عبارات مورد جستجو در ۶۲۵۴ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۴۴
روزی که ز خاک من برون آید خار
گلبرگ رخم چو خاک ره گردد خوار
بگری بگری بر سر خاک من زار
گو ای همه خاک گشته کو آن همه کار
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۶
هر سیل که از خون جگر خواهد خاست
در وادی عشق راهبر خواهد خاست
هر خوش دلیی که آن ز پندار نشست
بگری که همه بگریه بر خواهد خاست
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۹
چون دیده سپید شد نظر چند کنیم
چون راه سیه گشت سفر چند کنیم
زانجا که نشان نیست نشان چند دهیم
وان را که خبر نیست خبر چند کنیم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۳
از حادثهٔ آب و گلم هیچ آمد
وز واقعهٔ جان و دلم هیچ آمد
حاصل به هزار حیله کردم همه چیز
تا زان همه چیز حاصلم هیچ‌ آمد
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۹
در آرزوی چشمهٔ حیوان مردم
وز استسقا درین بیابان مردم
چون دانستم که زندگی دردسرست
خود راکشتم به درد و حیران مردم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۰
چندان که دل من به سفر بیش دَرَست
ره نیست، چو او به جوهر خویش دَرَست
بس وادی سخت و بس ره صعب که ما
کردیم ز پس هنوز و ره پیش دَرَست
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۷
هر چند که اهل راز میباید گشت
هم با قدم نیاز میباید گشت
تا چند روی، چو راه را پایان نیست
چون میدانی که باز میباید گشت
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۸
گاه از مویی مشوشت باید شد
گه نیز به هیچ دل خوشت باید شد
در عشق گر آتشی همه یخ گردی
ور یخ باشی چو آتشت باید شد
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۶
در اصل چو مقبول ونه مهمل بودم
نه بوالعجب احوال و نه احول بودم
در فرع به صد هزار بند افتادم
آخر برسم بر آنچه اوّل بودم
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۷
گر دست دهد به زندگانم مردن
آسان باشد به یک زمانم مردن
یک لحظه همی چنان که میباید زیست
گر زیسته آید، بِهْ توانم مردن
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۳
روزی که ز خود شوی توناچیز آخر
توحید رهاندت ز تمییز آخر
بسیار کشیدیم و دگر در پیشست
آری،‌جانا! بگذرد این نیز آخر
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲
اول بنگر به جانِ چون برقِ همه
و آخر به میان خاک و خون غرقِ همه
میمیراند به زاری و میگوید:
چون ما هستیم خاک بر فرقِ همه!
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۱۱
هر دل که ز ذوق آن حقیقت جان یافت
هر چیز که یافت جامهٔ جانان یافت
آن را منشین که یک دمش نتوان دید
آن را مطلب که هرگزش نتوان یافت
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۱۵
دل گم شد و در ره الاهی اِستاد
در بادیهٔ نامتناهی اِستاد
هان ای دل بیقرار! عمری رفتی
تا چند روی تو چون نخواهی اِستاد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۳۴
گنجت باید به رنج خو باید کرد
جان وقف بلای عشق او باید کرد
در پنجهٔ شیر اوفتادن به ازانک
با او نفسی پنجه فرو باید کرد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۴۲
ای دل به امید هم نفس چند روی
تو هیچ نیی درین هوس چند روی
او خورشیدست از آسمان میتابد
تو سایهٔ بر زمین سپس چند روی
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶۹
هرچند که نیست در رهت دولت یافت
مردند همه ز آرزوی لذت یافت
چون وصل ترا فراق تو بر اثرست
ذُل در طلب تو خوشتر از عزّت یافت
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۲
دوش آمد و گفت: بی یقین مینرسی
گاهی ز فلک گه ز زمین مینرسی
ساکن شو و تن فرو ده و خوش دل باش
ماییم همه به جز چنین مینرسی
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲
در عشق اگر جان بدهی جان اینست
ای بی سر و سامان! سرو سامان اینست
گر در ره او دل تو دردی دارد
آن درد نگه دار که درمان اینست
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۳
کم گوی که ترک حرف می‌باید کرد
واهنگ رهی شگرف می‌باید کرد
جانی که ازو عزیزتر چیزی نیست
در درد و دریغ صرف می‌باید کرد