عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳
گل را، که صبا، مرغ‌صفت بال گشاد
گفتی که: منجم ورق فال گشاد
چون گربهٔ بید خوانش آراسته دید
سر بر زد و بوی برد و چنگال گشاد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴
خورشید که خاک ازو چو زر میگردد
از شوق رخ تو دربدر میگردد
یک جرعه می‌صاف تو در صافی ریخت
شد مست و درین میان به سر می‌گردد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲
گل شرم چمن به هیچ رویی نبرد
از لاله خجالت سر مویی نبرد
شب غنچه ازان نواله بر شاخ آویخت
تا گربهٔ بید باز بویی نبرد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶
در باغ شدی، سر و سر افشانی کرد
سنبل ز نسیم تو پریشانی کرد
گل روی ترا بدید، چون سجده نکرد
مردم همه گفتند: به پیشانی کرد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹
گل بار دگر لاف صفا خواهد زد
در عهد رخت دم از وفا خواهد زد
رویت سر برگ گل ندارد، لیکن
زلف تو بنفشه را قفا خواهد زد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳
از مشک سیه سه خال کت بر سمنند
نزدیک به چشم تو و دور از دهنند
از گوشهٔ چشم ار نظریشان نکنی
بر خال زنخها چه زنخها که زنند؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵
اطراف چمن ز مشک بوییست به برگ
گلزار زمانه را نکوییست به برگ
گل را ز دو رویه کار با برگ و نواست
آری همه کاری ز دو روییست به برگ
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۶
ای بدر فلک گرفته از رای تو رنگ
لالای ترا ز بدر و از لل ننگ
کار تو عطای بدره باشد شب بزم
شغل تو غزای بدر باشد گه جنگ
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷
کرد از دل صافی برت این آب درنگ
تا دست تو بوسد چو بدو یازی چنگ
اکنون که نشان کژروی دیدی ازو
بگذاشته‌ای که می‌زند بر سر سنگ
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳
امروز که گشت باغ رنگین از گل
شد خاک چمن چو نافهٔ چین از گل
بشکفت به صحرا گل مشکین، نه شگفت
گر ناله کند بلبل مسکین از گل
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵
بر گل چو نسیم سحری سود قدم
پوشیده نقاب غنچه بربود بدم
بر شاخ چو بو برد که گل برگی خاست
دی گربهٔ بید پنجه بگشود ز هم
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶
از ژاله چو لاله راست لل در کام
برخیز و به سوی گل و گلزار خرام
تا در ورق جوی ببینی مسطور
صد بار که: می‌نیست درین فصل حرام
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۶
تا کی ستم سپهر جافی بینم؟
وین دور مخالف منافی بینم؟
برخیز و روان در لب صافی بنگر
تا سرو روان در لب صافی بینم
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶
ای خاک تو آب سبزه زار صافی
تابوت تو سرو جویبار صافی
تا عمر مراغه بود هرگز ننشاند
مانند تو سرو در کنار صافی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵
ای سبزی هر درخت و هر باغ و گیا
ای دولت و اقبال من و کار و کیا
ای خلوت و ای سماع و اخلاص و ریا
بی‌حضرت تو این همه سوداست بیا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳
بیگاه شده است لیک مر سیران را
سیری نبود به جز که ادبیران را
چه روز و چه شب چه صبح دلیران را
چه گرگ و چه میش و بره مر شیران را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰
از بانگ سرافیل دمیده است رباب
تا زنده و تازه کرده دلهای کباب
آن سوداها که غرقه گشتند و فنا
چون ماهیکان برآمدند از تک آب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸
ای روی ترا غلام گلنار مخسپ
وی رونق نوبهار و گلزار مخسب
ای نرگس پرخمار خونخوار مخسب
امشب شب عشرت است زنهار مخسب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۹
ای ماه چنین شبی تو مهوار مخسب
در دور درآ چو چرخ دوار مخسب
بیداری ما چراغ عالم باشد
یک شب تو چراغ را نگهدار مخسب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲
آن را که غمی باشد و بتواند گفت
گر از دل خود بگفت بتواند رفت
این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت
نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت