کرد
روح مرا که گلبن بستان قدس بود
خاشاک راه آتش نیروی خویش کرد
بازم چو در فنای فنا محو محو دید
در قرب عشق آینه ی روی خویش کرد
چه جای آینه است که گر نیک بشنوی
مستم چو دید در خم ابروی خویش کرد
ز آن هر نفس ز نفس امامی نفس زند
کاو را نفس ز نفس، نفس گوی خویش کرد
مقصود ترک اول سالک نجات بود
گنج نجات زیر طلسم ثبات بود
چون قوت ثبات و حیات و نجات یافت
بازش بذروه ی درجات التفات بود
حاصل شدش ز سلوت خلوت خلوص قلب
گرچه ز نفس غیر حرم سومنات بود
جانش طهارت دو جهان کرد ز آب صدق
در مسجد الحرام و صفا در صفات بود
علم و نظر شد آنچه ملک بود و آدمی
نور بصر شد آنچه جماد و نبات بود
پای نفس چو بر سر ایوان دل نهاد
دنیا و اخرت بر او ترهات بود
در هر قدم که بر در سلطان جان نهاد
نفی دو عالم و عدم کائنات بود
آندم کز آدم و از امامی اثر نبود
چه جای خاک مکه و آب هرات بود
از هنر مرد بهره ور گردد
چون بر صاحب هنر گردد
قطره ی آب مختصر باشد
چون بدریا رسد گهر گردد
صحبت نیشکر چو یابد آب
به ضرورت همه شکر گردد
سنگ چون بر دوام می تابد
نظر آفتاب زر گردد
چه عجب گر ز صحبت نیکان
مردم نیک نیکتر گردد
جامست ولی جهان نما نیست
دل آیینه ی خدا نمائیست
گر آنگه بغیر مبتلا نیست
رو، ز آینه رنگ غیر بزدای
پس نیست ببین که جز خدا نیست
ای دل تو نظرگه خدایی
بر غیر ویت نظر روا نیست
درد تو دوای توست و کس را
مانند تو درد خود دوا نیست
قلبی تو و در خلاص اخلاص
بهتر ز تو هیچ کیمیا نیست
هر دل که نه چون دل امامی است
با اوست ز غیر او جدا نیست
ترک من دل بردن آئین می کند
بر من بیدل ستم زین می کند
گرد ماه از مشک خرمن می زند
مشک را بر ماه پرچین می کند
چشم مستش پرده ی جان می درد
کفر زلفش غارت دین می کند
عکس یاقوتش مذاق روح را
چون به شکرخنده شیرین می کند
یاری خط معنبر می دهد
پشتی مرغ جهان بین می کند
تا لب جان پاش مرجان پوش او
همنشین خط مشکین می کند
کفرش از اسلام پیدا می شود
معجز اندر سحر تضمین می کند
از نسیم لطف او هر دم دلش
مغز جان را عنبرآگین می کند
مهر خسارش امامی را ز چرخ
گرچه دامن پر ز پروین می کند
رای مرا چو شیفته ی روی خویش کرد
روی دلم ز روی کرم سوی خویش کرد
چندین هزار بار مرا مست هر دو کون
زلفش ببوئی از سر هر موی خویش کرد
گاهم کمند لطف ز گیسوی وصل ساخت
گاهم کمان فیض به بازوی خویش کرد
گه در جهان جان نفس قدس صبح اوم
مشگین نفس چو صبحدم از موی خویش کرد
قلب مرا شکسته ی پیکان درد خواست
درد مرا مبادی داروی خویش کرد
روح مرا که گلبن بستان قدس بود
خاشاک راه آتش نیروی خویش کرد
بازم چو در فنای فنا محو محو دید
در قرب عشق آینه ی روی خویش کرد
چه جای آینه است که گر نیک بشنوی
مستم چو دید در خم ابروی خویش کرد
ز آن هر نفس ز نفس امامی نفس زند
کاو را نفس ز نفس، نفس گوی خویش کرد
مقصود ترک اول سالک نجات بود
گنج نجات زیر طلسم ثبات بود
چون قوت ثبات و حیات و نجات یافت
بازش بذروه ی درجات التفات بود
حاصل شدش ز سلوت خلوت خلوص قلب
گرچه ز نفس غیر حرم سومنات بود
جانش طهارت دو جهان کرد ز آب صدق
در مسجد الحرام و صفا در صفات بود
علم و نظر شد آنچه ملک بود و آدمی
نور بصر شد آنچه جماد و نبات بود
پای نفس چو بر سر ایوان دل نهاد
دنیا و اخرت بر او ترهات بود
در هر قدم که بر در سلطان جان نهاد
نفی دو عالم و عدم کائنات بود
آندم کز آدم و از امامی اثر نبود
چه جای خاک مکه و آب هرات بود
از هنر مرد بهره ور گردد
چون بر صاحب هنر گردد
قطره ی آب مختصر باشد
چون بدریا رسد گهر گردد
صحبت نیشکر چو یابد آب
به ضرورت همه شکر گردد
سنگ چون بر دوام می تابد
نظر آفتاب زر گردد
چه عجب گر ز صحبت نیکان
مردم نیک نیکتر گردد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۲
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۶
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۳۱
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۳۳
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۴۰
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۴۷
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۴۸
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۵۲
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۵۳
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۵۶
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۶۵
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۷۰
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۷۱
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۷۳
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۷۵