عبارات مورد جستجو در ۶۲۵۴ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۴۰
دانی تو که مرگ چیست از تن رستن
یعنی قفس بلبل جان بشکستن
برخاستن از دو کون و خوش بنشستن
از خویش بریدن و بدو پیوستن
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۱
هر چند ز ننگِ خود خبردار نهایم
از دوستی خویش سرانداز نهایم
عمریست که چون چرخ درین میگردیم
یک ذرّه هنوز واقف راز نهایم
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۴
آواز آمد مرا که در جستن دوست
شرط است ز پیش مغز، بشکستن پوست
هر عضو ترا جدا جدا میبُرّیم
این سهل بود بلا ز وارستن اوست
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۵
عمری چو فلک ز تگ نمیفرسودم
تا همچو زمین کنون فرو آسودم
صدباره همه گرد جهان پیمودم
چندان که شدم، حجاب من، من بودم
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۲۲
ای در غم نان و جامه و آز و نیاز
افتاده به بازار جهان در تک و تاز
کاری دگرت نیست به جز خوش خفتن
گه مزبله پر میکن و گه میپرداز
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۳۵
گه خلوت بینِ هفت گلشن بودم
گه گوشه نشینِ کنجِ گلخن بودم
در گردِ جهان دست برآوردم من
دیار نبود بندِ من، من بودم
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۱
هر جان که بدان سرِّ معما نرسید
در شیب فرو رفت و به بالا نرسید
بیچاره دل کسی که از شومی نفس
در قطرگی افتاد و به دریا نرسید
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۱۴
چون نیست درین چاه بلا دسترسیت
بر پشتی کیست هر زمانی هوسیت
بر چرخ سیاه کاسهٔ بی سر و بن
صد کوزه توان گریست در هر نفسیت
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۱۶
جان رفت و به ذوق زندگانی نرسید
تن رفت و به هیچ کامرانی نرسید
وین غمکش شبرو که دلش میخوانند
هرگز روزی به شادمانی نرسید
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۱۷
هر دم که زنم چو جانم آید به لبم
از زندگی خویشتن اندر عجبم
عمرم همه صرف گشت در غصّه چنانک
یک خوش دلیم نبُد که خوش باد شبم!
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۲۷
بر دل ز غم زمانه باری دارم
در دیدهٔ هر مراد خاری دارم
نه هم نفسی نه غمگساری دارم
شوریده دلی و روزگاری دارم
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۳
سرمایهٔ عالم درمی بیش نبود
سر دفترِ هستی عدمی بیش نبود
با همنفسی گر نفسی دستم داد
زان نیز چه گویم که دمی بیش نبود
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۱۳
دردا که ز درد ناکسی میمیرم
در مشغلهٔ مهوّسی میمیرم
هر روز هزار گنج مییابم باز
اما به هزار مفلسی میمیرم
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۱۴
پیوسته زبون روزگار آمدهام
سرگشتهٔ چرخ بیقرار آمدهام
چون نامدهام به هیچ کاری هرگز
سبحان اللّه! پس به چه کار آمدهام
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۱۴
درعالم مرگ زندگانی دور است
در رنج جهان گنج معانی دور است
خوش باش که دور مرگ نزدیک رسید
ناکامی کش که کامرانی دور است
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۱۷
هر پرده که بند پرده در خواهد خاست
این پرده مثال آن دگر خواهد خاست
در پیش تو صد هزار پردهست نهان
مشتاب که پرده پرده در خواهد خاست
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۱۸
گر دریائی ز شور بنشانندت
ور تیز تکی چو مور بنشانندت
بنشین که ز خاستن نخیزد چیزی
ور ننشینی به زور بنشانندت
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۱۱
گر بحرنهای، ز جوش بنشین آخر
بی مشغله و خروش بنشین آخر
گر نام و نشان خویش گویی برگو
ور وقت آمد خوشی بنشین آخر
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۱۴
در فقر، سیاه پوشیم اولیتر
صافی دل و دُرد نوشیم اولیتر
چون صبح دمی اگر برآرم از جان
رسواگردم خموشیم اولیتر
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۲۴
گر خواهی تو که وقت خود داری گوش
دم در کشی و به خویش بازآری هوش
گر هر دو جهان چو بحر آید در جوش
تو یافه مگو ز دور بنشین و خموش!