عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۵ - لطیفه
مرا دی یاسمن پیغام دادست
به تو ای صاحب و صدر یگانه
ز هر نوعی سخن گفتست پنهان
غرض را درج کرده در میانه
چه فرمایی کنون پیغام او را
به سمع تو رساند بنده یانه
مرا گفتست فردا کاتش صبح
زند از کورهٔ مشرق زبانه
بگو او را که می‌گوید فلانی
که ای خلقت چو جودت بی‌کرانه
چو در سالی مرا ده روز افزون
نباشد نوبت از گشت زمانه
پس از ده روز خود تاخیر کردم
شوم تا سال دیگر آفسانه
کنون درخواستی دارم ز خلقت
همانا ناورد با من بهانه
دو روزک نیز در صحن چمن آی
بگو تا مطرب آرند و چغانه
به زیر سایهٔ گل شادمان باش
مرا از لطف خود کن شادمانه
چون من بهر تو آیم خوب نبود
من اندر باغ و تو در تاب خانه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۳۳ - در طلب جو
ای ز قدر تو آسمان در گو
آفتاب از تو در خجالت ضو
قدر و رای تو از ورای سپهر
آفتابی و آسمانی نو
دل و دست تو گاه فیض و سخا
برده از ابر و آفتاب گرو
بنده را صاحب استری دادست
استری ماه نعل و گردون دو
خلقت آسیاء کی دارد
صفت آسیای او بشنو
سنگ زیرین او همیشه روان
گو در او آب و باد هیچ مرو
ناو او از درون و او معکوس
دلو او از برون و او در گو
آسیابی چنین و باری نه
بی‌شبانروز آسیابان رو
انوری این همه مزیح ز چیست
چند ازین ترهات شو هاشو
خود به یک ره بگو که بی‌کارست
آس دندانش ز آس کردن جو
تا ترا جود صدر دولت و دین
برهاند ز انتظار درو
او تواند که کشت همت او
هیچ بی‌ارتفاع نیست برو
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۴۲
سرخس از جور بی‌آبی و آبی
دریغا روی دارد در خرابی
ز بی‌آبی خلاصش دادی اما
خداوندا خلاصش ده ز آبی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۵۷ - در عذر قی کردن در مجلس شراب گفته
ای برادر گر مزاج از فضله خالی آمدی
آدمی پس یا ملک یا دیو بودی یا پری
ور قوای ماسک و دافع نبودی در بدن
طفل را از پایهٔ اول نبودی برتری
طبع اگردست تصرف برکشیدی وقت خواب
شخص را بر دم زدن هرگز نبودی قادری
نزد عاقل هیچ فرقی نیست گاه مصلحت
آنچه بولی می‌کنی تازانج آبی می‌خوری
گر طبیعت را به دست آدمی بودی زمام
خندهٔ بی‌وقت را خندیده کردی داوری
دیده بر آواز واجب دار تا بی‌شبهتی
از چنین گردابهای ژرف جان بیرون بری
باد را منکر نه‌ای بی‌اختیار اندر نماز
چیز دیگر را چرا در خواب و مستی منکری
فعل طبع از راه تسخیرست بی‌هیچ اختیار
در جماد و در نبات آنگاه در ما بر سری
راه حکمت رو که در معنی این جنس از علوم
ره به دشواری توان برد از طریق شاعری
چون به وقت هوشیاری برنیایی با فواق
گاه مستی با حریفان چون همان ره نسپری
گوش و دل جنبان و ساکن دار اگر فاعل تویی
زانکه اینجا از طریق جبر چون در نگذری
در گرانی کی شود هرگز عنان آفتاب
گرچه بسیاری بکوشد چون رکاب مشتری
خود بیا تا کژ نشینم راست گویم یک سخن
تا ورق چون راست بینان زین کژیها بستری
اشک فضله است و عرق فضله است و دافع هم مزاج
این یکی را در عداد آن دو چون می‌نشمری
گر تو خواهی گفت مخرج دیگرست آن فضله را
فضلهٔ زنبور را هم چون به مخرج ننگری
دفع افزونی به نسبت مختلف گردد از آنک
هست بازوبند را در گاو بحری عنبری
معده گر در قی همی امساک واجب داشتی
کی نهادی کرم قزاز جسم اساس ششتری
علم را زینها علم هرگز کجا گردد نگون
رفتن بازار نارد رخنه در پیغمبری
خواجه فخری ای مشامت بوی حکمت یافته
گر حکیمی زین معانی رنگ هان تا ناوری
آنچه حالی در ضمیر آمد همین ابیات بود
کاندرین محضر به خط خویش بنوشت انوری
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۸۵ - صاحب به حکیم اسبی وعده کرد در تقاضای آن این قطعه را گفته
زهی نفاذ تو در سر کارهای ممالک
گرفته نسبت اسرار حکمهای الهی
مقال رفعت قدر تو پیش رفعت گردون
حدیث پایهٔ ما هست پیش پستی ماهی
چو وقفنامهٔ دولت قضا به نام تو بنوشت
چهار عنصر و نه چرخ برزدند گواهی
تویی که مسرع امرت ندید وهن توقف
تویی که عرصهٔ جاهت ندید ننگ تباهی
ز رشک رای منیر تو هیچ روز نباشد
که صبح جامه ندرد بر آسمان ز پگاهی
اگر به رنج نداری که هیچ رنج مبادت
ز حسب واقعه بنویس چند بیت کماهی
به یاد تست همانا حدیث بخشش اسبی
که کهرباش چو بیند کند عزیمت کاهی
برون نمی‌شود از گوشم آن حدیث و تو دانی
حدیث اسب نیاید برون ز گوش سپاهی
و گربها بود آنرا بها پدید نباشد
پیادگی و فراغت به از عقیله و شاهی
به عون تست پناهم که از عنایت گردون
چنانت باد که هرگز به هیچ‌کس نپناهی
مرا ز صورت حالی که هست قصه غصه
روا بود که بگویم به ناخوشی و تباهی
بدان خدای که اندر زمانه روز و شب آرد
اگرچه روز تمنی شبی بود به سیاهی
مرا ز حادثه حالیست آنچنانکه نخواهم
توانی ار به عنایت چنان کنی که بخواهی
به بذل کوش که از مال و جاه حاتم طی را
اثر نماند به جز بذلهای مالی و جاهی
بقات باد که تا مهر آسمان گیه‌گون
به خاصیت بنماید ز شوره مهر گیاهی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲
دی می‌شد و از شکوفه شاخی در دست
گفتم به شکوفه وعده بود این آن هست
برگشت و به طعنه گفت ای عشوه‌پرست
نشنیدی که هرچه بشکفت نه بست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶
ای عهد تو عید کامرانی پیوست
افتاد بهار پیش بزم تو ز دست
زیبنده‌تر از مجلس تو دست بهار
بر گردن عید هیچ پیرایه نبست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷
گفتند که گل چمن به یکبار آراست
برخاست و کلید باغ و کاشانه بخواست
گل گفت که با او نبود کارم راست
دانی چه گلابخانه را راه کجاست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰
آن چهره که هرکه وصف او بشنیدست
بر چهرهٔ آفتاب و مه خندیدست
ماه نو عید دیده‌ام دوش بدو
بر ماه تمام کس مه نو دیدست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳
با گل گفتم شکوفه در خاک بخفت
گل دیده پر آب کرد از باران گفت
آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن را نشکفت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴
از شعلهٔ لاله جهان نور گرفت
وز چهرهٔ گل روی زمین حور گرفت
صحرا سلب بزم ملکشه پوشید
بستان صفت مجلس دستور گرفت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۷
در چشمهٔ تیغ بی‌کفت آب مباد
در زلف زره بی‌کنفت تاب مباد
بی‌یاد مبارک تو در دست ملوک
در آب فسرده آتش ناب مباد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱
باد سحری گذر به کویت دارد
زان بوی بنفشه‌زار مویت دارد
در پیرهن غنچه نمی‌گنجد گل
از شادی آنکه رنگ رویت دارد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳
روی تو که شمع لاله زو درگیرد
گل پرده ز روی با تو چون درگیرد
برخیز و به عزم گلستان موزه بخواه
تا چادر غنچه باز در سر گیرد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹
رای تو که صلح روز ملک انگیزد
در حادثه‌ای چو رنگ قهر آمیزد
تعجیل حقیقی از فلک بگریزد
آرام طبیعی از زمین برخیزد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹
تا طارم نه سپهر آراسته‌اند
تا باغ چهار طبع پیراسته‌اند
در خار فزوده و ز گل کاسته‌اند
چتوان کردن چو این چنین خواسته‌اند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳
گلها چو به باغ جلوه را ساز کنند
وز غنچه نخست هفته‌ای ناز کنند
چون دیده به دیدار جهان باز کنند
از شرم رخت ریختن آغاز کنند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵
قومی که در این سفر مرا همراهند
از تعبیهٔ زمانه کم آگاهند
ما می‌کوشیم و آسمان می‌گوید
نقش آن باشد که نقشبندان خواهند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷
گل یک شبه شد هین که چو گستاخ شود
در پیش تو دسته دسته بر کاخ شود
خیز ای گل نوشکفته درشو به چمن
تا جامه دریده غنچه بر شاخ شود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۹
آخر غم غور از دلم دور شود
وین ماتم هجر دوستان سور شود
لشکرکش گردون چو درآید به حمل
فرماندهٔ گیتی به نشابور شود