عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱۲
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱۷
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲۵
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲۶
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲۷
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲۸
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲۹
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳۰
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۱۱ - انس
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۱۲ - بابر
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۱۶ - بها
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۳۲ - حسینی
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۵۰ - غنی
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۶۰ - میرعطا
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۶۸ - عیسی
اهلی شیرازی : مثنویات متفرقه
در وصف ستون خیمه گوید
چه نهالیست این خجسته ستون
کز زمین سر رسانده بر گردون
این ستون گلبنی است کز افلاک
شاخ و برگش زده است خیمه بخاک
نه ستون است این ز زرکاری
که درخت زرست پنداری
کلک نقاش با هزار جمال
بر ستون بسته شبروان خیال
این ستون است یا اشعه مهر
راست استاده بر زمین ز سپهر
خرم آنکسکه چون ستون همه گاه
بسته باشد میان بخدمت شاه
مرد اگر طوق عزتش باید
چون ستون پای خدمتش باید
سر ز خدمت متاب در ره دین
که ستون سعادت است همین
هر که دارد ستادگی چو ستون
زند از فخر خیمه بر گردون
مرد آنست کز ثبات قدم
چون ستون تن نهد ببار ستم
عاشقان خویش را زبون نکنند
دست غم زیر سر ستون نکنند
مرد ره گر حزین و گرشادست
چون ستون عاشقانه استادست
بوفا هر که پای بردارد
بیستون را ز جای بردارد
یار دلبر اگر چه سخت بود
برد باری ستون بخت بود
چون ستون هر که حلم پیش نهاد
بار یاران بدوش خویش نهاد
چون ستون راستباش در همه جمع
تا شوی نور دیده ها چون شمع
چون ستون مرد راست یک لختست
هر که کجبار شد نگون بخت است
هر که را راستی نهاد بود
چون ستون بر وی اعتماد بود
چون ستون گر براستی علمی
همه جا سربلند و محترمی
تا بود خانه جهان آباد
ذات صاحبقران ستونش باد
خانه گر غیر آب و خاکی نیست
چون ستون قایم است باکی نیست
در جهان باد این ستون دایم
که جهانی بود بر او قایم
کز زمین سر رسانده بر گردون
این ستون گلبنی است کز افلاک
شاخ و برگش زده است خیمه بخاک
نه ستون است این ز زرکاری
که درخت زرست پنداری
کلک نقاش با هزار جمال
بر ستون بسته شبروان خیال
این ستون است یا اشعه مهر
راست استاده بر زمین ز سپهر
خرم آنکسکه چون ستون همه گاه
بسته باشد میان بخدمت شاه
مرد اگر طوق عزتش باید
چون ستون پای خدمتش باید
سر ز خدمت متاب در ره دین
که ستون سعادت است همین
هر که دارد ستادگی چو ستون
زند از فخر خیمه بر گردون
مرد آنست کز ثبات قدم
چون ستون تن نهد ببار ستم
عاشقان خویش را زبون نکنند
دست غم زیر سر ستون نکنند
مرد ره گر حزین و گرشادست
چون ستون عاشقانه استادست
بوفا هر که پای بردارد
بیستون را ز جای بردارد
یار دلبر اگر چه سخت بود
برد باری ستون بخت بود
چون ستون هر که حلم پیش نهاد
بار یاران بدوش خویش نهاد
چون ستون راستباش در همه جمع
تا شوی نور دیده ها چون شمع
چون ستون مرد راست یک لختست
هر که کجبار شد نگون بخت است
هر که را راستی نهاد بود
چون ستون بر وی اعتماد بود
چون ستون گر براستی علمی
همه جا سربلند و محترمی
تا بود خانه جهان آباد
ذات صاحبقران ستونش باد
خانه گر غیر آب و خاکی نیست
چون ستون قایم است باکی نیست
در جهان باد این ستون دایم
که جهانی بود بر او قایم
اهلی شیرازی : مثنویات متفرقه
ایضا در ستون خیمه
یارب این نخل از چه گلزارست
که گل او همیشه پر بار است
زینت گنبد مقرنس اوست
تکیه گاه سپهر اطلس اوست
خیمه چرخ ازین ستون برجاست
خانه از قوت ستون برپاست
راستی از ز نقش زر کاری
قلم قدرت است پنداری
پای تا سر بشکل گلدسته
رنگ رنگ است گل بر او بسته
راست چون نخل وادی ایمن
دل اهل صفا کند روشن
قامتش چون الف بفال خوش است
راستان راه همیشه حال خوش است
هر که شد راست سرفراز بود
راستی کار سرو ناز بود
هر که دارد هوای بخت بلند
چون ستون گو کمر بخدمت بند
هر که بندد کمر بخدمت دوست
مهتران را هوای خدمت اوست
کار هر کسکه بلندی خواست
بی ثبات قدم نیاید راست
اهلی آزادگی بهمت خواست
سربلندی بپای خدمت یافت
که گل او همیشه پر بار است
زینت گنبد مقرنس اوست
تکیه گاه سپهر اطلس اوست
خیمه چرخ ازین ستون برجاست
خانه از قوت ستون برپاست
راستی از ز نقش زر کاری
قلم قدرت است پنداری
پای تا سر بشکل گلدسته
رنگ رنگ است گل بر او بسته
راست چون نخل وادی ایمن
دل اهل صفا کند روشن
قامتش چون الف بفال خوش است
راستان راه همیشه حال خوش است
هر که شد راست سرفراز بود
راستی کار سرو ناز بود
هر که دارد هوای بخت بلند
چون ستون گو کمر بخدمت بند
هر که بندد کمر بخدمت دوست
مهتران را هوای خدمت اوست
کار هر کسکه بلندی خواست
بی ثبات قدم نیاید راست
اهلی آزادگی بهمت خواست
سربلندی بپای خدمت یافت
اهلی شیرازی : قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر
بخش ۷ - دایره مرکب مدور
همیشه دشمنش آنجا ز اهل نار بود
از آنکه می فتد اینجا بعالم پندار
سیه شدست جهان زان بخصم ملعونش
که از عذاب و غمش تیره گون بود ابصار
دشمنان ز اهل نار یستمعون
انکم فی العذاب مشترکون
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: شایکان
بحر: خفیف مخبون مقصور
صنعت: اقتباس
ایا سپهر کرامت که لطف تو گیرد
میان جور فلک دست صالح و فجار
یقین که دست گدایان تو گیری از غصه
مرید و یار اسیران تویی بهر اعسایر
لطف تو گیرد دست گدایان
یا فلک آمد یار اسیران
تقطیع: مفتعلن فع مفتلعن فاع
قافیه: ایطاء جلی
بحر: منسرح مطوی منحور مجدوع
صنعت: تجاهل العارفین
همی گلاب اگر از رهت نیابد بو
چو آب جوی بریزند بر گلش اخیار
اگر گل از اثر رحمتت نگیرد آب
به آب روی گل آتش بیفکند عطار
گلاب اگر زگل رحمتت نگیرد آب
چو آب جوی بریزند آب روی گلاب
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: ایطاء خفی
بحر: مجتث مخبون مقصور
صنعت: ردالعجز علی الصدر
یقین که خواند چو بنده دعای تو عیسی
فرشته شاهد آن شد که میکند تکرار
نه بر در تو همین خلق شاد کام آیند
بگرد خوان تو صد عالمند راتب خوار
خوانند دعا و شادکامند
شاهان که ترا بگرد خوانند
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل
قافیه: ایطاء جلی
بحر: هزج مسدس اخرب مقبوض
صنعت: رد العجز نوع ثانی
اگر چه کنده شدی پیش ازین دو صد خانه
عدالت تو جهان را کنون شده معمار
فکند قهر تو اش دست بلکه سر ببرد
چو خاطری شکند دل سیاهی از اشرار
کندش خانه بلکه سر ببرد
عدلت آنرا که خاطری شکند
تقطیع: فعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: ایطاء جلی
بحر: خفیف مسدس مخبون محذوف
صنعت: رد العجز نوع ثالث
تویی که چرخ نگردد بنقطه از امرت
براستی گذراند همیشه چون پرگار
اگر فتاده براهست پیش تو صد سر
شهان چگونه توانند ازین طریق فرار
بهر که راست بود با تو ازادب خوش باش
وز آنکه پیش تو گردید چپ بر آردمار
چرخ گردد با ادب راست پیشت روز و شب
راستی را با شهان چون توان گردید چپ
تقطیع: فاعلاتن فاعلن فاعلاتن فاعلن
قافیه: اکفاء
بحر: مدید
صنعت: در العجز نوع رابع
عجب مدار ز رحمت چو رو بکوه آری
چو شبنم ار چه دهد لعل دامن کهسار
از ابر جود که بادت فدا بسی جانها
کنی پر از در و گوهر کنار لیل و نهار
برحمت چو رو آری که بادت فدا جانها
چو شبنم چه دامنها کنی پر زگوهرها
تقطیع: فعولن مفاعیلن فعولن مفاعیلن
قافیه: ایطاء جلی
بحر: طویل
صنعت: حشو ملیح
لوازم کرمت روز و شب عدالت گشت
از آنست معدلتت در جهانش استشهار
مدام شان تو شد خسروی باستحقاق
مدام کار تو شد داوری به استقرار
از مکرمت روز و شب شان تو شد خسروی
از معدلت در جهان کار تو شد داوری
تقطیع: مستفعلن فاعلن مستفعلن فاعلن
قافیه: ایطاء جلی
بحر: بسیط
صنعت: حشو قبیح و متوسط
کجا چو کلک و کف و تیغ تو بود ابری
که هر یکی بگهر پاشیند رشک بحار
یقین که از همه کس مهتری بر تبت و شان
شدی ز نیکدلی خوشتر از صغار و کبار
کلک و کف و تیغ تو ای از همه کس مهتر
هر یک بگهر پاشی باشد ز یکی خوشتر
تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن
قافیه: ایطاء جلی
بحر: هزج اخرب
صنعت: جمع و مفرد
رسید در کرم و لطف بذل تو جایی
که بحر مانده تهی چشم و چشمه بی ادخار
ز جود و بذل شما گنج لطف و بحردلید
ولیک دیده پرید از عنایت جبار
در کرم و لطف شما بحردلید
بحر تهی چشم و شما دیده پرید
تقطیع: مفتعلن مفتعلن مفتعلان
قافیه: ایطاء جلی
بحر: رجز مسدس مطوی مذال
صنعت: جمع و تقسیم
برآمد از ره قرب تو ذره یی بنظر
وزان کهست چو خورشید دیده بیدار
همیشه گر چه بسی چاره ایم در طلبست
تو آفتابی و ما سایه ایم در ته غار
ما زره قرب تو بی چاره ایم
زانکه تو خورشیدی و ما سایه ایم
تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلات
قافیه: ایطاء جلی
بحر: سریع مطوی
صنعت: جمع و تفریق
رساند خطبه نظمت بگوش جان سحری
نه آنچنان که کند عقل نسبت اشعار
نهفته است بسی نکته زیر هر سخنت
همین بود سخن بکر و زیور افکار
طرایف تو همه در شنیدن آمد در
درو کمست ولی عیب سفت چون ابکار
سخنت بگوش جانها گهرست در شنیدن
نه چه نسبت؟ این بود بکر و دروست عیب سفتن
تقطیع: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن
قافیه: ایطاء جلی نوع دیگر
بحر: رمل مشکول
صنعت: جمع و تفریق و تقسیم
مگس ندیده ز حلم و حیای تو رنجی
کمین نکرده ببد با کسی زهی اطوار
چه خلق خلق بود بهتر از تو ایخورشید
چنین که ذره ندیدی بچشم استحقار
همین بود هنر خلق اگر کند بشری
که سوی عیب یکی ننگرد باستحضار
کس ندیده حلم و حیا بهتر از تو با بشری
کین نکرده بدبکسی وان نکرده عیب یکی
تقطیع: فاعلات مفتعلن فاعلات مفتعلن
قافیه: ایطاء جلی نوع دیگر
بحر: مقتضب مطوی
صنعت:جمع و تقسیم
امید بسته بدست تو چشمه دریا نیز
که قلزمیست درو بحر بیکران بسیار
نمود جود ز بحر کف تواست که ریخت
تحرک و سکناتش چو قطره در بقطار
دست تو چشمه دریا حرکات
قلزمی در حرکات و سکنات
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلات
قافیه: ایطاء جلی
بحر: رمل مسدس مخبون مقصور
صنعت: تنسیق الصفات
دهد دم قلمت آب خضر و جان مسیح
کند بیان چو یکی حرف بر دل طومار
ربوده از خط مشکین چو کوهکن قلمت
صدای او دل سنگین ز دست نقش و نگار
قلمت خضر و مسیح از خط مشکین
بیکی حرف برد صد دل سنگین
تقطیع: فعلاتن فعلاتن فعلاتان
قافیه: ایطاء جلی نوع دیگر
بحر: رمل مسدس مخبون مسبغ
صنعت: سیاقه الاعداد
چو ماهیست برافکنده افعی تیغت
درون چشمه سیمیش ماهیان بشکار
هزار بوسه توان زد ز فرق تا قدمش
چه گر چو ماهی سیم است و چشمه همه مار
چیست فکنده افعیی پوست ز فرق تا قدم
چشمه سیم ماهیان ماهی سیم چشمه هم
تقطیع: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
قافیه: مقید مجرد
بحر: رجز مطوی مخبون
صنعت: لغز: تیغ
اگر چه بسته در شادی دل درویش
بمهر عدل جوان قوتی چنان مگذار
نموده چون مه فرخ بفال چوگانت
که شاد باد هر آشفته حالش از دیدار
هست در شادی دل شه چون مه فرخ به فال
بهر دل چون قوت جانش باد هر آشفته حال
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
بحر: رمل مثمن مقصور
قافیه: مترادف
صنعت: معمی باسم شاه شرف الدین یعقوب خان بهادر
باینچنین ادب آید چگونه همچو تویی
تو با ادب بهی از دیگران باستمرار
و گر بودد گری حلمش این ادب عجبست
شدی چنانکه بود بهی از ادیب حلم مدار
بچنین ادب که تویی بود دگری عجب
بادب به از دگران شدی چه بود به ازادب
تقطیع: متفاعلن متفاعلن متفاعلن
قافیه: متدارک
بحر: کامل
صنعت: ارسال المثل
در آن چه شک که فلک ملکت جهان دهدت
تو خود قدم بگشا زانکه در گشوده حصار
یقین تراست جهان، باید از تو یک حرکت
که تا بود برکت در ممالک از دادار
چه شک که فلک جهان دهدت بیک حرکت
قدم بگشا که در حرکت بود برکت
تقطیع: مفاعلتن مفاعلتن مفاعلتن
قافیه: متراکب
بحر: وافر
صنعت: ارسال المثل
از آن جهان شده تابع بامر تو ایشاه
که نیستش بجهانداری تو استنکار
جهان شد تابع امر تو ایشاه جهان آرا
از آنکه می فتد اینجا بعالم پندار
سیه شدست جهان زان بخصم ملعونش
که از عذاب و غمش تیره گون بود ابصار
دشمنان ز اهل نار یستمعون
انکم فی العذاب مشترکون
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: شایکان
بحر: خفیف مخبون مقصور
صنعت: اقتباس
ایا سپهر کرامت که لطف تو گیرد
میان جور فلک دست صالح و فجار
یقین که دست گدایان تو گیری از غصه
مرید و یار اسیران تویی بهر اعسایر
لطف تو گیرد دست گدایان
یا فلک آمد یار اسیران
تقطیع: مفتعلن فع مفتلعن فاع
قافیه: ایطاء جلی
بحر: منسرح مطوی منحور مجدوع
صنعت: تجاهل العارفین
همی گلاب اگر از رهت نیابد بو
چو آب جوی بریزند بر گلش اخیار
اگر گل از اثر رحمتت نگیرد آب
به آب روی گل آتش بیفکند عطار
گلاب اگر زگل رحمتت نگیرد آب
چو آب جوی بریزند آب روی گلاب
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: ایطاء خفی
بحر: مجتث مخبون مقصور
صنعت: ردالعجز علی الصدر
یقین که خواند چو بنده دعای تو عیسی
فرشته شاهد آن شد که میکند تکرار
نه بر در تو همین خلق شاد کام آیند
بگرد خوان تو صد عالمند راتب خوار
خوانند دعا و شادکامند
شاهان که ترا بگرد خوانند
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل
قافیه: ایطاء جلی
بحر: هزج مسدس اخرب مقبوض
صنعت: رد العجز نوع ثانی
اگر چه کنده شدی پیش ازین دو صد خانه
عدالت تو جهان را کنون شده معمار
فکند قهر تو اش دست بلکه سر ببرد
چو خاطری شکند دل سیاهی از اشرار
کندش خانه بلکه سر ببرد
عدلت آنرا که خاطری شکند
تقطیع: فعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: ایطاء جلی
بحر: خفیف مسدس مخبون محذوف
صنعت: رد العجز نوع ثالث
تویی که چرخ نگردد بنقطه از امرت
براستی گذراند همیشه چون پرگار
اگر فتاده براهست پیش تو صد سر
شهان چگونه توانند ازین طریق فرار
بهر که راست بود با تو ازادب خوش باش
وز آنکه پیش تو گردید چپ بر آردمار
چرخ گردد با ادب راست پیشت روز و شب
راستی را با شهان چون توان گردید چپ
تقطیع: فاعلاتن فاعلن فاعلاتن فاعلن
قافیه: اکفاء
بحر: مدید
صنعت: در العجز نوع رابع
عجب مدار ز رحمت چو رو بکوه آری
چو شبنم ار چه دهد لعل دامن کهسار
از ابر جود که بادت فدا بسی جانها
کنی پر از در و گوهر کنار لیل و نهار
برحمت چو رو آری که بادت فدا جانها
چو شبنم چه دامنها کنی پر زگوهرها
تقطیع: فعولن مفاعیلن فعولن مفاعیلن
قافیه: ایطاء جلی
بحر: طویل
صنعت: حشو ملیح
لوازم کرمت روز و شب عدالت گشت
از آنست معدلتت در جهانش استشهار
مدام شان تو شد خسروی باستحقاق
مدام کار تو شد داوری به استقرار
از مکرمت روز و شب شان تو شد خسروی
از معدلت در جهان کار تو شد داوری
تقطیع: مستفعلن فاعلن مستفعلن فاعلن
قافیه: ایطاء جلی
بحر: بسیط
صنعت: حشو قبیح و متوسط
کجا چو کلک و کف و تیغ تو بود ابری
که هر یکی بگهر پاشیند رشک بحار
یقین که از همه کس مهتری بر تبت و شان
شدی ز نیکدلی خوشتر از صغار و کبار
کلک و کف و تیغ تو ای از همه کس مهتر
هر یک بگهر پاشی باشد ز یکی خوشتر
تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن
قافیه: ایطاء جلی
بحر: هزج اخرب
صنعت: جمع و مفرد
رسید در کرم و لطف بذل تو جایی
که بحر مانده تهی چشم و چشمه بی ادخار
ز جود و بذل شما گنج لطف و بحردلید
ولیک دیده پرید از عنایت جبار
در کرم و لطف شما بحردلید
بحر تهی چشم و شما دیده پرید
تقطیع: مفتعلن مفتعلن مفتعلان
قافیه: ایطاء جلی
بحر: رجز مسدس مطوی مذال
صنعت: جمع و تقسیم
برآمد از ره قرب تو ذره یی بنظر
وزان کهست چو خورشید دیده بیدار
همیشه گر چه بسی چاره ایم در طلبست
تو آفتابی و ما سایه ایم در ته غار
ما زره قرب تو بی چاره ایم
زانکه تو خورشیدی و ما سایه ایم
تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلات
قافیه: ایطاء جلی
بحر: سریع مطوی
صنعت: جمع و تفریق
رساند خطبه نظمت بگوش جان سحری
نه آنچنان که کند عقل نسبت اشعار
نهفته است بسی نکته زیر هر سخنت
همین بود سخن بکر و زیور افکار
طرایف تو همه در شنیدن آمد در
درو کمست ولی عیب سفت چون ابکار
سخنت بگوش جانها گهرست در شنیدن
نه چه نسبت؟ این بود بکر و دروست عیب سفتن
تقطیع: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن
قافیه: ایطاء جلی نوع دیگر
بحر: رمل مشکول
صنعت: جمع و تفریق و تقسیم
مگس ندیده ز حلم و حیای تو رنجی
کمین نکرده ببد با کسی زهی اطوار
چه خلق خلق بود بهتر از تو ایخورشید
چنین که ذره ندیدی بچشم استحقار
همین بود هنر خلق اگر کند بشری
که سوی عیب یکی ننگرد باستحضار
کس ندیده حلم و حیا بهتر از تو با بشری
کین نکرده بدبکسی وان نکرده عیب یکی
تقطیع: فاعلات مفتعلن فاعلات مفتعلن
قافیه: ایطاء جلی نوع دیگر
بحر: مقتضب مطوی
صنعت:جمع و تقسیم
امید بسته بدست تو چشمه دریا نیز
که قلزمیست درو بحر بیکران بسیار
نمود جود ز بحر کف تواست که ریخت
تحرک و سکناتش چو قطره در بقطار
دست تو چشمه دریا حرکات
قلزمی در حرکات و سکنات
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلات
قافیه: ایطاء جلی
بحر: رمل مسدس مخبون مقصور
صنعت: تنسیق الصفات
دهد دم قلمت آب خضر و جان مسیح
کند بیان چو یکی حرف بر دل طومار
ربوده از خط مشکین چو کوهکن قلمت
صدای او دل سنگین ز دست نقش و نگار
قلمت خضر و مسیح از خط مشکین
بیکی حرف برد صد دل سنگین
تقطیع: فعلاتن فعلاتن فعلاتان
قافیه: ایطاء جلی نوع دیگر
بحر: رمل مسدس مخبون مسبغ
صنعت: سیاقه الاعداد
چو ماهیست برافکنده افعی تیغت
درون چشمه سیمیش ماهیان بشکار
هزار بوسه توان زد ز فرق تا قدمش
چه گر چو ماهی سیم است و چشمه همه مار
چیست فکنده افعیی پوست ز فرق تا قدم
چشمه سیم ماهیان ماهی سیم چشمه هم
تقطیع: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
قافیه: مقید مجرد
بحر: رجز مطوی مخبون
صنعت: لغز: تیغ
اگر چه بسته در شادی دل درویش
بمهر عدل جوان قوتی چنان مگذار
نموده چون مه فرخ بفال چوگانت
که شاد باد هر آشفته حالش از دیدار
هست در شادی دل شه چون مه فرخ به فال
بهر دل چون قوت جانش باد هر آشفته حال
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
بحر: رمل مثمن مقصور
قافیه: مترادف
صنعت: معمی باسم شاه شرف الدین یعقوب خان بهادر
باینچنین ادب آید چگونه همچو تویی
تو با ادب بهی از دیگران باستمرار
و گر بودد گری حلمش این ادب عجبست
شدی چنانکه بود بهی از ادیب حلم مدار
بچنین ادب که تویی بود دگری عجب
بادب به از دگران شدی چه بود به ازادب
تقطیع: متفاعلن متفاعلن متفاعلن
قافیه: متدارک
بحر: کامل
صنعت: ارسال المثل
در آن چه شک که فلک ملکت جهان دهدت
تو خود قدم بگشا زانکه در گشوده حصار
یقین تراست جهان، باید از تو یک حرکت
که تا بود برکت در ممالک از دادار
چه شک که فلک جهان دهدت بیک حرکت
قدم بگشا که در حرکت بود برکت
تقطیع: مفاعلتن مفاعلتن مفاعلتن
قافیه: متراکب
بحر: وافر
صنعت: ارسال المثل
از آن جهان شده تابع بامر تو ایشاه
که نیستش بجهانداری تو استنکار
جهان شد تابع امر تو ایشاه جهان آرا
اهلی شیرازی : قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر
بخش ۸ - دایره مرکب مدور
دل برد از نقش سنگین
خمیر مایه گرفته آفتاب از کرمت
که میبرد همه خشک و تر از وی این اذخار
لوای فتح تو شد چون سحاب در خدمات
که می برد برکاتش شمال در اقطار
آفتاب از کرمت در خدمات
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلات
قافیه: ایطاء جلی در الف و تا
بحر: رمل مسدس مخبون مقصور صدر و ابتدا سالم
صنعت: جمع و مفرد
میبرد خشک و تر از وی برکات
قرار جوست صبا سوی توسن تو زجرم
بوادی این به غبار افکن آن نشان در غار
تو رای نشو و نمایی زدی بخاری، از آن
شدست چون گل خندان عبیر پاشان خار
چو صبا و توسن تو ز زمین شوند خیزان
تقطیع: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتان
قافیه: ایطاء جلی در الف نون صفت
بحر: رمل مثمن مشکول(مسبغ)
صنعت: جمع و تفریق
بود این غبار افشان شود آن عبیر پاشان
ادب نما نبود چون سگ تو خود را خواند
که هست او ملک و ما کم از سگ بازار
اگر چه از ره نسبت نه ایم همچو سگت
غبار راه وییم و غلام و خدمتکار
ما چو سگت از ره نسبت نه ایم
تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلات
قافیه: ایطاء جلی در جمع متکلم
بحر: سریع مطوی موقوف
صنعت: تفریق و تقسیم
کو فلک وما سگ راه وییم
بهم عنایتت از جود و خلق و لطف که هست
که او نکرده کم از منعم و گدا ایثار
دگر چو تو فلک اندر جهان ندیده یکی
و گر هم آمده ننموده این هنر بسیار
همچو خلق و لطف تو اندر جهان ندیده یکی
تقطیع: فاعلات مفتعلن فاعلات مفتعلن
قافیه: ایطای جلی دریای تنکیر
بحر: مقتضب مطوی
صنعت: جمع و تقسیم
کو نکرده منع گدا و کرم نموده بسی
چو خلق و لطف تو اندر جهان ندیده کسی
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: مطلق مجرد
بحر: مجتث مخبون محذوف
صنعت: جمع و تقسیم
نکرده منع گدا و کرم نموده بسی
یقین که دست تو چون ابر گوهر افشانست
نه ابر میدهد آبی چو صد در شهوار
از آن نگفته ام آگه شدیم از تو چو گنج
که نیست گنج شما را کران بهیچ کنار
رهین آن کرمم من که چون خوشان باشید
هزار گنج ببخشید وزر دو صد خروار
چون ابر گهر افشان گفتم که شما باشید
تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلان
قافیه: ایطاء جلی در جمع مخاطب(کذا)
بحر: هزج اخرب مسبغ
صنعت: جمع و تفریق و تقسیم
نه ابر دهد آبی صد گنج شما بخشید
بود سگان تو در حمله جمله چون شیران
کشند همچو سگ ا یشان گه وغا کفار
همین که شیرسگت حمله چون پلنگان کرد
لبان بقهر هژبران گشاد و گشت هزار
سگانت جمله شیران و پلنگان
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
قافیه: ایطاء جلی در الف نون جمع
بحر: هزج مسدس مقصور
صنعت: سحر حلال
سگ ایشان و غالب بر هژبران
مدام می شکند سنجق شهنشاهان
کمینه غازی تو بلکه بندگان صغار
اشارتت بصلابت بسوخت تخم عدو
چنانکه بیخ بخیلی کرامت ستار
شکند سنجق شاهان علامتت
بکند بیخ بخیلی کرامتت
شکند سنجق شاهان علمت
تقطیع و بحر: فعلاتن فعلاتن مفاعلن: غریب مخبون- بیت دوم فعلاتن فعلاتن فعلن رمل مخبون محذوف
قافیه: مطلق مجرد- ایطاء جلی چون صلابت آرند و اگر علامت آرند صحیح بود
صنعت: تضمین المزدوج
بکند بیخ بخیلی کرمت
یقین ما که بجولان تو چونکه در تازی
بکان رسد گهر از خوی چکانی دینار
دود چو گرم سمند تو سوی میدانها
شوند غرقه بگوهر همه یمین و یسار
بجولان چونکه در تازد سمندت سوی میدانها
بگاه خوی چکانیدن شود غرقه بگوهرها
بجولان چو در تازد سمندت چو اژدر
گه خوی چکانیدن شود غرق گوهر
بجولان چو تازد سمندت چو اژدر
تقطیع: بیت الو- مفاعیلن ۴ بار- بیت دوم- فعولن مفاعیلن ۲ بار، بیت سوم فعولن ۴ بار.
بحر: بیت اول- هزج مثمن سالم، بیت دوم- طویل، بیت سوم- متقارب سالم
صنعت: مبسوط
قافیه: مقید مجرد – اولی ایطاء بالف هاء جمع
گه خوی چگانی شود غرق گوهر
وجود تو همه در سروری خوش استحکام
شکوه تو همه در سروری خوش استقرار
لقب ملایکه در کاملی ترا شه کرد
سعادت ازلی داری ای سعادت یار
ترا خوشست بآیین و رسم راهبری
چه حاکمی تو چه خوش داوری باستمرار
در سروری خوش مقبلی در کامل خوش رهبری
در خسروی خوش عادلی در حاکمی خوش داوری
در سروری مقبلی در کاملی رهبری
در خسروی عادلی در حاکمی داوری
سروری مقبلی کاملی رهبری
تقطیع: اولی: مستفعلن ۴ بار- دومی: مستفعلن فاعلن ۲بار- سومی: فاعلن ۴ بار
قافیه: ایطاء جلی بیاء نسبت اگر رهروی بود واگر رهبری باشد صحیح است.
بحر: اولی: رجز مثمن سالم- دومی: بسیط – سومی: متدارک
صنعت: حشو قبیح (کذا)
خسروی عادلی حاکمی داوری
اگر چه خصم تو خواهد ز چاکران هم عذر
کیش اجل بود این معذرت ورا عیار
یکی که کج بود القصه گفتنش هیچست
مخواه دیگر از اعداد شنیدن استعذار
خصم تو خواهد اگر هم عذر کج القصه گفتن
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
قافیه: ایطاء جلی چون شنیدن آرند ولی شنفتن صحیح و خالی از ایطاء است
بحر: رمل مثمن سالم
صنعت: حشو متوسط
کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنیدن
خصم تو خواهد اگر عذر کج القصه گفتن
کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنفتن
خصم تو خواهد اگر عذر کج القصه گفت
کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنفت
ایندو بیت هم از بالا مستخرج است
نواز یار و بران دشمنان دولت را
مکن بقول بدان گوش اگر کنند اقرار
سرش ببر که نه عمرت دراز گفت و مهل
که هرزه پیش تو خایند وژاژ از انکار
بران دشمنان را که عمرت دراز
تقطیع: فعولن فعولن فعولن فعول
قافیه: اکفاء
بحر: متقارب مقصور
صنعت: حشو ملیح
مکن گوش اگر هرزه خایند وژاژ
اگر هم افعی گنج از ره کمین شد خصم
بکش زکین عدوالبت ستان جهان زان مار
یقین که زود بیابی نمایش عالم
چو بر محیط گشایی قدم بدین پرگار
مفکن زره منشین ز پا بنما علم
بشکن عدو بستان جهان بگشا قدم
قدم بگشا جهان بستان عدو بشکن
تقطیع: مستفعلن ۳ بار- متفاعلن ۳ بار، بیت دوم مفاعیلن ۳ بار- مفاعلتن ۳ بار
بحر: بیت اول رجز- کامل بیت دوم: هزج- وافر
قافیه: لزوم مالایلزم
صنعت: ذوبحرین – قلب مستوی
علم بنما زپا منشین زره مفکن
هبا شمار و هدر سجده هر چه پیشت نیست
که جز به پیش تو بودست سجده بر دیوار
هوای نفس ترا نیست لهوی و لغوی
سخن درین بتو سهویست الحق استغفار
در سجده چو سهوست لهو و لغوی
جز پیش تو بودست سجده سهوی
در سجده چو سهو لهو و لغوی
تقطیع: مفعول مفاعیل فاعلاتن، دومی مفعول مفاعلن فعولن
بحر: قریب اخرب، دومی هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف
قافیه: معیوب باختلاف حرف قید
صنعت: تدارک
جز پیش تو بوده سجده سهوی
ملول شاد بود هم بعهد چون تو عزیز
گل شکفته در ایام تو شدست هزار
از آنکه خوارزمانست تا بدانکه گل است
کنند خار زمین در رهت ز راهگذار
شد بعهدت عزیز خوار زمان
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلان
قافیه: سناد: اختلاف ردف
بحر: خفیف مسدس محذوف صدر و ابتداء سالم
صنعت: محتمل الضدین
گل در ایام تست خار زمین
یقین که جامه تو دوزی ابر قدر هر کس
تو داده مهر و فلک را دو جامه اطلس وار
جامه تو دوزی برقد هر کس
تقطیع: مفتعلن فع مفتعلن فع
قافیه: متواتر
بحر: منسرح مطوی منحور
صنعت: مدح موجه
داده فلک را جامه اطلس
وجود نیست بعهد تواش ستم شاید
که همچو روز بدان، اژدها کشد اعسار
نه هیچ کوه چو حلمت نه قلزمی چو کفت
نه لمعه ایست چو قهر تو قاطع الاعمار
به از تو نیست وجیهی بهیچ رو در دهر
گشاده روی و بلند اختر و جهان سالار
چیست بدست شاه گو قلزمی از چهی بدر
تقطیع: مفتلعن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
قافیه: متدارک
بحر: رجز مطوی مخبون
صنعت: لغز«ذوالفقار»
همچو زبان اژدها شعله آتشی دو سر
از آن مهارت و آن لطف و طبع نیست محال
که استماع کنی در میان بحر اذکار
دوان سواره چو خصم آمدت بره استاد
شکسته حال شدست او بیاری دادار
ز مهر و لطف بیحد آن سوار آمد بره استاد
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلان
قافیه: مترادف
بحر:هزج مثمن مسبغ
صنعت: معما باسم شاه سلطان اسماعیل بهادر
سماعی در میان کشته حالش دست یاری داد
از آن کسی که ترا داده جان و خندیده
بمال و دین همه بینند بیشش از اخیار
مرید چون سر خود داده است و خشنودست
مراد دیده و در سود دارد استشهار
کسی خندیده چون سر داده خشنود
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
قافیه: مترادف
بحر: هزج مسدس مقصور
صنعت: معما باسم شیخ نجم الدین ابواسحاق مسعود
بمال و دین مبینش دیده در سود
یقین که این هنر اهلی از کرامت شاه
چو هست نیست هنرهای دیگران بشمار
نوید ازین سخن آن دان که بشنود شاهش
و گر نه موجب حرمان من شود اشعار
هنر اهلی اگر شاه سخندان شنود
تقطیع: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: متراکب
بحر: رمل مخبون محذوف
صنعت: تضمین
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
یقین قضا شده تابع بحکم تو ایشاه
فلک به موکب تو بنده و تو استظهار(کذا)
قضا شد تابع حکم تو ایشاه فلک موکل
خمیر مایه گرفته آفتاب از کرمت
که میبرد همه خشک و تر از وی این اذخار
لوای فتح تو شد چون سحاب در خدمات
که می برد برکاتش شمال در اقطار
آفتاب از کرمت در خدمات
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلات
قافیه: ایطاء جلی در الف و تا
بحر: رمل مسدس مخبون مقصور صدر و ابتدا سالم
صنعت: جمع و مفرد
میبرد خشک و تر از وی برکات
قرار جوست صبا سوی توسن تو زجرم
بوادی این به غبار افکن آن نشان در غار
تو رای نشو و نمایی زدی بخاری، از آن
شدست چون گل خندان عبیر پاشان خار
چو صبا و توسن تو ز زمین شوند خیزان
تقطیع: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتان
قافیه: ایطاء جلی در الف نون صفت
بحر: رمل مثمن مشکول(مسبغ)
صنعت: جمع و تفریق
بود این غبار افشان شود آن عبیر پاشان
ادب نما نبود چون سگ تو خود را خواند
که هست او ملک و ما کم از سگ بازار
اگر چه از ره نسبت نه ایم همچو سگت
غبار راه وییم و غلام و خدمتکار
ما چو سگت از ره نسبت نه ایم
تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلات
قافیه: ایطاء جلی در جمع متکلم
بحر: سریع مطوی موقوف
صنعت: تفریق و تقسیم
کو فلک وما سگ راه وییم
بهم عنایتت از جود و خلق و لطف که هست
که او نکرده کم از منعم و گدا ایثار
دگر چو تو فلک اندر جهان ندیده یکی
و گر هم آمده ننموده این هنر بسیار
همچو خلق و لطف تو اندر جهان ندیده یکی
تقطیع: فاعلات مفتعلن فاعلات مفتعلن
قافیه: ایطای جلی دریای تنکیر
بحر: مقتضب مطوی
صنعت: جمع و تقسیم
کو نکرده منع گدا و کرم نموده بسی
چو خلق و لطف تو اندر جهان ندیده کسی
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: مطلق مجرد
بحر: مجتث مخبون محذوف
صنعت: جمع و تقسیم
نکرده منع گدا و کرم نموده بسی
یقین که دست تو چون ابر گوهر افشانست
نه ابر میدهد آبی چو صد در شهوار
از آن نگفته ام آگه شدیم از تو چو گنج
که نیست گنج شما را کران بهیچ کنار
رهین آن کرمم من که چون خوشان باشید
هزار گنج ببخشید وزر دو صد خروار
چون ابر گهر افشان گفتم که شما باشید
تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلان
قافیه: ایطاء جلی در جمع مخاطب(کذا)
بحر: هزج اخرب مسبغ
صنعت: جمع و تفریق و تقسیم
نه ابر دهد آبی صد گنج شما بخشید
بود سگان تو در حمله جمله چون شیران
کشند همچو سگ ا یشان گه وغا کفار
همین که شیرسگت حمله چون پلنگان کرد
لبان بقهر هژبران گشاد و گشت هزار
سگانت جمله شیران و پلنگان
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
قافیه: ایطاء جلی در الف نون جمع
بحر: هزج مسدس مقصور
صنعت: سحر حلال
سگ ایشان و غالب بر هژبران
مدام می شکند سنجق شهنشاهان
کمینه غازی تو بلکه بندگان صغار
اشارتت بصلابت بسوخت تخم عدو
چنانکه بیخ بخیلی کرامت ستار
شکند سنجق شاهان علامتت
بکند بیخ بخیلی کرامتت
شکند سنجق شاهان علمت
تقطیع و بحر: فعلاتن فعلاتن مفاعلن: غریب مخبون- بیت دوم فعلاتن فعلاتن فعلن رمل مخبون محذوف
قافیه: مطلق مجرد- ایطاء جلی چون صلابت آرند و اگر علامت آرند صحیح بود
صنعت: تضمین المزدوج
بکند بیخ بخیلی کرمت
یقین ما که بجولان تو چونکه در تازی
بکان رسد گهر از خوی چکانی دینار
دود چو گرم سمند تو سوی میدانها
شوند غرقه بگوهر همه یمین و یسار
بجولان چونکه در تازد سمندت سوی میدانها
بگاه خوی چکانیدن شود غرقه بگوهرها
بجولان چو در تازد سمندت چو اژدر
گه خوی چکانیدن شود غرق گوهر
بجولان چو تازد سمندت چو اژدر
تقطیع: بیت الو- مفاعیلن ۴ بار- بیت دوم- فعولن مفاعیلن ۲ بار، بیت سوم فعولن ۴ بار.
بحر: بیت اول- هزج مثمن سالم، بیت دوم- طویل، بیت سوم- متقارب سالم
صنعت: مبسوط
قافیه: مقید مجرد – اولی ایطاء بالف هاء جمع
گه خوی چگانی شود غرق گوهر
وجود تو همه در سروری خوش استحکام
شکوه تو همه در سروری خوش استقرار
لقب ملایکه در کاملی ترا شه کرد
سعادت ازلی داری ای سعادت یار
ترا خوشست بآیین و رسم راهبری
چه حاکمی تو چه خوش داوری باستمرار
در سروری خوش مقبلی در کامل خوش رهبری
در خسروی خوش عادلی در حاکمی خوش داوری
در سروری مقبلی در کاملی رهبری
در خسروی عادلی در حاکمی داوری
سروری مقبلی کاملی رهبری
تقطیع: اولی: مستفعلن ۴ بار- دومی: مستفعلن فاعلن ۲بار- سومی: فاعلن ۴ بار
قافیه: ایطاء جلی بیاء نسبت اگر رهروی بود واگر رهبری باشد صحیح است.
بحر: اولی: رجز مثمن سالم- دومی: بسیط – سومی: متدارک
صنعت: حشو قبیح (کذا)
خسروی عادلی حاکمی داوری
اگر چه خصم تو خواهد ز چاکران هم عذر
کیش اجل بود این معذرت ورا عیار
یکی که کج بود القصه گفتنش هیچست
مخواه دیگر از اعداد شنیدن استعذار
خصم تو خواهد اگر هم عذر کج القصه گفتن
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
قافیه: ایطاء جلی چون شنیدن آرند ولی شنفتن صحیح و خالی از ایطاء است
بحر: رمل مثمن سالم
صنعت: حشو متوسط
کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنیدن
خصم تو خواهد اگر عذر کج القصه گفتن
کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنفتن
خصم تو خواهد اگر عذر کج القصه گفت
کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنفت
ایندو بیت هم از بالا مستخرج است
نواز یار و بران دشمنان دولت را
مکن بقول بدان گوش اگر کنند اقرار
سرش ببر که نه عمرت دراز گفت و مهل
که هرزه پیش تو خایند وژاژ از انکار
بران دشمنان را که عمرت دراز
تقطیع: فعولن فعولن فعولن فعول
قافیه: اکفاء
بحر: متقارب مقصور
صنعت: حشو ملیح
مکن گوش اگر هرزه خایند وژاژ
اگر هم افعی گنج از ره کمین شد خصم
بکش زکین عدوالبت ستان جهان زان مار
یقین که زود بیابی نمایش عالم
چو بر محیط گشایی قدم بدین پرگار
مفکن زره منشین ز پا بنما علم
بشکن عدو بستان جهان بگشا قدم
قدم بگشا جهان بستان عدو بشکن
تقطیع: مستفعلن ۳ بار- متفاعلن ۳ بار، بیت دوم مفاعیلن ۳ بار- مفاعلتن ۳ بار
بحر: بیت اول رجز- کامل بیت دوم: هزج- وافر
قافیه: لزوم مالایلزم
صنعت: ذوبحرین – قلب مستوی
علم بنما زپا منشین زره مفکن
هبا شمار و هدر سجده هر چه پیشت نیست
که جز به پیش تو بودست سجده بر دیوار
هوای نفس ترا نیست لهوی و لغوی
سخن درین بتو سهویست الحق استغفار
در سجده چو سهوست لهو و لغوی
جز پیش تو بودست سجده سهوی
در سجده چو سهو لهو و لغوی
تقطیع: مفعول مفاعیل فاعلاتن، دومی مفعول مفاعلن فعولن
بحر: قریب اخرب، دومی هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف
قافیه: معیوب باختلاف حرف قید
صنعت: تدارک
جز پیش تو بوده سجده سهوی
ملول شاد بود هم بعهد چون تو عزیز
گل شکفته در ایام تو شدست هزار
از آنکه خوارزمانست تا بدانکه گل است
کنند خار زمین در رهت ز راهگذار
شد بعهدت عزیز خوار زمان
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلان
قافیه: سناد: اختلاف ردف
بحر: خفیف مسدس محذوف صدر و ابتداء سالم
صنعت: محتمل الضدین
گل در ایام تست خار زمین
یقین که جامه تو دوزی ابر قدر هر کس
تو داده مهر و فلک را دو جامه اطلس وار
جامه تو دوزی برقد هر کس
تقطیع: مفتعلن فع مفتعلن فع
قافیه: متواتر
بحر: منسرح مطوی منحور
صنعت: مدح موجه
داده فلک را جامه اطلس
وجود نیست بعهد تواش ستم شاید
که همچو روز بدان، اژدها کشد اعسار
نه هیچ کوه چو حلمت نه قلزمی چو کفت
نه لمعه ایست چو قهر تو قاطع الاعمار
به از تو نیست وجیهی بهیچ رو در دهر
گشاده روی و بلند اختر و جهان سالار
چیست بدست شاه گو قلزمی از چهی بدر
تقطیع: مفتلعن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
قافیه: متدارک
بحر: رجز مطوی مخبون
صنعت: لغز«ذوالفقار»
همچو زبان اژدها شعله آتشی دو سر
از آن مهارت و آن لطف و طبع نیست محال
که استماع کنی در میان بحر اذکار
دوان سواره چو خصم آمدت بره استاد
شکسته حال شدست او بیاری دادار
ز مهر و لطف بیحد آن سوار آمد بره استاد
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلان
قافیه: مترادف
بحر:هزج مثمن مسبغ
صنعت: معما باسم شاه سلطان اسماعیل بهادر
سماعی در میان کشته حالش دست یاری داد
از آن کسی که ترا داده جان و خندیده
بمال و دین همه بینند بیشش از اخیار
مرید چون سر خود داده است و خشنودست
مراد دیده و در سود دارد استشهار
کسی خندیده چون سر داده خشنود
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
قافیه: مترادف
بحر: هزج مسدس مقصور
صنعت: معما باسم شیخ نجم الدین ابواسحاق مسعود
بمال و دین مبینش دیده در سود
یقین که این هنر اهلی از کرامت شاه
چو هست نیست هنرهای دیگران بشمار
نوید ازین سخن آن دان که بشنود شاهش
و گر نه موجب حرمان من شود اشعار
هنر اهلی اگر شاه سخندان شنود
تقطیع: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: متراکب
بحر: رمل مخبون محذوف
صنعت: تضمین
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
یقین قضا شده تابع بحکم تو ایشاه
فلک به موکب تو بنده و تو استظهار(کذا)
قضا شد تابع حکم تو ایشاه فلک موکل
اهلی شیرازی : قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر
بخش ۱۱ - این قطعه که حروفش غیر منقوط است از حشو
سرور ملک کرم حاکم دهر
کامل کارگه اهل کمال
حکم او داد محامد داده
عدل او کرده عدم گرد ملال
مرهم درد دل مردم دهر
مصلح حال همه در همه حال
کرده مسدود در حرص و حسد
داده داد هوس اهل سوال
اول او همه را حاصل عمر
دوم او عدم و امر محال
عهد او سکرمرا کرده حرام
مدح او سحر مرا کرده حلال
عمر او را عدد سال دو صد
سال او صدمه و هرمه صد سال
تمت القصیده الاولی بعون الله تعالی
کامل کارگه اهل کمال
حکم او داد محامد داده
عدل او کرده عدم گرد ملال
مرهم درد دل مردم دهر
مصلح حال همه در همه حال
کرده مسدود در حرص و حسد
داده داد هوس اهل سوال
اول او همه را حاصل عمر
دوم او عدم و امر محال
عهد او سکرمرا کرده حرام
مدح او سحر مرا کرده حلال
عمر او را عدد سال دو صد
سال او صدمه و هرمه صد سال
تمت القصیده الاولی بعون الله تعالی